نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 351

موضوع: گفتگو با خدا.............

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #11
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    پیش از این های فکر می کردم خدا

    خانه ای دارد میان ابرها

    مثل قصر پادشاه قصه ها

    خشتی از الماس وخشتی از طلا

    پایه های برجش از عاج وبلور

    بر سر تختی نشسته با غرور

    ماه برق کوچکی از تاج او

    هر ستاره پولکی از تاج او

    اطلس پیراهن او آسمان

    نقش روی دامن او کهکشان

    رعد و برق شب صدای خنده اش

    سیل و طوفان نعره توفنده اش

    دکمه پیراهن او آفتاب

    برق تیغ و خنجر او ماهتاب

    هیچکس از جای او آگاه نیست

    هیچکس را در حضورش راه نیست

    پیش از اینها خاطرم دلگیر بود

    از خدا در ذهنم این تصویر بود

    آن خدا بی رحم بود و خشمگین

    خانه اش در آسمان دور از زمین

    بود اما در میان ما نبود

    مهربان و ساده وزیبا نبود

    در دل او دوستی جایی نداشت

    مهربانی هیچ معنایی نداشت

    هر چه می پرسیدم از خود از خدا

    از زمین، از آسمان،از ابرها

    زود می گفتند این کار خداست

    پرس و جو از کار او کاری خطاست

    آب اگر خوردی ، عذابش آتش است

    هر چه می پرسی ،جوابش آتش است

    تا ببندی چشم ، کورت می کند

    تا شدی نزدیک ،دورت می کند

    کج گشودی دست، سنگت می کند

    کج نهادی پای، لنگت می کند

    تا خطا کردی عذابت می کند

    در میان آتش آبت می کند

    با همین قصه دلم مشغول بود

    خوابهایم پر ز دیو و غول بود

    نیت من در نماز و در دعا

    ترس بود و وحشت از خشم خدا

    هر چه می کردم همه از ترس بود

    مثل از بر کردن یک درس بود

    مثل تمرین حساب و هندسه

    مثل تنبیه مدیر مدرسه

    مثل صرف فعل ماضی سخت بود

    مثل تکلیف ریاضی سخت بود

    *****

    تا که یکشب دست در دست پدر

    راه افتادم به قصد یک سفر

    در میان راه در یک روستا

    خانه ای دیدیم خوب و آشنا

    زود پرسیدم پدر اینجا کجاست

    گفت اینجا خانه خوب خداست!

    گفت اینجا می شود یک لحظه ماند

    گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

    با وضویی دست ورویی تازه کرد

    با دل خود گفتگویی تازه کرد

    گفتمش پس آن خدای خشمگین

    خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟

    گفت آری خانه او بی ریاست

    فرش هایش از گلیم و بوریاست

    مهربان وساده وبی کینه است

    مثل نوری در دل آیینه است

    می توان با این خدا پرواز کرد

    سفره دل را برایش باز کرد

    می شود درباره گل حرف زد

    صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

    چکه چکه مثل باران حرف زد

    با دو قطره از هزاران حرف زد

    می توان با او صمیمی حرف زد

    مثل یاران قدیمی حرف زد

    میتوان مثل علف ها حرف زد

    با زبان بی الفبا حرف زد

    میتوان درباره هر چیز گفت

    می شود شعری خیال انگیز گفت....

    *****

    تازه فهمیدم خدایم این خداست

    این خدای مهربان و آشناست

    دوستی از من به من نزدیک تر

    از رگ گردن به من نزدیک تر….
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. 3 کاربر مقابل از mozhgan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/