گفتم:يا الهی الذی امرتنی بالدعا و ضمنت الاجابهُ پس چرا آمال مرا اجابت ننمايی؟
گفت: آيا فراموش کرده ايد آن صبح صادق روشنی را که به سه کلمه طيبه تکلم فرمودم که با دلهای مرده که به آمال و آرزو آلوده شده نزد من ميائيد.
گفتم: خدايا مگر نگفتی چشم به ملکوت ابهی برگشا و آنچه خواهی از او خواه!
گفت: باز هم می گويم آيا فراموش کرده ايد که فرمودم آنچه برای شما نخواهم هرگز مخواهيد.
گفتم: پس چه بخواهم ؟
گفت: حب مرا سرمايه خود کن و چون بصر و جان عزيزش دار.
گفتم: چگونه نشان دهم که حب تو را در دل و جان دارم؟
گفت: لکل شئی علامة و علامة الحب الصبر فی بلائی .
گفتم:اگر عامل نباشم چه می شود؟
گفت: ان لم تحبنی لن احبک ابداٌ
گفتم: قبول. اگر عامل نباشم چه می شود؟
گفت: فاحببنی کی اذکرک و فی الروح الحياة اثبتک.
گفتم: اگر بخواهم بر بلايت صبر نکنيم چه کنيم؟
گفت: فليطلب ربا سوائی
گفتم: ببخشيد حرفم را پس گرفتم ما را با حب و عشق تو چقدر فاصله است؟
گفت: قدمی فاصله قدم اول بردار و قدم ديگر در عالم قدم گذار.
گفتم: برايم ثقبل است راه آن چيست؟
گفت: قلب را به صيقل روح پاک کن و آهنگ ساحت لولاک نما.
گفتم: از چه راهی به ساحت لولاک توان آمد؟
گفت: در سبيل قدس چلاک شو و بر افلاک انس قدم گذار.
گفتم: بر افلاک انس چگونه توان قدم گذاشت.
گفت: انس دونی و آنس بروحی .
گفتم: چگونه توان به روحت انس گرفت؟
گفت: هرگز شنيده ايی که يار و اغيار در قلبی بگنجد پس اغيار را بران تا جانان به منزل خود درآيد.
گفتم: با اين قلب چه توان کرد؟ اغيار را چگونه برانم؟
گفت: املک قلباَ جيداَ حسناَ منيراَ لتملک ملکاَ دائماَ باقياَ ازلياَ قديماَ.
گفتم: بعد از به دست آوردن اين ملک چه کنم؟
گفت: پس در سرادق خلد وارد شو.
گفتم: در سرادق خلد در چه خانه ای ساکن شوم؟
گفت: جز در گلبن معانی جای مگزين و در صبای جانان وطن مگير و جز در قاف وفا محل مپذير اين است مکان تو اگر بلامکان به پر جان بر پری و آهنگ مقام خود رايگان نمائی.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)