صفحه 1 از 8 12345 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 77

موضوع: گزیده اشعار احمد شاملو

  1. #1
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    گزیده اشعار احمد شاملو

    کیفر

    در این جا چار زندان است
    به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر
    حجره چندین مرد در زنجیر ...

    از این زنجیریان، یک تن، زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب
    دشنه ئی کشته است .
    از این مردان، یکی، در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود را، بر سر برزن،

    به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته است .
    از اینان، چند کس، در خلوت یک روز باران ریز، بر راه ربا خواری
    نشسته اند
    کسانی، در سکوت کوچه، از دیوار کوتاهی به روی بام جسته اند
    کسانی، نیم شب، در گورهای تازه، دندان طلای مردگان را
    شکسته اند.
    ***
    من اما هیچ کس را در شبی تاریک و توفانی نکشته ام
    من اما راه بر مردی ربا خواری نبسته ام
    من اما نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجسته ام .
    ***
    در این جا چار زندان است
    به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب چندین حجره، در هر
    حجره چندین مرد در زنجیر ...

    در این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست می دارند .
    در این زنجیریان هستند مردانی که در رویایشان هر شب زنی در
    وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد .

    من اما در زنان چیزی نمی یابم - گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش -
    من اما در دل کهسار رویاهای خود، جز انعکاس سرد آهنگ صبور
    این علف های بیابانی که میرویند و می پوسند
    و می خ***د و می ریزند، با چیز ندارم گوش .
    مرا اگر خود نبود این بند، شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان،
    می گذشتم از تراز خاک سرد پست ...

    جرم این است !
    جرم این است !
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #2
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    بر سنگفرش


    یاران ناشناخته ام
    چون اختران سوخته
    چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
    که گفتی
    دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند.
    ***
    آنگاه، من، که بودم
    جغد سکوت لانه تاریک درد خویش،
    چنگ زهم گسیخته زه را
    یک سو نهادم
    فانوس بر گرفته به معبر در آمدم
    گشتم میان کوچه مردم
    این بانگ بالبم شررافشان:

    (( - آهای !
    از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!
    خون را به سنگفرش ببینید! ...
    این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
    کاینگونه می تپد دل خورشید
    در قطره های آن ...))
    ***
    بادی شتابنک گذر کرد
    بر خفتگان خاک،
    افکند آشیانه متروک زاغ را
    از شاخه برهنه انجیر پیر باغ ...

    (( - خورشید زنده است !
    در این شب سیا [که سیاهی روسیا
    تا قندرون کینه بخاید
    از پای تا به سر همه جانش شده دهن،
    آهنگ پر صلابت تپش قلب خورشید را
    من
    روشن تر،
    پر خشم تر،
    پر ضربه تر شنیده ام از پیش...

    از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!

    از پشت شیشه ها
    به خیابان نظر کنید !

    از پشت شیشه ها به خیابان
    نظر کنید ! ... ))

    از پشت شیشه ها ...
    ***
    نو برگ های خورشید
    بر پیچک کنار در باغ کهنه رست .
    فانوس های شوخ ستاره
    آویخت بر رواق گذرگاه آفتاب ...
    ***
    من بازگشتم از راه،
    جانم همه امید
    قلبم همه تپش .

    چنگ ز هم گسیخته زه را
    ره بستم
    پای دریچه،
    بنشستم
    و زنغمه ئی
    که خوانده ای پر شور
    جام لبان سرد شهیدان کوچه را
    با نوشخند فتح
    شکستم :

    (( - آهای !
    این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
    کاینگونه می تپد دل خورشید
    در قطره های آن ...

    از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید

    خون را به سنگفرش ببینید !

    خون را به سنگفرش
    بینید !

