میخوانم و میستایمت پُرشور
ای پردۀ دلفریبِ رویا رنگ!
میبوسمت، ای سپیدۀ گلگون؛
ای فردا! ای امید بینیرنگ!
دیریست که من پی تو میپویم.
هر سو که نگاه میکُنم، آوخ!
غرق است در اشک و خون نگاه من.
هر گام که پیش میروم، برپاست
سر نیزۀ خونفشان بهراه من
وین راه یگانه: راه بیبرگشت.
ره میسپریم همره امید
آگاه ز رنج و آشنا با درد.
یک مرد اگر به خاک میافتد،
برمیخیزد بهجای او صد مرد.
اینست که کاروان نمیماند.
آری، ز درون این شب تاریک
ای فردا! من سوی تو میرانم.
رنج است و درنگ نیست، میتازم.
مرگ است و شکست نیست، میدانم.
آبستن فتح ماست این پیکار.
میدانمت، ای سپیدۀ نزدیک؛
ای چشمۀ تابناک جانافروز!
کز این شب شومبخت بدفرجام
برمیآیی شکفته و پیروز
وز آمدن تو: زندگی خندان.
میآیی و بر لبِ تو صد لبخند.
میآیی و در دلِ تو صد امید.
میآیی و از فروغ شادیها
تابنده بهدامن تو صد خورشید.
وز بهر تو باز گشته صد آغوش.
در سینۀ گرم توست، ای فردا!
درمان امیدهای غمفسرد.
در دامن پاک توست، ای فردا!
پایان شکنجههای خونآلود.
ای فردا؛ ای امید بینیرنگ! . . .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)