شعر قاآني
ملک الشعرا بهار درباره قاآني و شعر او گويد � از آن پس که پيروي مکتب صبا را پذيرفته و در اين معني زير بار نفوذ زمانه رفته بود، شروع به تتبع در طرز متقدمان کرد و از غالب اساتيد قديم تقليد نمود و عاقبت سبکي خاص که از آن پس به سبک قاآني شهرت يافت، برگزيد و بالجمله مکتبي از براي خود برگشود که تا ديري شعراي تهران و ولايات ايران به تقليد او شعر مي گفتند �. اما حقيقت آنکه قاآني هرگز صاحب سبک خاص و مکتب مستقلي در شعر نبوده الا آنکه به رواني و شيريني بيان، که در اين هنر مسلم است، از معاصران خود ممتاز است. به قول مولف شعر العجم شاعري او شاعري تازه نيست، بلکه خواب فراموش شده هفتصد ساله را گويي به ياد آورده است.
ترجمه نويسان قاآني از حضور ذهن و رواني طبع وي سخنها گفته و شواهدي آورده اند که غالب اشعار خود را بالبداهه و مرتجلا يا در حال مستي و سرخوشي و لااقل در فرصت کم و بدون حک و اصلاح و موشکافي کافي و پيرايش از عيوب و عرضه بر ناقدان سخن شناسي مي سروده است. محصول اين بديهه گوييها قصايد باشکوه و پرطنطنه اي است که غالبا آنها " کلام فارغ " از آب درآمده است.
اين قصايد مطنطن و مدبدب که در مدح محمد شاه و ناصرالدين شاه و بزرگان آن عهد سروده شده و ديوان قطور آن را تشکيل مي دهد، از نظر ادبي شايسته بحث و بررسي زياد نيستند. اما ابيات اوليه آنها رنگ هنري خاصي دارد و غالبا مناظر بديع و شگرفي را که مستقيما از زندگاني گرفته شده است، با قلمي قادر تصوير و رنگ آميزي ميکند.
زبان قاآني غني و شيوا است. او تسلط بي نظيري بر الفاظ دارد. کلمات را فخيم و فاخر انتخاب مي کند و در نشاندن هر کلمه به جاي خود توانايي و چيره دستي عجيبي نشان مي دهد و در اين کار، يعني ربودن و بکار بستن کلمات، هيچ شاعر فارسي زبان به پاي او نمي رسد.
قاآني قدر سيم و زر را خوب مي دانست و در قصيده اي آن را چنين توصيف مي کند:
اي سيم ندانم تو به اقبال که زادي؟ کز مهر تو فرزند کشد کينه مادر
بي ياد تو زاهد نکند روي به محراب بي مهر تو واعظ ننهد پاي به منبر
شوخي که به ديهيم شهان ننگرد از کبر پيش تو سجود آرد و بر خاک نهد سر
پريشان
رکاکت و پرده دري در بيان مطالب، اثر او کتاب پريشان را نيز که به تقليد ناشيانه اي از گلستان سعدي، ضايع کرده و از قدر و اعتبار آن به مقدار زيادي کاسته است. کتاب پريشان که به خواهش � يکي از بزرگان � و به نام محمد شاه قاجار تاليف شده و در بيستم رجب سال 1252 ه. ق. به پايان رسيده است، عبارت است از 121 حکايت متنوع بزرگ و کوچک و به قول خود مولف � جد و هزلي چند درهم ريخته و برخي نظم و نثر به هم آميخته � که با فصلي در نصيحت ابناي ملوک خاتمه مي يابد.
اينک حکايتي از پريشان قاآني:
سالي ياد دارم که در شيراز چنان زلزله عظيمي اتفاق افتاد که قصر توانگران از بخت هنروران فرسوده تر شد و روي مجاوران از موي مسافران غبارآلوده تر، هر سقفي آستان شد و هر آستاني آسمان.
صحن فلک شد سياه بس که ز غبرا گرد به گردون گرد گرد بر آمد
گشت هوا ز مهرير بس که ز هر سو از جگر گرم آه سرد بر آمد
قضا را پس از هفته اي که خاک عمارتها شکافتند، پيمانه شرابي چون پيمان عاشقان و ايمان صادقان در زير گل درست يافتند.