    خون را
    به سنگفرش ...))
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #3
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    ماهی

    من فکر می کنم
    هرگز نبوده قلب من
    این گونه
    گرم و سرخ:

    احساس می کنم
    در بدترین دقایق این شام مرگزای
    چندین هزار چشمه خورشید
    در دلم
    می جوشد از یقین؛
    احساس می کنم
    در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
    چندین هزار جنگل شاداب
    ناگهان
    می روید از زمین.
    ***
    آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
    در برکه های اینه لغزیده تو به تو!
    من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق؛
    از برکه های اینه راهی به من بجو!
    ***
    من فکر می کنم
    هرگز نبوده
    دست من
    این سان بزرگ و شاد:
    احساس می کنم
    در چشم من
    به آبشر اشک سرخگون
    خورشید بی غروب سرودی کشد نفس؛

    احساس می کنم
    در هر رگم
    به تپش قلب من
    کنون
    بیدار باش قافله ئی می زند جرس.
    ***
    آمد شبی برهنه ام از در
    چو روح آب
    در سینه اش دو ماهی و در دستش اینه
    گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم.

    من بانگ بر گشیدم از آستان یاس:
    (( - آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم! ))
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #4
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    مه

    بیابان را، سراسر، مه فرا گرفته است
    چراغ قریه پنهان است
    موجی گرم در خون بیابان است
    بیابان، خسته
    لب بسته
    نفس بشکسته
    در هذیان گرم عرق می ریزدش آهسته
    از هر بند
    ***
    بیابان را سراسر مه گرفته است می گوید به خود عابر
    سگان قریه خاموشند
    در شولای مه پنهان، به خانه می رسم گل کو نمی داند مرا ناگاه
    در درگاه می بیند به چشمش قطره
    اشکی بر لبش لبخند، خواهد گفت:
    بیابان را سراسر مه گرفته است... با خود فکر می کردم که مه، گر
    همچنان تا صبح می پائید مردان جسور از
    خفیه گاه خود به دیدار عزیزان باز می گشتند
    ***
    بیابان را
    سراسر
    مه گرفته است
    چراغ قریه پنهانست، موجی گرم در خون بیابان است
    بیابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم مه عرق می ریزدش
    آهسته از هر بند
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #5
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    مرغ باران

    در تلاش شب که ابر تیره می بارد
    روی دریای هراس انگیز

    و ز فراز برج باراند از خلوت، مرغ باران می کشد فریاد خشم آمیز

    و سرود سرد و پر توفان دریای حماسه خوان گرفته اوج
    می زند بالای هر بام و سرائی موج

    و عبوس ظلمت خیس شب مغموم
    ثقل ناهنجار خود را بر سکوت بندر خاموش می ریزد، -
    می کشد دیوانه واری
    در چنین هنگامه
    روی گام های کند و سنگینش
    پیکری افسرده را خاموش.

    مرغ باران می کشد فریاد دائم:
    - عابر! ای عابر!
    جامه ات خیس آمد از باران.
    نیستت آهنگ خفتن
    یا نشستن در بر یاران؟ ...

    ابر می گرید
    باد می گردد
    و به زیر لب چنین می گوید عابر:
    - آه!
    رفته اند از من همه بیگانه خو بامن...
    من به هذیان تب رؤیای خود دارم
    گفت و گو با یار دیگر سان
    کاین عطش جز با تلاش بوسه خونین او درمان نمی گیرد.
    ***
    اندر آن هنگامه کاندر بندر مغلوب
    باد می غلتد درون بستر ظلمت
    ابر می غرد و ز او هر چیز می ماند به ره منکوب،
    مرغ باران می زند فریاد:
    - عابر!
    درشبی این گونه توفانی
    گوشه گرمی نمی جوئی؟
    یا بدین پرسنده دلسوز
    پاسخ سردی نمی گوئی؟

    ابر می گرید
    باد می گردد
    و به خود این گونه در نجوای خاموش است عار:
    - خانه ام، افسوس!
    بی چراغ و آتشی آنسان که من خواهم، خموش و سرد و تاریک است.
    ***
    رعد می ترکد به خنده از پس نجوای آرامی که دارد با شب چرکین.
    وپس نجوای آرامش
    سرد خندی غمزده، دزدانه از او بر لب شب می گریزد
    می زند شب با غمش لبخند...

