نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: سنگ | محمد اذغاب

  1. #1
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    سنگ | محمد اذغاب

    شروع میکند به گاز گرفتن تکه نان سخاری یخ زدهای که توی دست گلیاش هست. چراغهای خیابان هنوز خاموش است. نیم سایههای مانده اشیاء دور و بر انگار از باد سردی که میوزید و حنجرهها را سوز میداد، خودشان را جمع میکنند. او تکیه به دیوار به همه نگاه میکند. بچههای آرام با بستههای هفترنگ در دستشان و آدمهای عجیب .

    - بزارید من حساب کنم عمه

    + چند تا بگیرم مامان

    · چی شد پس یخ زدیم

    چترهای خیس را که میبندند، هر چه آب روی آنها هست به او میخورد و عطسه میکند. خودش را جمع کرد. تکه نانش دارد تمام میشود. همه میروند و حتی گوشه نگاهشان هم به او نخورد. فقط صدای خوردن قطرات به زمین و اشیاء دور و بر هست و دیگر صدای خش خش بستههای بچهها شنیده نمیشود تا برگردد و نداند به کدام خیره شود. حالا به جایی خیره شده است و باران از توی چشمان قهوهای رنگ خستهاش میزند. شب همه وجودش را میگیرد و او حتی دست از نشستن روی پله سوم این سر در بر نمیدارد. باران سنگ میشود، و او هم میشود.

    - حمید، شخصیت دزده چقدر بهت میخورد

    + بابایی اومدیم

    · اَه ، تلویزیون میدیدم بهتر بود که

    چراغ ها روشن میشوند .


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/