صفحه 42 از 46 نخستنخست ... 32383940414243444546 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 411 تا 420 , از مجموع 451

موضوع: شعرهای بانو سیمین بهبهانی

  1. #411
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    خاکستر خیال

    دیشب که خفته بودی، در بستر خیالم
    می سوخت از تمنّا، پا تا ز سر خیالم
    من جام ها کشیده، از باده ی وصالت
    تو کام ها گرفته، از دختر خیالم
    شب چون به آتش تو، اندیشه پر بسوزد
    شعر و ترانه گردد، خکستر خیالم
    ای تشنه کام عاشق، بس کن هوس، که ترسم
    غیر از جنون ننوشی، از ساغر خیالم
    تا موج خیز ِ چشمم، دُردانه پرور آمد
    پیرایه بست عالم، با گوهر خیالم
    گر سوی کس به جز تو، روزی گشوده گردد
    پیوسته بسته بادا، بال و پر خیالم
    جز نام دوست سیمین! حرفی دگر نخواندم
    چندان که خیره ماندم، در دفتر خیالم
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #412
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    آشتی

    چندی به قهر گر چه زما رخ نهفته بود
    دیشب ز آشتی به برم تنگ خفته بود
    شب تا سحر نخفته و در پیش روی ماه
    گه بوسه وام داده و گاهی گرفته بود
    بودم بهار حُسن که از همّت لبش
    گل های بوسه بر سر و رویم شکفته بود
    در پایش اوفتادم و دانست عاشقم
    این راز اگرچه در دل تنگم نهفته بود
    خاموش بود و قصه ی او را به گوش من
    آن دل که می طپید به صد شور گفته بود
    سیمین نثار مقدم پر مهر دوست کرد
    آن دانه های دُر که شب هجر سفته بود.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #413
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    رقص شیطان

    آمدی و آمدی و آمدی
    نرم گشودی در کاشانه را
    خنده به لب؟ بوسه طلب شوخ چشم
    شیفته کردی دل دیوانه را
    سایه صفت آمدی و بیقرار
    خفت سراپای تو در بسترم
    نرگس من بودی و جای تو شد
    جام بلورین دو چشم ترم
    یک شرر از مجمر لب های تو
    جست و سراپای مرا سوخت... سوخت
    بوسه ی دیگر ز لبت غنچه کرد
    غنچه ی لب های مرا دوخت... دوخت
    گرمی ی ِ آغوش ترا می چشید
    اطلس سیمابی ی ِ اندام من
    عطر نفس های ترا می مکید
    مخمل گیسوی سیه فام من
    مست ز خود رفتم و باز آمدم
    دیده ی من دید که تر دامنم
    عشق تو را یافت که چون خون شرم
    از همه سو ریخته بر دامنم
    رعد خروشید و زمین ها گداخت
    کلبه ی تاریک، دهان باز کرد
    سینه ی من ساز نواساز شد
    نغمه ی نشنیده یی آغاز کرد
    رقص کنان پیکر اهریمنی
    جست و برافشاند سر و پای و دست
    خنده ی او تندر توفنده شد
    در دل خاموشی و ظلمت شکست
    نعره برآورد که دیدی چه خوب
    خرمن پرهیز ترا سوختم؟
    شعله ی شهوت شدم و بی دریغ
    عشق دل انگیز ترا سوختم؟
    دیده ی من باز شد و بازتر
    دیدمت آنگاه که شیطان تویی!
    در پس آن چهره ی اهریمنی
    با رخ افروخته پنهان تویی!
    ناله برآمد ز دلم کای دریغ
    از تو چنین تر شده دامان من؟
    وای خدایا ز پی سرزنش
    رقص کنان آمده شیطان من...
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #414
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    چوب دار

    خدایا چوبه ی دار است جسمم
    چه پیکر ها به بالایم درآویخت
    چه آتش ها به خاموشی گرایید
    چه گرمی ها که با سردی در آمیخت
    چه دل ها کز هوس می سوخت پنهان
    چو با من آشنا شد سرد شد، مُرد
    بَرَم هر نغمه ی شیرین که خواندند
    به گوشم ناله یی از درد شد، مُرد
    دو چشمم مستی ی ِ مینای می داشت
    چه سود آخر به کس جامی نبخشید
    لبم آشفتگان دربدر را
    ندانم از چه فرجامی نبخشید؟
    چه شب ها مرغکان در نور مهتاب
    نوای شادی از دل برکشیدند
    سحر سرمست غوغای شب دوش
    به سوی دشت و صحرا پر کشیدند
    من آزرده تنها خفته بودم
    به چشمم اشک و بر لب هام آهی
    کنارم دفتری همچون دلم ریش
    به تشویش شب دوشم گواهی
    تن من چوب دار عشق ها بود
    هوس ها را به پای مرگ بردم
    اگر کس بوسه از لب های من خواست
    گلویش را به بند غم فشردم
    خدایا در سکوت صبحدم باز
    به بندم بینوایی اوفتاده
    ز ما بر سنگفرش جاده ها باز
    به نرمی سایه هایی اوفتاده
    خدایا چوب دارم، کاش ناگاه
    به طوفان بلایی می شکستم
    مرا ای دوستان یک شب بسوزید
    که من از خویشتن در بیم هستم.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #415
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    برای چشم هایت