    مرغ باران می دهد آواز:
    - ای شبگرد!
    از چنین بی نقشه رفتن تن نفرسودت؟

    ابر می گرید
    باد می گردد
    و به خود این گونه نجوا می کند عابر:
    - با چنین هر در زدن، هر گوشه گردیدن،
    در شبی که وهم از پستان چونان قیر نوشد زهر
    رهگذار مقصد فردای خویشم من...
    ورنه در این گونه شب این گونه باران اینچنین توفان
    که تواند داشت منظوری که سودی در نظر با آن نبندد نقش؟
    مرغ مسکین! زندگی زیباست
    خورد و خفتی نیست بی مقصود.
    می توان هر گونه کشتی راند بر دریا:
    می توان مستانه در مهتاب با یاری بلم بر خلوت آرام دریا راند
    می توان زیر نگاه ماه، با آواز قایقران سه تاری زد لبی بوسید.
    لیکن آن شبخیز تن پولاد ماهیگیر
    که به زیر چشم توفان بر می افرازد شراع کشتی خود را
    در نشیب پرتگاه مظلم خیزاب های هایل دریا
    تا بگیرد زاد و رود زندگی را از دهان مرگ،
    مانده با دندانش ایا طعم دیگر سان
    از تلاش بوسه ئی خونین
    که به گرما گرم وصلی کوته و پر درد
    بر لبان زندگی داده ست؟

    مرغ مسکین! زندگی زیباست ...
    من درین گود سیاه و سرد و توفانی نظر باجست و جوی گوهری دارم
    تارک زیبای صبح روشن فردای خود را تا بدان گوهر بیارایم.
    مرغ مسکین! زندگی، بی گوهری این گونه، نازیباست!
    ***
    اندر سرمای تاریکی
    که چراغ مرد قایقچی به پشت پنجره افسرده می ماند
    و سیاهی می مکد هر نور را در بطن هر فانوس
    و زملالی گنگ
    دریا
    در تب هذیانیش
    با خویش می پیچد،
    وز هراسی کور
    پنهان می شود
    در بستر شب
    باد،
    و ز نشاطی مست
    رعد
    از خنده می ترکد
    و ز نهیبی سخت
    ابر خسته
    می گرید،-
    در پناه قایقی وارون پی تعمیر بر ساحل،
    بین جمعی گفت و گوشان گرم،
    شمع خردی شعله اش بر فرق می لرزد.

    ابر می گرید
    باد می گردد
    وندر این هنگام
    روی گام های کند و سنگینش
    باز می استد ز راهش مرد،
    و ز گلو می خواند آوازی که
    ماهیخوار می خواند
    شباهنگام
    آن آواز
    بر دریا
    پس به زیر قایق وارون
    با تلاشش از پی بهزیستن، امید می تابد به چشمش رنگ.
    ***
    می زند باران به انگشت بلورین
    ضرب
    با وارون شده قایق
    می کشد دریا غریو خشم
    می کشد دریا غریو خشم
    می خورد شب
    بر تن
    از توفان
    به تسلیمی که دارد
    مشت
    می گزد بندر
    با غمی انگشت.

    تا دل شب از امید انگیز یک اختر تهی گردد.
    ابر می گرید
    باد می گردد...
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #6
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    وصل

    (1)
    در برابر بی کرانی سکن
    جنبش کوچک گلبرگ
    به پروانه ئی ماننده بود

    زمان با گام شتا بنک بر خواست
    و در سرگردانی
    یله شد
    در باغستان خشک
    معجزه وصل
    بهاری کرد

    سراب عطشان
    برکه ئی صافی شد
    و گنجشکان دست آموز بوسه
    شادی را
    در خشکسار باغ
    به رقص در آوردند
    (2)
    اینک چشمی بی دریغ
    که فانوس را اشکش
    شور بختی مردمی را که تنها بودم وتاریک
    لبخند می زند

    آنک منم که سرگردانی هایم را همه
    تا بدین قله جل جتا
    پیموده ام
    آنک منم
    میخ صلیب از کف دستان به دندان برکنده

    آنک منم
    پا بر صلیب باژگون نهاده
    با قامتی به بلندی فریاد
    (3)
    در سرزمین حسرت معجزهای فرود آ مد
    [ واین خود معجزه ئی دیگر گونه بود ]

    فریاد کردم،:
    «- ای مسافر!
    با من از زنجیریان بخت که چنان سهمنک دوست می داشتم
    این مایه ستیزه چرا رفت؟
    با ایشان چه می باید کرد؟»

    «- بر ایشان مگیر!»

