53
5353
535353
53535353
5353535353
53535353
535353
5353
53

ماهي در تنگ سر سفره هفت سين نشسته بود. قرمز وچشم نواز


با نگاهي بي حالت در جستجوي بي وقفه براي رسيدن به حوضچه.بعد به رود. بعد به دريا


ما او را حبس كرده بوديم . در تنگي كوچك جهان اب ها را از او دريغ كرده بوديم


ماهي در بهار ما شنا مي كرد .اما خود بي بهار بود


كسي گفت : بعضي از ما بهار را با پائيز كردن زندگي ديگران براي خود بهار مي كنيم


كسي ديگر گفت: ديگراني بهار جواني وعمر خود را به خاطر ما به پائيز مي رسانند


تا ما در امنيت وارامش. اين بهار وبهاران ديگر را تجربه كنيم


سربازي اين سوي مرز


در تعقيب متجاوزان به حقوق مردم وميهن وسرزمين مان به پائيز عمر رسيد


اتش نشاني در بزنگاه اطفاي حريق


از نردبام زندگي افتاد وبه پائيز رسيد تا كودكي را از تنوره اتش بيرون كشد


معلمي سر كلاس درس .


درمرور سي سال اموزش وتربيت بچه ها.


قلبش از شوق بچه ها دراستانه بهار به پائيز رسيد


ماهي اما اين ها را نميداند. سبز ه .سير. سيب . سمنو وسنبل وسكه هم نمي دانند


اينه اما ميداند.اينه در چشم من وما كه كنار هفت سين نشسته ايم


دغدغه . ارامش . شادي . و اندوه ما را مرور ميكند


دستي از سر نياز وخلوص وخجلت به سوي كلام اله مجيد دراز مي كنيم وبردوديده ميگذاريم


خدايا هر چه حكم وحكمت است از ان توست


ما .در پائيز .ما . در زمستان .ما.در بهار . ما .در تابستان


به اميد كرم توست كه زنده ايم


زندگي را ان گونه بر ما ببخشا كه سزاواريم