پایان اسکندر






1d076f1d15b1ad0e67cf7a13221dc2d9









آتش سوزی تخت جمشید یک فایده ناخواسته برای ما داشت و آن هم این بود که اسناد و الواح خزانه تخت جمشید که همگی گلی بوده اند در اثر حرارت آتش پخته شده اند و تا امروز توانستند دوام بیاورند. این اسناد که به زبان عیلامی است در حال حاضر در مرکز اسناد کتابخانه دانشگاه شیکاگو به خوبی نگهداری می شود.
داریوش هم همین طور برای خودش در حال فرار کردن بود تا اینکه شهربان بلخ بسوس bessos او را به قتل رساند.
اسکندر کلی برای شاه ابراز تاسف کرد و جسد پادشاه را با جامه ارغوانی خود پوشاند و به نزد مادر فرستاد. او هماورد مرده خویش را گرامی داشت و از او به عنوان سلف خود سپاسگزاری کرد و خود را کینه جوی او نمایاند. یکی نبود که به اسکندر بگوید پس این داریوش بیچاره داشته از دست چه کسی فرار می کرده است؟ گفتیم که اسکندر کلا آدم متفاوتی بود و آدم های معمولی خیلی سر از کار آدم های خاص سر در نمی آورند.
این قبیل اعمال اسکندر در میان یارانش خیلی قابل قبول نبود. اما اسکندر با یارانش فرق داشت. اسکندر که به گفته دانشمندان آمده بود تا آداب و رسوم یونانی را به پارس ها یاد بدهد انگار که حواسش پرت شده باشد خودش آداب و رسوم پارسی را یاد گرفت و سعی کرد آنها را به یونانی ها یاد بدهد. او با شاهدخت ایرانی که نامش ستاتیرهStatira بود ازدواج کرد. اسکندر همچنین مشاغل و سمت های مهمی به اشراف ایرانی سپرده بود و اصرار داشت تا شاهی پادشاهان پیش از خود را قطع نکند و خود را شاه متفاوتی ننمایاند بلکه عظمت دربار پارس را به رسمیت بشناسد و سنت کشور را رعایت کند و اشراف و عوام را نزد خود نگه دارد. برای همین توانست در قلب شاهنشاهی پارس اقامت کند همان جایی که داریوش از آنجا فرار کرده بود.
اسکندر همین طور مشغول یاد گرفتن فنون پادشاهی در سرزمین های پارس بود که بعد از چهار سال و نیم، یونانی ها و مقدونی های سپاه اسکندر خواستند برگردند. اما او نپذیرفت و چندتایی از یاران خودش را هم کشت. اسکندر که تازه آب و هوای اینجا به او خوش آمده بود با رخشانه دختر یکی از نجبای بلخ Roxana هم ازدواج کرد. برادر داریوش را هم در حلقه نزدیک ترین یاران خودش در آورد. خواهر استاتیره را هم به ازدواج هفاستیون نزدیک ترین دوست خود در آورد و باعث شد ۸۰ فرمانده و ۱۰ هزار سرباز یونانی با دوشیزگان ایرانی ازدواج کردند. و به این مناسبت جشن هایی برپا کرد که پنج روز طول کشید.
اسکندر لزوم اتکا به ملل مغلوب را درک کرده بود و نه فقط با شرایط مشروعیت و حقانیت شاهان هخامنشی آشنا بوده بلکه همه کار انجام داد تا خود به این امر موفق شود. او با ادامه دادن سنت پرسکینس Proskynos یا به سجده افتادن حتی در مورد یونانی ها، پوشیدن ردای ارغوانی، گرفتن ژست های ایرانی، نزدیکی به برادر داریوش، همراهی با نجبای ایرانی، استفاده از ۳۰ هزار جوان ایرانی در ارتش خود، مراقبت و توجه از سربازان و نجیب زادگان و خانواده سلطنتی سعی کرد بنیان های حکومت خود را محکم بنا کند. برگزاری جشن های عروسی در شوش و جشن هایی در اوپیس و همچنین اعتراف به اینکه از سوختن تخت جمشید متاسف است همه موافق مرامی بود که فاتح بزرگ در سر داشت.
اما این دنیا به هیچ کس وفا نکرده است. حتی به فاتحان بزرگ. این شد که فاتح بزرگ به علت بیماری در سال ۳۲۳ ق.م در بابل درگذشت. بعد از مرگش هم اوضاع مملکت به هم ریخت. استاتیره و خواهرش به دست آن یکی زن اسکندر کشته شدند. مادر داریوش هم دق کرد. برادر و جانشین اسکندر هم کشته شدند. کمی بعد هم پسرش و مادرش. و همین طور همه همدیگر را کشتند. پادشاهی بزرگ هم تکه تکه شد و چیز زیادی گیر کسی نیامد. مدت زیادی طول کشید تا یک قوم دیگر خودش را جمع و جور کند و به اقوام دیگر لشکر بکشد و شاهنشاهی برای خودش دست و پا کند و بعد یک قوم دیگر شاهنشاهی را از دست ایشان بگیرد و بعد یک قوم دیگری بیاید حمله خارجی کند و شاهنشاهی دوباره تکه تکه بشود و باز یک قوم دیگری پیدا بشود و تاریخ این قسمت از زمین را به همین سیاق ادامه بدهد.

_ ر.گریشمن، محمد معین؛ ایران از آغاز تا اسلام. ص ۲۵۳ ۲۴۱
_ ر.ن.فرای، مسعود رجب نیا؛ تاریخ باستانی ایرن. ص ۲۳۷ ۲۳۳
_ یوزف ویسهوفر، مرتضی ثاقب فر؛ ایران باستان.