    چنین گفت و چنین کردم

    لایه تیره فرو نشست
    آبگیر کدر
    صافی شد
    و سنگریزه های زمزمه
    در ژرفای زلال
    درخشید

    دندانهای خشم
    به لبخندی
    زیبا شد

    رنج دیرینه
    همه کینه هایش را
    خندید

    پای آبله در چمنزار آفتاب
    فرود آمد
    بی آنکه از شب نا آشتی
    داغ سیاهی بر جگر نهاده باشم
    (4)
    نه!
    هرگز شب را باور نکردم
    چرا که
    در فراسوهای دهلیزش
    به امید دریچه ئی
    دل بسته بودم
    (5)
    شکوهی در جانم تنوره می کشد
    گوئی از پاک ترین هوای کوهستان
    لبالب
    قدحی در کشیده ام

    در فرصت میان ستاره ها
    شلنگ انداز
    رقصی میکنم-
    دیوانه
    به تماشای من بیا!
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #7
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    ما نيز .....

    ما نيز روزگاري
    لحظه‌ئي سالي قرني هزاره‌ئي ازاين‌پيش‌تَرَک
    هم در اين‌جاي ايستاده بوديم،
    بر اين سيّاره بر اين خاک
    در مجالي تنگ ــ هم‌ازاين‌دست ــ
    در حرير ِ ظلمات، در کتان ِ آفتاب
    در ايوان ِ گسترده‌ي ِ مهتاب
    در تارهاي ِ باران
    در شادَرْوان ِ بوران
    در حجله‌ي ِ شادي
    در حصار ِ اندوه
    تنها با خود
    تنها با ديگران
    يگانه در عشق
    يگانه در سرود
    سرشار از حيات
    سرشار از مرگ.
    ما نيز گذشته‌ايم
    چون تو بر اين سياره بر اين خاک
    در مجال ِ تنگ ِ سالي چند
    هم از اين‌جا که تو ايستاده‌اي اکنون
    فروتن يا فرومايه
    خندان يا غمين
    سبک‌پاي يا گران‌بار
    آزاد يا گرفتار.
    ما نيز
    روزگاري
    آري.
    آري
    ما نيز
    روزگاري...
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #8
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    هوای تازه

    برای شما که عشق ِتان زنده‌گي‌ست
    شما که عشق ِتان زنده‌گي‌ست
    شما که خشم ِتان مرگ است،


    شما که تابانده‌ايد در ياءس ِ آسمان‌ها
    اميد ِ ستاره‌گان را


    شما که به وجود آورده‌ايد ساليان را
    قرون را


    و مرداني زاده‌ايد که نوشته‌اند بر چوبه‌ي ِ دارها
    يادگارها
    و تاريخ ِ بزرگ ِ آينده را با اميد
    در بطن ِ کوچک ِ خود پرورده‌ايد


    و شما که پرورده‌ايد فتح را
    در زهدان ِ شکست،


    شما که عشق ِتان زنده‌گي‌ست
    شما که خشم ِتان مرگ‌ست!



    شما که برق ِ ستاره‌ي ِ عشق‌ايد
    در ظلمت ِ بي‌حرارت ِ قلب‌ها
    شما که سوزانده‌ايد جرقه‌ي ِ بوسه را
    بر خاکستر ِ تشنه‌ي ِ لب‌ها
    و به ما آموخته‌ايد تحمل و قدرت را در شکنجه‌ها
    و در تعب‌ها


    و پاهاي ِ آبله‌گون
    با کفش‌هاي ِ گران
    در جُست‌وجوي ِ عشق ِ شما مي‌کند عبور
    بر راه‌هاي ِ دور


    و در انديشه‌ي ِ شماست
    مردي که زورق‌اش را مي‌راند
    بر آب ِ دوردست


    شما که عشق ِتان زنده‌گي‌ست
    شما که خشم ِتان مرگ است!





