باز امشب تکرار آرزویی دلم را می لرزاند...
و ذکر بی صدایی چشمان بی طاقتم را...
همین امشب که العفو العفو گفتن زمینیان تا عرش ,لرزان می رود...
پیش رویت ایستاده ام...به یاد داری مرا؟
ارتعاش بی قرار بغضم را گوشهء گلو؟
دستهای بیتابم را کشیده رو به آسمان؟
دل شکسته ام را در تپش هایی بی جان؟
به یاد داری مرا ؟ نه آنچنان غرق در سیاهی گناه
اینچنین ,درمانده و بی پناه...
ای غمگسار غمزدگان...
ای فریادرس بی فریادرسان...
العفو ...العفو...