    گفتی که:«کاش چون تو مرا، ای دوست!
    گویا، زبان شعرو سخن می بود
    تا قصه ساز آتش پنهانم
    شعر شکفته بر لب من می بود»
    گویم به پاسخ تو که:« ایا هست
    «شعری ز چشم های تو زیبا تر؟
    «یا من شنیده ام ز کسی هرگز
    «حرفی از آن نگاه، فریباتر؟
    «دریای سرکشی ز غزل خفته است
    در آن نگاه خامش دریا رنگ
    یک گوشه از دو چشم کبود تست
    ای آسمان روشن مینا رنگ»
    «ای کاش بود پیکر من شعری
    تا قصه ساز بزم شبت می شد
    می خواندی و چو بر دو لبت می رفت
    سرمست بوسه های لبت می شد»
    «می مرد کاش بر لب من آن شعر
    کاو شرح بیقراری ی ِ من می گفت
    اما چو دیدگان تو چشمانم
    در یک نگه هزار سخن می گفت»
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #416
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    اندوه

    شبی از در آمد دختر من
    لبش پُر شِکوه، جانش پُر زغم بود
    که در مهمانی ی ِ یارانم امروز
    سر شرمنده ام بر سینه خم بود
    چو دانستی که مهمانم به بزمی
    مرا چون گل چرا زیبا نکردی
    چرا با جامه یی رنگین و پرچین
    مرا با دیگران همتا نکردی
    «مهین» خندید و در گوش «پریچهر»
    نهان از من به صد افسون سخن گفت
    نمی دانم چه گفت، اما شنیدم
    که در نجوا سخن از پیرهن گفت
    چرا اندیشه از حالم نکردی
    مگر در دیده شرمم را ندیدی
    چرا خاموش ماندی؟ چاره یی کن
    مگر این این اشک گرمم را ندیدی
    به او گفتم که ای فرزند من کاش؛
    ترا دیوانه یی مادر نمی شد
    نمی بودی اگر دردانه ی من
    ز اشک شرم، چشمت تر نمی شد
    من آن آشفته در بند خویشم
    که جز با خود سر و کاری ندارم
    به جز اندیشه ی بی حاصل خویش
    خبر از حال دیاری ندارم
    من آن روح گریزان غمینمم
    که پیوند از همه عالم گسستم
    چو شعر آمد به خلوتگاه رازم
    گسستم از همه، با او نشستم
    تو می گویی سخن از بزم رنگین
    مرا اندیشه ی رنگین تری هست
    برو، تنها مرا با خود رها کن
    مگو دیگر که اینجا مادری هست.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #417
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    گل صحرایی

    کیستی ای دوست که با یاد تو
    باده ی اندیشه ام آمیخته
    ای لب گرمت ز تن سرد من
    شعله ی صد بوسه برانگیخته
    خنده ی من، شوخی ی ِ‌من، ناز من
    برده قرار تو و آرام تو
    فتنه ی عشاق هوسباز من
    زهر حسد ریخته در کام تو
    من گل صحرایی ی ِ خود رُسته ام
    عطر مرا رهگذری نوش کرد
    خوب چو از بوی تنم مست شد
    رفت و مرا نیز فراموش کرد
    چون تو کسی بود و مرا دوست داشت
    چون تو کسی عاشق و دیوانه بود
    چون تو کسی با لب من آشنا
    وز دگران یکسره بیگانه بود
    او همه چون مستی ی ِ یک جرعه می
    در سر من، در تن من، می دوید
    او چو شفق من چو شب تیره فام
    سر زده بر دامن من، می دوید
    آن که مرا عاشق دیوانه بود
    با که بگویم ز برم رفت رفت
    روز شد و شب شدم و کوهسار
    پرتو مهرش ز سرم رفت رفت
    کیستی ای دوست که با یاد تو
    باده ی اندیشه ام آمیخته
    ای لب گرمت ز تن سرد من
    شعله ی صد بوسه برانگیخته
    خلوتی آراسته کردم بیا
    تا شب خود با تو به روز آورم
    از دل سرد تو برون شعله ها
    با نگهی شعله فروز آورم
    بید برآورده پَر از شاخ خشک
    مهر برآورده سر از کوهسار
    آن به زمرّد زده بر تن نگین
    این ز طلا ریخته هر جا نثار
    گرمی ی ِ آغوش مرا بازگیر
    گرمی ی ِ صد بوسه به من بازده
    مرغک ترسیده ی پَر خسته را
    زنده کن و پرده و پروازده
    لیک مبادا که چو آن دیگری
    برگ ِ‌ سیه مشق به دورافکنی
    مست شوی عربده جویی کنی
    جام تهی مانده ز می بشکنی
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #418
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    شب و نان