    شما که زيبائيد تا مردان
    زيبائي را بستايند


    و هر مرد که به راهي مي‌شتابد
    جادوئي‌ي ِ لب‌خندي از شماست


    و هر مرد در آزاده‌گي‌ي ِ خويش
    به زنجير ِ زرين ِ عشقي‌ست پاي‌بست


    شما که عشق ِتان زنده‌گي‌ست
    شما که خشم ِتان مرگ است!





    شما که روح ِ زنده‌گي هستيد
    و زنده‌گي بي‌شما اجاقي‌ست خاموش،


    شما که نغمه‌ي ِ آغوش ِ روح ِتان
    در گوش ِ جان ِ مرد فرح‌زاست،


    شما که در سفر ِ پُرهراس ِ زنده‌گي، مردان را
    در آغوش ِ خويش آرامش بخشيده‌ايد
    و شما را پرستيده است هر مرد ِ خودپرست، ــ


    عشق ِتان را به ما دهيد
    شما که عشق ِتان زنده‌گي‌ست!
    و خشم ِتان را به دشمنان ِ ما
    شما که خشم ِتان مرگ است!
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #9
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    سمفونی تاريک

    غنچه‌هاي ِ ياس ِ من امشب شکفته است. و ظلمتي که باغ ِ مرا بلعيده،
    از بوي ِ ياس‌ها معطر و خواب‌آور و خيال‌انگيز شده است.


    با عطر ِ ياس‌ها که از سينه‌ي ِ شب بر مي‌خيزد، بوسه‌هائي که در سايه
    ربوده شده و خوشبختي‌هائي که تنها خواب‌آلوده‌گي‌ي ِ شب
    ناظر ِ آن بوده است بيدار مي‌شوند و با سمفوني‌ي ِ دل‌پذير ِ ياس
    و تاريکي جان مي‌گيرند.


    و بوي ِ تلخ ِ سروها ــ که ضرب‌هاي ِ آهنگ ِ اندوه‌زاي ِ گورستاني‌ست
    و به ياءس‌هاي ِ بيدار لالاي مي‌گويد ــ در سمفوني‌ي ِ ياس و
    تاريکي مي‌چکد و ميان ِ آسمان ِ بي‌ستاره و زمين ِ خواب‌آلود،
    شب ِ لجوج را از معجون ِ عشق و مرگ سرشار مي‌کند.


    عشق، مگر امشب با شوهرش مرگ وعده‌ي ِ ديداري داشته است... و
    اينک، دستادست و بالابال بر نسيم ِ عبوس و مبهم ِ شبان‌گاه
    پرسه مي‌زنند.
    دل‌تنگي‌هاي ِ بي‌هوده‌ي ِ روز در سايه‌هاي ِ شب دور و محو مي‌شوند
    و پچپچه‌شان، چون ضربه‌هاي ِ گيج و کش‌دار ِ سنج، در آهنگ ِ
    تلخ و شيرين ِ تاريکي به گوش مي‌آيد.


    و آهنگ ِ تلخ و شيرين ِ تاريکي، امشب سرنوشتي شوم و ملکوتي را
    در آستانه‌ي ِ روياها برابر ِ چشمان ِ من به رقص مي‌آورد.


    امشب عشق ِ گوارا و دل‌پذير، و مرگ ِ نحس و فجيع، با جبروت و
    اقتدار زير ِ آسمان ِ بي‌نور و حرارت بر سرزمين ِ شب سلطنت
    مي‌کنند...


    امشب عطر ِ ياس‌ها سنگر ِ صبر و اميد ِ مرا از دل‌تنگي‌هاي ِ دشوار و
    سنگين ِ روز بازمي‌ستاند...


    امشب بوي ِ تلخ ِ سروها شعله‌ي ِ عشق و آرزوها را که تازه‌تازه در دل ِ
    من زبانه مي‌کشد خاموش مي‌کند...


