قوام سامی
کلمة «سامی» مشتق از لفط «سام» است که، بنابر اساطیر، پسر نوح پیغمبر و جد همة اقوام سامی بوده است.
اگر بر آن شویم که برای کاستن از درجة اختلاف و پریشانی زبانها در خاور نزدیک، اکثریت اقوام ساکن در شمال این ناحیه را هند و اروپایی، اکثریت ساکنان قسمتهای مرکزی و جنوبی آن را، که از آشور تا جزیرةالعرب امتداد پیدا میکند، از نژاد سامی بدانیم، باید متوجه این نکته باشیم که واقع امر چنان محدود و مشخص نیست که با این تقسیمبندیی که برای آسانی بحث میکنیم مطابقت کامل داشته باشد. منکر آن نیستیم که خاور نزدیک به وسیلة کوهها و بیابانها به قسمتهایی منقسم شده بود که طبیعتاً از یکدیگر دور افتاده بودند و زبان مکالمه و عادات و سنن متفاوتی داشتند، ولی تجارت در راههای اصلی بازرگانی (مانند راه درازی که در کنار دو نهر بزرگ دجله و فرات از نینوا و کرکمیش تا خلیج فارس امتداد داشت) به آمیختن زبان و آداب و عادات و هنرهای ایشان در یکدیگر کمک میکرد؛ از این گذشته، مهاجرت اقوام و کوچاندن اجباری جمعیتهای زیاد، که به منظورهای استعماری صورت میگرفت، خود، سبب آن بود که نژادها و زبانهای مختلف چنان با یکدیگر آمیخته شود که پیوسته، در کنار عدم تجانس خون و نژاد، یک تجانس فرهنگی وجود پیدا کند.
وقتی که اصطلاح «هند و اروپایی» را به کار میبریم منظور آن است که در قومی جنبة هند و اروپایی غلبه دارد؛ و به همین ترتیب هرجا غلبه با عنصر سامی است اصطلاح «سامی» را به کار میبریم.حقیقت آن است که هیچ نژادی صاف و پاک و خالص باقی نمانده، و هیچ فرهنگ و تمدنی نیست که از فرهنگ و تمدن همسایگان یا دشمنان خود متأثر نشده باشد. به این قسمت از جهان باید همچون سرزمین پهناوری نظر داشته باشیم که صحنة نوسانات نژادی گوناگون بوده، و در آن گاهی نژاد هند و اروپایی و زمانی نژاد سامی غلبه داشته، و نتیجة این غلبه فقط آن بوده است که نژاد غالب خصال فرهنگی عمومی مشترک میان همه را پیدا کند. حموربی و داریوش اول، از حیث خون و دین، با یکدیگر تفاوت داشتند، و زمانی که میان آن دو فاصله بود تقریباً به اندازة زمانی است که ما را از میلاد مسیح جدا میکند؛ با وجود این، چون زندگی آن دو پادشاه بزرگ را مطالعه میکنیم، این مطلب دستگیرمیشود که شباهتهای اساسی بسیار عمیقی با یکدیگر داشتهاند.
