نعيم
محمد، فرزند حاجي عبدالکريم متخلص به "نعيم"، معروف به ميرزا نعيم سدهي، در نيمه شعبان سال 1272 ه.ق. در قريه فروشان از قراي ثلثه سده ماربين اصفهان متولد شد و مقدمات فارسي و عربي را همانجا فرا گرفت. نعيم از ابتداي جواني شعر مي گفت و با دو برادر شاعر به نام نير و سينا، که در قريه فروشان به عرصه رسيده بودند، معاشرت داشت. اين سه تن گفته هاي همديگر را جرح و تعديل و انتقاد مي کردند. نعيم در سال 1298 ه.ق. بهائي شد و به تبليغ پرداخت؛ مضروب و مجروح شد و شبانه به تهران گريخت و در تهران چندي با فقر و مسکنت بسر برد، و زماني تدريس مي کرد. با آمريکاييها و بعد با انگليسيها ارتباط يافت و به سمت معلم زبان فارسي در سفارت انگليس منصوب شد و بود تا صبحگاه روز سه شنبه نهم جمادي الاول از سال 1334 ه.ق.، که شصت و يکسال و چند ماه از عمرش گذشته بود، چشم از جهان بر بست.
ظاهراً آنچه از نعيم باقي مانده منحصر به اشعار معدودي است که به نام " کليات نعيم " در بمبئي چاپ شده و قسمت اعظم آن منظومه " استدلاليه " است.
شاعر کوشيده است با استشهاد به آيات و احاديث و اخبار و تمسک به اديان ديگر حقانيت بهائيگري را ثابت کند.
نثر نويسان
ميرزا رضي
يکي از نثر نويسان آغاز کار قاجاريه ميرزا رضي منشي الممالک، فرزند ميرزا شفيع آذربايجاني، است. ميرزا رضي از خانواده اي برخاسته، که از عقايد صوفيگري پيروي مي کرده اند، ولي اين امر او و پدر وي را از رسيدن به مقامات عاليه دولتي باز نداشته است. ميرزا شفيع مستوفي نادرشاه بود و ميرزا رضي پس از فوت پدر در دولت کريم خان زند و پس از او دربار آغا محمد خان قاجار منصب استيفا داشت و رسائل و نامه ها و فرامين عمده را به عربي و فارسي و ترکي و جغتايي تحرير مي کرد و چون نوبت پادشاهي به فتحعلي شاه رسيد در دربار او عزت و احترام بيشتري يافت و مشهور است که به هنگام سلام هم لوله قرطاس و هم خنجر الماس به کمر مي زده است.
ميرزا رضي به ترکي و گاهي به فارسي و عربي شعر مي سرود و " بنده " تخلص مي کرد. رضا قلي خان هدايت دو قصيده فارسي او را در مجمع الفصحاء ضبط کرده است.
صاحب ترجمه به سال 1222 ه. ق. به بيماري سل در تهران درگذشت و در نجف مدفون شد. وي هنگام مرگ شصت و پنج سال داشت.
ميرزا رضي وقايع جنگ فرانسه و اتريش و روس ( 1805 م) را که از لسان اروپايي به ترکي ترجمه شده بود، براي مطالعه فتحعلي شاه، به زبان پارسي ترجمه کرده است. رساله "عشق و روح" و "حسن و دل" نيز از منشآت اوست و از مشاهير مکاتيب وي نامه مفصلي است که از قول فتحعلي شاه به ناپلئون اول نگاشته و تمام آن در "زنبيل" فرهاد ميرزا معتمدالدوله چاپ شده است.
او را تاريخي است به نام " زينةالتواريخ " که به فرمان خاقان کبير نگاشته. تاريخ مزبور تاليف دسته جمعي است که گذشته از ميرزا رضي، که مولف اصلي بوده، معتمد الدوله نشاط و عبدالرزاق بيگ دنبلي، متخلص به مفتون، و شخصي به نام ميرزا عبدالرحيم اشتهاردي در تحرير آن دست داشته اند.
فاضل خان
ميرزا محمد از طايفه بايندر ترکمان، روز چهاردهم ذيحجهً سال 1198 ه. ق. در گروس به دنيا آمد. در شانزده سالگي يتيم ماند و به عسرت بزرگ شد. چندي پس از مرگ پدر، به عراق و جاهاي ديگر سفر کرد و خط و انشايي فراهم آورد. پس به تهران آمد و به وسيله فتحعلي خان صبا به دربار راه يافت و جزو غلامان خاص درآمد و به فرمان شاه تحت نظر و تربيت صبا مشغول تحصيل شد؛ و در پنج سال چنان معلوماتي از علوم زمان بدست آورد که شاه چون فضايل او را ديد لقب " فاضل خان " به او داد و به سمت جارچي باشي، يعني رئيس و سرکرده مناديان دربار، منصوب شد. او چند سال جزو منشيان مخصوص شاه کار مي کرد و در سفر و حضر ملتزم رکاب بود و چون بياني خوب داشت، قصايدي را که فتحعلي خان ملک الشعراء و ديگران در مدح شاه مي سرودند حفظ و رعايت مي کرد و بدين مناسبت تخلص شعري خود را نيز " راوي " قرار داد.