    امشب سمفوني‌ي ِ تاريک ِ ياس‌ها و سروها اندوه ِ کهن و لذت ِ
    سرمدي را در دل ِ من دوباره به هم مي‌آميزد...


    امشب از عشق و مرگ در روح ِ من غوغاست...
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #10
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    پريا

    يكي بود يكي نبود
    زير گنبد كبود
    لخت و عور تنگ غروب سه تا پري نشسه بود.
    زار و زار گريه مي كردن پريا
    مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا.
    گيس شون قد كمون رنگ شبق
    از كمون بلن ترك
    از شبق مشكي ترك.
    روبروشون تو افق شهر غلاماي اسير
    پشت شون سرد و سيا قلعه افسانه پير.

    از افق جيرينگ جيرينگ صداي زنجير مي اومد
    از عقب از توي برج شبگير مي اومد...

    « - پريا! گشنه تونه؟
    پريا! تشنه تونه؟
    پريا! خسته شدين؟
    مرغ پر شسه شدين؟
    چيه اين هاي هاي تون
    گريه تون واي واي تون؟ »

    پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه ميكردن پريا
    مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا
    ***
    « - پرياي نازنين
    چه تونه زار مي زنين؟
    توي اين صحراي دور
    توي اين تنگ غروب
    نمي گين برف مياد؟
    نمي گين بارون مياد
    نمي گين گرگه مياد مي خوردتون؟
    نمي گين ديبه مياد يه لقمه خام مي كند تون؟
    نمي ترسين پريا؟
    نمياين به شهر ما؟

    شهر ما صداش مياد، صداي زنجيراش مياد-

    پريا!
    قد رشيدم ببينين
    اسب سفيدم ببينين:
    اسب سفيد نقره نل
    يال و دمش رنگ عسل،
    مركب صرصر تك من!
    آهوي آهن رگ من!

    گردن و ساقش ببينين!
    باد دماغش ببينين!
    امشب تو شهر چراغونه
    خونه ديبا داغونه
    مردم ده مهمون مان
    با دامب و دومب به شهر ميان
    داريه و دمبك مي زنن
    مي رقصن و مي رقصونن
    غنچه خندون مي ريزن
    نقل بيابون مي ريزن
    هاي مي كشن
    هوي مي كشن:
    « - شهر جاي ما شد!
    عيد مردماس، ديب گله داره
    دنيا مال ماس، ديب گله داره
    سفيدي پادشاس، ديب گله داره
    سياهي رو سياس، ديب گله داره » ...
    ***
    پريا!
    ديگه تو روز شيكسه
    دراي قلعه بسّه
    اگه تا زوده بلن شين
    سوار اسب من شين
    مي رسيم به شهر مردم، ببينين: صداش مياد
    جينگ و جينگ ريختن زنجير برده هاش مياد.
    آره ! زنجيراي گرون، حلقه به حلقه، لابه لا
    مي ريزد ز دست و پا.
    پوسيده ن، پاره مي شن
    ديبا بيچاره ميشن:
    سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار مي بينن
    سر به صحرا بذارن، كوير و نمك زار مي بينن

    عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمي دونين پريا!]
    در برجا وا مي شن، برده دارا رسوا مي شن
    غلوما آزاد مي شن، ويرونه ها آباد مي شن
    هر كي كه غصه داره
    غمشو زمين ميذاره.
    قالي مي شن حصيرا
    آزاد مي شن اسيرا.
    اسيرا كينه دارن
    داس شونو ور مي ميدارن
    سيل مي شن: گرگرگر!
    تو قلب شب كه بد گله
    آتيش بازي چه خوشگله!

