رباعیات سیف فرغانی
در خانهی دل عشق تو مجمع دارد و از دادن جان کار تو مقطع دارددر شعر تخلص به تو کردم که وجود نظمی است که از روی تو مطلع دارد
***
ای من همه بد کرده و دیده ز تو نیک بد گفته همه عمر و شنیده ز تو نیکحد بدی و غایت نیکی این است کز من به تو بد به من رسیده ز تو نیک
***
بر کردهی خویشتن چو بگمارم چشم بر هم زدن از ترس نمییارم چشمای دیدهی شوخ، بین که من چندین سال بد کردم و نیکی از تو میدارم چشم!
***
ای نور تو آمده نقاب رخ تو خورشید زکاتی ز نصاب رخ توهر دل که هوای تو برو سایه فگند در ذره ببیند آفتاب رخ تو
***
ای سوخته شمع مه ز تاب رویت و ز خط تو افزون شده آب رویتاین طرفه که دل گرم نشد با تو مرا جز وقت زوال آفتاب رویت
***
هر بوسه کز آن تنگ دهان میخواهی عمری است که از معدن جان میخواهیدر ظلمت خط او نگر زیر لبش از آب حیوة اگر نشان میخواهی
***
خط تو که ننوشت کسی ز آن سان خوش چون شمع وصال در شب هجران خوشآورد به بنده شاهدی خوش گرچه شاهد که خط آرد نبود چندان خوش
***
گر ز آن توام هر دو جهانم بستان با کی نبود، سود و زیانم بستانبازآی به پرسش و ببین چشم ترم لب بر لب خشکم نه و جانم بستان
***
عشقت که به دل گرفتهام چون جانش در دست و به صبر میکنم درمانشوز غایت عزت که خیالت دارد در خانهی چشم کردهام پنهانش
***
در دیدن این مدینهی زمزم آب از مکه اگر سعی کنی هست صوابزیرا که درو مقام دارد امروز رکنی که ازو کعبهی دلهاست خراب
***
دل را چو به عشق تو سپردم چه کنم؟ دل دادم و اندوه تو بردم چه کنم؟من زنده به عشق توام ای دوست ولیک از آرزوی روی تو مردم، چه کنم؟
***
ای کرده غم عشق تو غمخواری دل درد تو شده شفای بیماری دلرویت که به خواب در ندیدهست کسش دیده نشود مگر به بیداری دل
***
آنی که منور است آفاق از تو محروم بماندم من مشتاق از تواین محنت نو نگر که در خلوت وصل تو با دگری جفتی و من طاق از تو
***
شب نیست که از غمت دلم جوش نکرد و از بهر تو زهر اندهی نوش نکردای جان جهان هیچ نیاوردی یاد آن را که تو را هیچ فراموش نکرد
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)