در روز آدينه، 24 رجب سال 1244 ه. ق. ( 30 ژانويه 1829 م) واقعه ناگوار قتل گريبايدوف، سفير روس در تهران پيش آمد، و هفت ماه بعد شاهزاده خسروميرزا، يکي از پسران کهتر عباس ميرزا نايب السلطنه، با هيئتي براي عذرخواهي مامور دربار روسيه شد. فاضل خان هم جزو اين هيئت بود.
هيئت نمايندگي خسرو ميرزا در راه قفقاز به پوشکين، شاعر نامي روس، برخورد که با آرتش ژنرال پاسکويچ به ميدان جنگ با عثماني مي رفت.
پوشکين شرح اين ملاقات را در سفرنامه ارز روم چنين آورده است:
� عجله داشتم که هر چه زودتر به تفليس برسم...... منتظر شاهزاده ايران بودند. در نزديکي ده کازبيک (قاضي بيگ) با چند دستگاه کالسکه برخورديم و راه چون تنگ بود، بند آمد. در آن ميان که وسائطه نقليه از کنار هم رد ميشدند، افسر نگهبان به ما گفت که وي شاعر دربار ايران را بدرقه مي کند و به خواهش من مرا به فاضل خان معرفي کرد. به کمک مترجم خواستم به تعارفات پر آب و تاب شرقي بپردازم. اما چقدر شرمنده شدم وقتي که فاضل خان شيرينکاري نابجاي مرا با فروتني ساده و مودبانه اي پاسخ داد و اظهار اميدواري کرد که باز در پترسبورگ مرا ببيند و تاسف خورد که آشنايي ما طولاني نبود. ناچار شدم اين لحن شوخي پر افاده خود را عوض کرده، با عبارات معموله اروپايي با او سخن گويم. اين پيش آمد بايد براي ما روسها درس عبرتي باشد که شوخي و مسخرگي را کنار بگذاريم و من خود از اين پس درباره کسي از روي کلاه پوستي و سر انگشتان خضاب کرده اش قضاوت نخواهم کرد.�
فاضل خان زماني هم به وزارت همدان منصوب گشت، و چون در آنجا وامدار شد و به وي سخت گذشت به تهران بازگشت و دوباره جزو منشيان مخصوص درآمد. در زمان سلطنت محمد شاه هم چندي به همين سمت باقي بود تا عزلت گزيد و � از حضرت سلطان راتبه يافت � و سر انجام در سال 1253 يا 1254 ه. ق. بر اثر بيماري شديد چند ماهه در تهران درگذشت
صاحبديوان
ميرزا تقي علي آبادي، پسر ميرزا زکي، مستوفي الممالک آغا محمد خان، در علي آباد(شاهي) به دنيا آمد. مردي بود فاضل و کار آزموده و صاحب قلم. چون در محل روزگار بر او سخت گرفته بود و کارش رونقي نداشت، از مازندران به تهران آمد و به وسيله فتحعلي خان صبا به دربار فتحعلي شاه معرفي و ابتدا به سمت منشي مخصوص مشغول کار شد؛ و پس از سه سال به رياست بيوتات سلطنتي منصوب گرديد. او مورد اعتماد شاه بود و پيغامها و رسائل محرمانه شاه به وسيله وي ابلاغ مي شد. چند سال بعد به وزارت زنجان منصوب شد و ده سال در آنجا ماند و پس از ده سال به امر شاه به تهران بازگشت و چندي بعد لقب " صاحبديوان " يافت. اما چهار سال بعد ( 1248 ه.ق.) به جرم اينکه دهي را بي فرمان پادشاه منشور کرده و به سيورغال مردي داده بود، معزول شد و ميرزا تقي نوايي مازندراني به جاي وي منشي الممالک شد.
بعد از جلوس محمد شاه به سال 1250 ه. ق.، علي آبادي در شوال آن سال مامور شد از شاهزاده محمد قلي ميرزا ملک آرا، فرماندار مازندران، که به تهران احضار شده و بيم آن مي رفت که سرکشي کند، استقبال نمايد. او ماموريت خود را به خوبي انجام داد و بعد مامور شيراز شد. در آنجا با وصال شيرازي الفت يافت و پس از سه سال به علت بيماري با اجازه شاه به تهران بازگشت و چندي نگذشت که دچار سکته و خانه نشين شد و به فلج پا و نابينايي گرفتار بود تا در جمادي الثاني سال 1256 ه. ق. درگذشت.
صاحبديوان در شمار چند تن نويسنده طراز اول صدر حکومت قاجاريه است. قائم مقام در منشآتش از او به احترام نام مي برد و در نويسندگي به استاديش مي ستايد.
صاحب ترجمه شعر هم مي سرود و " صاحب " يا " صاحبديوان " تخلص مي کرد. اشعارش تعريفي ندارد. دو نسخه از ديوان او در کتابخانه مدرسه سپهسالار تهران موجود است.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)