گاهواره و پرورشگاه نژاد سامی، شبهجزیرة عربستان است. از این سرزمین خشک و بیحاصل، که «نهال آدمی» میوههای نیرومند و سختجان به بار میآورد، و هر گیاه دیگری به سختی دوام و نمو پیدا میکند، با مهاجرتهای پیاپی، موجهایی از مردم قانع و مصمم و بیپروا نسبت به حوادث برخاسته، که چون دریافته بودند آنچه در صحرا و واحهها به دست میآید سد رمقشان نمیکند، خود را ناچار از آن میدیدند که با زور بازوی خود جای پرنعمت و سایهداری پیدا کنند و از رنج زندگی بیاسایند. آنان که در سرزمین خود باقی ماندند، تمدن اعراب و بدویان را بنیان نهادند، که اساس آن پدرشاهی، یعنی تسلط کامل پدر بر خانواده و اصول اخلاقی خشک فرمانبرداری، و، در نتیجة محیط خشک و زندگی سخت، معتقد شدن به جبر و قضا و قدر، و دلیری احمقانة کشتن دختران به عنوان قربانی برای خدایان بوده است. با وجود این، باید دانست که آن بدویان، تا زمان ظهور اسلام، دین را امری جدی تلقی نمیکردند و از هنر و خوشیهای زندگی غافل بودند و این گونه چیزها را شایستة زنان و از اسباب و عوامل ضعف و انحطاط میدانستند. مدت زمانی بازرگانی خاور دور در اختیار ایشان قرار گرفت و بنادر کنه و عدن از کالاهای هندی انباشته بود؛ کاروانهای صبور عرب این کالاها را از راههای ناامن خشکی به بابل و فنیقیه حمل میکردند. در داخل شبهجزیرة وسیع خود شهرها و کاخها و معابد ساخته بودند، ولی بیگانگان را اجازه نمیدادند که به سرزمین ایشان درآیند و این گونه چیزها را ببینند. اقوام عرب هزاران سال با روش خاص خویش زندگی کرده و به عادات و اخلاق و آرای مخصوص به خود پابند ماندهاند؛ همامروز نیز چنان به سر میبرند که به روزگار خئوپس و گودآ چنان میزیستهاند؛ دیدهاند که صدها دولت و مملکت در اطراف ایشان پیدا شده و پس از آن از میان رفته است، ولی آنان هنوز زمین خود را در ملکیت دارند و با کمال سختی از آن نگاهداری میکنند و نمیگذارند که پای ناپاک یا چشم بیگانهای بر آن بیفتد.
اکنون موقع آن است که پرسیده شود: فنیقیان، که این همه از آنها در صفحات کتاب یاد شده و با کشتیهای خود به همة دریاها رفته و کالاهای خود را در همة بنادر خالی کردهاند، چه کسان بودهاند؟ هر وقت پرسشی از اصل و ریشة ملتی در میان آید، مورخ نمیداند چه جواب گوید؛ ناچار اعتراف میکند که از بحث دربارة آغاز کار و تاریخ متأخر این ملت، که در همه جا پراکنده است و چون میخواهیم آن را نگاه داریم و از سرگذشتش آگاه شویم از چنگ ما میگریزد، عاجز است. نمیدانیم که فینقیان از کجا و چه وقت آمدهاند؛ این مطلب بر ما روشن و یقینی نیست که آن مردم از نژاد سامی بوده باشند. دربارة تاریخ رسیدن آنها به سواحل دریای مدیترانه نمیتوانیم گفتة دانشمندان بندر صور را انکار کنیم که برای هرودوت نقل کرده و گفته بودند که اجدادشان از خلیج فارس به آن سرزمین آمده و شهر صور را در زمانی بنا کردهاند که ما اکنون به نام قرن بیست و هشتم قبل از میلاد مسیح میخوانیم. حتی اسم این قوم، خود، حالت معمایی دارد؛ کلمة «فوینیکس»، که یونانیان اسم فنیقیه را از آن مشتق کردهاند، ممکن است به معنی رنگ سرخی باشد که بازرگانان صوری آن را میفروختند؛ نیز ممکن است مقصود از آن درخت خرمایی باشد که بر سواحل فنیقیه رشد میکرده است. این ساحل، که زمین باریکی به طول صدو شصت و به عرض شانزده کیلومتر بوده و میان سوریه و دریای مدیترانه قرار داشت، تقریباً تمام سرزمین فنیقیه را شامل میباشد؛ ساکنان این سرزمین هرگز به فکر آن نبودند که از تپههای لبنان بگذرند و در پشت آن سکونت اختیار کنند، یا این ناحیة کوهستانی را به تصرف خویش درآورند، بلکه از آن خرسند بودند که این سنگر طبیعی خجسته آنان را از شر اقوام جنگجویی که خود ایشان کالاهای آن اقوام را از راههای دریایی عبور میدادند در امان نگاه میدارد.
