فهم عاشقانه زندگی
عشق، شورانگیزترین تجربه زندگی است.
خود را دوست بدار.
این نخستین اصل هنر عشق ورزیدن است.
کسانی که از خود نفرت دارند،
نفرت از خود را متوجه همگان میکنند.
عشق، به روح غذا میرساند.
بدون عشق، روح پژمرده میشود و میمیرد.
عشق، بال و پر تو را میرویاند تا در سپهر نیلگون به پرواز درآئی.
عشق به تو بصیرت میبخشد:
چنانچه دیگر کسی نمیتوانند تو را فریب دهد.
و به بردگی بکشاند.
آنهائیکه میخواهند تو را به بردگی بکشانند و استثمارت کنند، مانع شکوفائی عشق در وجود تو میشوند.
آنها از عشق میهراسند.
آنها به تو میآموزند که خود را دوست نداشته باشی.
زیرا اگر نتوانی خود را دوست بداری،
هرگز نمیتوانی دیگران را نیز دوست بداری.
اگر نتوانی خود را دوست بداری هرگز نمیتوانی عشق را تجربه کنی.
تو وقتی میتوانی خدا را، آدمها را، طبیعت را، همسرت را، فرزندت را و همه چیز را دوست بداری، که پیش از آن، خود را دوست داشته باشی.
دوست داشتن خود هرگز خودخواهی نیست.
کسی که خود را دوست میدارد متوجه میشود در او اثری از نفس وجود ندارد.
نفس هنگامی ظهور میکند که تو خود را دوست نداشته باشی و بکوشی دیگران را دوست بداری.
اینجاست که به غلط، احساس میکنی از همه برتری.
اینجاست که احساس میکنی دل در گرو ایدههای بزرگ داری و از بند خود رهائی یافتهای.
نفس یعنی همین احساس،
از یک دروغ بزرگ زایده میشود.
عشق به خدا، عشق به دیگران،
بدون دوست داشتن خود، عشقیست بیریشه عشق به خود،
نخستین گام بهسوی عشق راستین است.
عشق راستین، به سنگریزهای میماند که به دریاچهای آرام پرتاب شود، ابتدا موجی کوچک پیرامون سنگریزه ایجاد میشود، آنگاه موجهائی بسیار در اطراف سنگریزه میشوند. گسترش مییابند و به دوردستها میروند.
اگر ابتدا پیرامون خود سنگریزه موجی ایجاد نشود در دریاچه اصلاً موجی ایجاد نخواهد شد. آنگاه هیج موجی به دوردستها نخواهد رسید. اگر نتوانی خود را دوست بداری.
توان عشق ورزیدن را در خود نابود میکنی.
کسانیکه از موهبت عشق ورزیدن محرومند، عشق را به وظیفهای ملالآور تبدیل میکنند.
آنها از سر وظیفه، همسر خود یا فرزند و یا پدر و مادر خود را دوست دارند.
عشق ورزیدن، موهبتی ست الهی.
وظیفه نمیتواند عشق را در دل برویاند.
عشق، شور و سرمستی است.
چیزی نیست که بتوان آن را با ادا و اطوار ایجاد کرد.
عاشق هرگز احساس نمیکند که به اندازه کافی ایثار کرده است.
عاشق همیشه احساس میکند که نمیتوانست پیش از اینها ببخشد و بدهد.
عاشق خود را مدیون کسی میداند که عشق خود را پذیرفته و دریافت کرده است.
عاشق هرگز نمیگوید:
(آه، مرا ببینید که چه قدر خوبم که چگونه به دیگران خدمت میکنم!)
آنهائی که به دیگران خدمت میکنند و از مخدومان خویش توقع احترام و ستایش دارند، باری بر دوش مردمانند.
آنها هیچ کمکی به دیگران نمیکنند.
دوست داشتن خود،
نخستین گام و نخستین تجربه عاشقانه است.
کسی که خود را دوست میدارد، به خویش احترام میگذارد،
دیگران را نیز دوست میدارد و به آنها احترام میگذارد.
چنین آدمی پیش خود میاندیشد:
(دیگران نیز مانند من هستند همانطور که من مظهر خداوندم، از عشق سرمست میشوم و احساس احترام میکنم، دیگران نیز مانند من هستند).
کسی که خود را دوست میدارد، از عشق بهرهمند میشود.
او سرشار میشود از عشق.
عشق از او جاری میشود همچون رود و به دیگران میرسد.
کسی که خود را دوست میدارد.
عشق را با دیگران قسمت میکند.
وقتی درک کنی که دوست داشتن خود تا چه اندازه دلپذیر است،
خواهی دانست که سهیم شدن آن با دیگران، دلپذیرتر و دلانگیزتر است.
عشق تو به خود، بهتدریج موج برمیدارد به کرانههای دیگران نیز میرسد.
آنگاه آدمهای دیگر، حیوانات، پرندگان، سنگها، آب، باد و باران را نیز دوست خواهی داشت.
تو میتوانی هستی را از عشق خود پر کنی همانطور که یک سنگریزه میتواند دریاچه را پر از موج کند کسی که خود را دوست نمیدارد، روحش روز به روز ضعیفتر و ناتوانتر میشود.
رشد درونی چنین آدمی متوقف میشود.
زیرا این عشق است که به روح غذا میرساند.
روح، دانه است و عشق، خاک
باید دانه روح را در خاک حاصلخیز عشق بکاری تا بشکوفد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)