مر آن خداي که پيمانه را نگه دارد به زير خاک، چو پيمان اهل عشق، درست
ز روي صدق دلا گر به کام شير روي به رهروان طريقت قسم که حافظ تست
صفا
محمد حسين صفاي اصفهاني در سال 1269 ه.ق. در شهر فريدون متولد شد. در اوايل جواني به تهران آمد و هنوز بيش از بيست سال نداشت که به تصوف و عرفان گراييد و ظاهراً به سالي که ميرزا محمدرضا مستشارالملک، وزير خراسان (که بعدها ملقب به مؤتمن السلطنه شد)، براي انجام دادن کارهاي دولتي به تهران آمده بود، با وي آشنا شد و همراه او به مشهد رفت.
صفا در مشهد غالباً در سراي مؤتمن السلطنه مي زيست و کسي را به خود راه نمي داد و با کسي (جز چند تن که يکي از آنها اديب نيشابوري بود) آميزش نداشت.
در سال 1309 ه.ق. مؤتمن السلطنه درگذشت و وزارت خراسان به ميرزا علي محمد مؤتمن السلطنه، فرزند ارشد وي، رسيد. او نيز، چون پدر، صفا را گرامي ميداشت و درباره او احسان فراوان مي کرد. چنانکه نزديک سراي خود خانه اي براي او خريد و اسباب زندگيش را فراهم ساخت و هنگامي که از وزارت خراسان معزول و روانه تهران شد، او را به پسر عم خود ميرزا حسين خان معروف به ابا خان سپرد.
صفا سالهاي دراز همچنان گوشه نشين بود. در زندگاني خود زن و همسر نگرفت و در اواخر عمر به سبب افراط در استعمال چرس و بنگ و آلودگيهاي ديگر حافظه خود را بکلي از دست داد. اغلب اوقات از خود بيخود بود و در آن حال جذبه و استغراق خويش را جلوه گاه حق مي پنداشت. غزلهاي چهار پاره زيباي وي در همين دوره بيخبري سروده شده است.
در سال 1314 ه.ق. رنجور شد، و رنجوري وي مدتها طول کشيد. پس از آن بيماري، از ضعف و ناتواني بيش از پيش از مردم دوري جست و ديري نکشيد که از خرد بيگانه گشت و پاي در کوي و برزن نهاد. در دو سه سال آخر عمر به کلي از پاي افتاد و سرانجام در سال 1322 ه.ق. (چند ماه پس از مرگ ابا خان) زندگي را بدرود گفت.
نمونه اي از غزليات وي:
دل بـردي از مـن بـه يـغـما، اي تـرک غـارتـگر مـن ديـدي چـه آوردي اي دوست، از دسـت دل بـر سر من
عشق تو در دل نهان شد، دل زار و تن ناتوان شد رفـتـي چو تير و کـمان شد، از بـار غــم پــيـــــکر مــــن
مـي سـوزم از اشتـيـاقـت، در آتـشـم از فـراقـت کـانـون مـن سـيــنـه مـن، سـوداي مــــن آذر مـــــن
من مست صـهبـاي بـاقـي، ز آن ساتکين رواقي فـکـر تـو در بـزم سـاقـي، ذکـر تـو رامـشـگـر مـــــن
دل در تف عشق افروخت گردون لباس سيه دوخت از آتـش آه مـن سـوخـت، در آســمــان اخــتـــر مـــــن
گبر و مسلمان خجل شد دل فتنهً آب و گل شد صـد رخـنـه در مـلـک دل شـد، ز انـديـشـه کـافـر مـــن
شکرانه کز عشق مستم، ميخواره و ميپرستم آمـوخــت درس الــســتــم، اســتــاد دانــشـــور مـــن
در عشق سلطـان بـخـتـم، در باغ دولت درختم خـاکـسـتر فـقـر تـخـتـم، خــاک فـــنـــا افــســر مــــن
اول دلـم را صـفـا داد، آيـيـنـه ام را جــــلا داد آخـر به بـاد فـنـا داد، عـــــشــــق تــو خـاکـسـتـر مـــن
تا چند در هاي و هويي، اي کوس منصـوري دل؟ تـرسـم کـه ريـزد بـر خـاک، خـون تـو در مـحـضـر مــــن
بـار غـم عـشـق او را، گـردون نـدارد تـحـمل کـي مـي تـوانـد کـشـيـدن، ايــن پــيــکـــر لاغـــر مــن
دل دم ز ســر صـفـا زد، کـوس تـو بـر بـام ما زد سـلـطـان دولـت لـوا زد، از فـــقـــر در کـشـــــور مــــن
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)