تنهایم بگذار و بگذر دستهایت بوی غربت میدهند
تنهایم بگذار تا همیشه
تا سکوت گریه هایم را کسی حس نکرده
تنهایم بگذار
تا بی نهایت اشکهایم تنهایم بگذار
تنهایم بگذار تا بی تو بودن را بار دیگر تجربه کنم
نا گفته های سروده ام زیاد است ولیک
کسی ندارد گوش شنوا
در زمینی که کسی عشق را نمیفهمد
من بی توام و بخاطر توست که زندگی ام مردگی ست
من بی تو ام و این بوی تلخ تنهایی را به بودنت ترجیح دادم بی اراده
دستهایت بوی غربت می دهند
تنهایم بگذار
بگذار تا از دستهایت در شعرم حرفی نزنم
شعر من تحمل سنگینی دستهای به ظاهر معصومت را ندارد
"من"....
چه کلمه بی مفهوم ماتمی
در سکوت سیاه سازم هم جا نمیشود
"من"...
در لابه لای نت های ظریف شعرم هم جا نمیشود انگار "من"... .
گمشده ی دوران مغمون بی تفاوتی بیا و دوباره بچشان زندگی را به
"من"
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)