    مهر، بر سر چادر ماتم کشید:
    آسمان شد ابری و غمگین و تار-
    باز خشم آسمان کینه توز...
    باز باران، باز هم تعطیل کار...
    قطره های اول باران یأس
    روی رخسار پر از گردی چکید.
    دیده یی بر آسمان، اندوه ریخت،
    سینه یی آه پر از دردی کشید.
    خسته و اندوهگین و ناامید
    بر زمین بنهاد دست افزار خویش،
    در پناه نیمه دیواری خزید،
    شسته دست از کار محنت بار خویش.
    باز، انگشتان خشکی، شامگاه
    شرمگین، آهسته می کوبد به در:
    باز، چشم پر امید کودکان
    باز، دست خالی از نان پدر...
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #419
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    هَوو

    شب نخفت و تا سحر بیدار ماند،
    نفرتی ذرّات جانش را جوید.
    کینه یی، چون سیلی از سُرب مذاب،
    در عروق دردمند او دوید:
    همچو ماری، چابک و پیچان و نرم
    نیمه شب بیرون خزید از بسترش،
    سوی بالین زنی آمد که بود
    خفته در آغوش گرم همسرش.
    زیر لب با خویش گفت: «آن روزها
    همسر من همدم این زن نبود -
    این سلیمانی نگین تابنک
    این چنین در دست اهریمن نبود!»
    «آه! این مردی که این سان خفته گرم
    در کنار این زن آشوبگر،
    جای می داد اندر آغوشش مرا
    روزگاری گرم تر، پرشورتر..»
    «زیر سقف کلبه یی تاریک و تنگ
    زیستن نزدیک دشمن، مشکل است.
    من سیه بخت و غمین و تنگدل
    او دلش از عشق روشن، مشکل است...»
    «آن چه کردم از دعا و از طلسم،
    رو سیاهی بهر او حاصل نشد!
    آن چه جادو کرد او از بهر من،
    با دعای هیچ کس باطل نشد!»
    «طفل من بیمار بود، اما پدر
    نقل و شیرینی پی این زن خرید!
    من به سختی ساختم تا بهر او
    دستبند و جامه و دامن خرید!»
    «وه، چه شب ها این دو تن سر مست و شاد
    بر سرشک حسرتم خندیده اند!
    پیش چشمم همچو پیچک های باغ
    نرم در آغوش هم پیچیده اند!»
    لحظه یی در چهر آن زن خیره ماند...
    دیده اش از کینه آتشبار بود،
    در سیاهی، چهر خشم آلوده اش
    چون مس ِ پوشیده از زنگار بود!
    دست لرزانش به سوی آب رفت؛
    گَرد ِ بی رنگی میان جام ریخت.
    قطعه های گرم و شفاف عرق
    از رخ آن دیو خون آشام ریخت؛
    «باید امشب، بی تزلزل، بی دریغ
    کار یک تن زین دو تن یکسر شود
    یا مرا همسر بماند بی رقیب
    یا رقیب سفله بی همسر شود.»
    پس به آرامی به بستر بازگشت
    سر نهان در زیر بالاپوش کرد:
    دیده را بر هم فشرد اما به جان
    هر صدایی را که آمد، گوش کرد...
    ساعتی بگذشت و کس پنداشتی
    جام را بگرفت و بر لب ها نهاد...
    جان میان بستر از جسمش گریخت
    لرزه بر آن قلب بی پروا فتاد.
    دیده را بگشود تا بیند کدام
    جامه ی مرگ و فنا پوشیده بود:
    همسرش را با رقیبش خفته دید!
    لیک طفلش... جام را نوشیده بود!...
    چون سپند از جای و جست و، بی درنگ
    مانده های جام را، خود سرکشید،
    طفل را بر دوش افکند و دوید،
    نعره ها از پرده ی دل بر کشید:
    «وای!... مَردم! مادری فرزند کشت!
    رحم بر چشمان گریانش کنید!
    طفل من نوشیده زهری هولنک -
    همتی! شاید که درمانش کنید...»
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #420
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    ای مرد

    ای مرد! یار بوده ام و یاورت شدم
    شیرین نگار بوده و شیرین ترت شدم
    بی من نبود اوج فلک سینه سای تو
    پرواز پیش گیر که بال و پرت شدم
    یک عمر همسر تو شدم، لیک در مجاز؛
    اینکه حقیقت است اگر همسرت شدم
    هم دوش نیز هستم و هم گام و هم طریق
    تنها گمان مدار که هم بسترت شدم
    بی من ترا، قسم به خدا، زندگی نبود
    جان عزیز بودم و در پیکرت شدم
    یک دست بوده ای تو و یک دست بی صداست
    دست دگر به پیکر نام آوردت شدم
    بیرون ز خانه، همره و همگام استوار
    در خانه، غمگسار و نوازشگرت شدم
    دیگر تو در مبارزه بی یار نیستی
    یار ظریف و یاور سیمین برت شدم.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 42 از 46 نخستنخست ... 32383940414243444546 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/