دیوان رودکی
- «باد سحری گذر به کویت دارد// زان بوی بنفشه راز مویت دارد// در پیرهن غنچه
- نمیگنجد گل// از شادی آنکه رنگ رویت دارد»
- «باد و ابر است این جهان، افسوس// باده پیشآر، هرچه باداباد»
- «بس که بر گفته پشیمان بودهام// بس که بر ناگفته شادان بودهام»
- «بهچشمت اندر بالار ننگری تو بهروز// بهشب بهچشـم کسان اندرون ببینی کاه»
- «زآنست قوی شیر بهگردن که بههرکار// از خود بهتن خویش رسولست و فرسته»
- «زندگانی چه کوته و چه دراز// نه بهآخـر بمـُـرد باید باز// هــم به چنبر گذار خواهد بود// این رسن را اگر چه هست دراز»
- «زمانه پندی آزادهوار داد مرا// زمانه را چو نکو بنگری همه پند است// بهروز نیک کسان تا تو غم نخوری// بسا کسا که بهروز تو آرزومند است.»
از رودکی تا بهار - انتشارات باقرالعلوم
- «روی بهمحراب نهادن چهسود// دل بهبخارا و بتان طراز// ایزد ما، وسوسه عاشقی// از تو پذیرد، نپذیرد نماز»
- «شاد زی با سیاهچشمان، شاد// که جهان نیست جز فسانه و باد»
- «میلفنج دشــمن که دشمن یکی// فزون است و دوست ار هزار، اندکی»
- «نیک بخت آن کسی که داد و بخورد// شوربخت آنکه او نخورد و نداد»
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)