    آتيش! آتيش! - چه خوبه!
    حالام تنگ غروبه
    چيزي به شب نمونده
    به سوز تب نمونده،
    به جستن و واجستن
    تو حوض نقره جستن

    الان غلاما وايسادن كه مشعلا رو وردارن
    بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش كنن
    عمو زنجير بافو پالون بزنن وارد ميدونش كنن
    به جائي كه شنگولش كنن
    سكه يه پولش كنن:
    دست همو بچسبن
    دور ياور برقصن
    « حمومك مورچه داره، بشين و پاشو » در بيارن
    « قفل و صندوقچه داره، بشين و پاشو » در بيارن

    پريا! بسه ديگه هاي هاي تون
    گريه تاون، واي واي تون! » ...

    پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه مي كردن پريا
    مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا ...
    ***
    « - پرياي خط خطي، عريون و لخت و پاپتي!
    شباي چله كوچيك كه زير كرسي، چيك و چيك
    تخمه ميشكستيم و بارون مي اومد صداش تو نودون مي اومد
    بي بي جون قصه مي گف حرفاي سر بسه مي گف
    قصه سبز پري زرد پري
    قصه سنگ صبور، بز روي بون
    قصه دختر شاه پريون، -
    شما ئين اون پريا!
    اومدين دنياي ما
    حالا هي حرص مي خورين، جوش مي خورين، غصه خاموش مي خورين
    [ كه دنيامون خال خاليه، غصه و رنج خاليه؟

    دنياي ما قصه نبود
    پيغوم سر بسته نبود.

    دنياي ما عيونه
    هر كي مي خواد بدونه:

    دنياي ما خار داره
    بيابوناش مار داره
    هر كي باهاش كار داره
    دلش خبردار داره!

    دنياي ما بزرگه
    پر از شغال و گرگه!

    دنياي ما - هي هي هي !
    عقب آتيش - لي لي لي !
    آتيش مي خواي بالا ترك
    تا كف پات ترك ترك ...

    دنياي ما همينه
    بخواي نخواهي اينه!

    خوب، پرياي قصه!
    مرغاي شيكسه!
    آبتون نبود، دونتون نبود، چائي و قليون تون نبود؟
    كي بتونه گفت كه بياين دنياي ما، دنياي واويلاي ما
    قلعه قصه تونو ول بكنين، كارتونو مشكل بكنين؟ »

    پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه مي كردن پريا
    مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا.
    ***
    دس زدم به شونه شون
    كه كنم روونه شون -
    پريا جيغ زدن، ويغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
    [ پائين اومدن پود شدن، پير شدن گريه شدن، جوون شدن
    [ خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر كنده شدن،
    [ ميوه شدن هسه شدن، انار سر بسّه شدن، اميد شدن ياس
    [ شدن، ستاره نحس شدن ...

    وقتي ديدن ستاره
    يه من اثر نداره:
    مي بينم و حاشا مي كنم، بازي رو تماشا مي كنم
    هاج و واج و منگ نمي شم، از جادو سنگ نمي شم -
    يكيش تنگ شراب شد
    يكيش درياي آب شد
    يكيش كوه شد و زق زد
    تو آسمون تتق زد ...

    شرابه رو سر كشيدم
    پاشنه رو ور كشيدم
    زدم به دريا تر شدم، از آن ورش به در شدم
    دويدم و دويدم
    بالاي كوه رسيدم
    اون ور كوه ساز مي زدن، همپاي آواز مي زدن:

    « - دلنگ دلنگ، شاد شديم
    از ستم آزاد شديم
    خورشيد خانم آفتاب كرد
    كلي برنج تو آب كرد.
    خورشيد خانوم! بفرمائين!
    از اون بالا بياين پائين
    ما ظلمو نفله كرديم
    از وقتي خلق پا شد
    زندگي مال ما شد.
    از شادي سير نمي شيم
    ديگه اسير نمي شيم
    ها جستيم و واجستيم
    تو حوض نقره جستيم
    سيب طلا رو چيديم
    به خونه مون رسيديم ... »
    ***
    بالا رفتيم دوغ بود
    قصه بي بيم دروغ بود،
    پائين اومديم ماست بود
    قصه ما راست بود:

    قصه ما به سر رسيد
    غلاغه به خونه ش نرسيد،
    هاچين و واچين
    زنجيرو ورچين!
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 1 از 8 12345 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/