کوههای لبنان قوم فنیقی را ناگزیر ساخته بود که در واقع بر روی آب زندگی کنند؛ از زمان سلسلة ششم پادشاهان مصر به بعد، همین مردم مشغولترین بازرگانان جهان قدیم به شمار میرفتند؛ هنگامی که از زیر فرمان مصر خارج شدند (حوالی ۱۲۰۰ قم) تسلط بر دریای مدیترانه مخصوص ایشان شد. تنها به نقل کالاهای دیگران بس نمیکردند، بلکه، خود، مصنوعات گوناگونی از شیشه و فلزات و گلدانهای چینی و اقسام سلاح و اسباب آرایش و جواهر تولید میکردند و به دیگران میفروختند؛ بازرگانی یک قسم رنگ ارغوانی، که آن را از نوعی حشرة دریایی که بر سواحل میزیست استخراج میکردند، منحصر به مردم فنیقیه بود؛ زنان بندر صور، از لحاظ اینکه میتوانستند کارهای سوزنزنی زردوزی خود را با رنگهای جالب و زنده رنگ کنند و به بازار عرضه دارند، در آن روزها شهرتی پیدا کرده بودند. مردم فنیقیه این مصنوعات داخلی را با مازاد صادراتی کالاهایی از قبیل دانهبار و شراب و پارچه و سنگهای گرانبها، که از هندوستان و خاور نزدیک فراهم میآوردند، به همة شهرهای دور و نزدیک مدیترانه حمل میکردند؛ در مقابل، از سواحل دریای سیاه سرب و طلا و آهن، از قبرس مس و چوب سرو و گندم، از آفریقا عاج، از اسپانیا نقره، از بریتانیا قلع، و از همه جا غلام و کنیز به دست میآوردند و به داد و ستد آنها میپرداختند. فنیقیان در کار بازرگانی نام انگلیسی مس یعنی (copper) و همچنین نام انگلیسی درخت سرو یعنی (cypress) هر دو از نام جزیرة قبرس (cyprus) مشتق شده است.
اوتران استدلال کرده است که این قوم شاخهای از اقوام سازندة فرهنگ تمدن جزیرة کرت بودهاند.
بسیار زبردست و حیلهگر و مدیر بودند؛ یک بار در برابر مقداری روغن که به بومیان اسپانیا دادند، آن اندازه نقره گرفتند که در کشتیهاشان جا نمیگرفت، و صاحبان کشتی نقرهها را به جای آهن یا سنگ لنگرها گذاشتند و با آسایش خاطر راه خود را در دریا پیش گرفتند. به این اندازه هم بس نکردند، بلکه عدهای از بومیان را نیز به اسیری میگرفتند و آنان را ساعتهای دراز در معادن به کار وا میداشتند و جز نان بخور و نمیر چیزی به ایشان نمیدادند. بازرگانان فنیقی، مانند همة جهانگردان قدیم، و مانند بسیاری از زبانهای قدیم، میان معامله و حقهبازی و دزدی تفاوت چندانی قایل نبودند؛ مال مردم ضعیف را به سرقت میبردند، اشخاص کم عقل را گول میزدند، و با دیگر مردم در کمال درستی و پاکدامنی رفتار میکردند. گاهی در وسط دریا کشتیهای دیگران را میگرفتند و کالاهای موجود در آنها را مصادره میکردند و کارکنان کشتیها را به اسارت در میآوردند؛ پارهای از اوقات بومیان ساده دل را، که کنجکاو و مشتاق دیدن چیزهای تازه بودند، میفریفتند و به کشتیهای خود میآوردند و آنان را درجاهای دیگر به عنوان غلام زر خرید میفروختند. این مردم در بدنام کردن بازرگانان سامی نژاد دنیای قدیم، خاصه در برابر یونانیان که آنان خود نیز به همین گونه کار مشغول بودند، سهم بزرگی داشتهاند.
کشتیهای کوتاه و ننگ فنیقی، که در حدود بیست متر طول داشت، به اسلوب تازهای ساخته شده بود؛ به این معنا که، به جای آنکه قسمت مقدم کشتی، مانند کشتیهای مصری، منحنی و به طرف داخل برگشته باشد، به طرف خارج برگشته بود و نوک تیزی داشت تا بتواند بخوبی هوا و آب را بشکافد و هنگام حمله به شکم کشتیهای دشمن فرو رود. هر کشتی تنها یک بادبان مستطیل شکل داشت که به دکل استوار شده و در چوب بست اصلی کشتی بسته بود. این شراع کمک حالی برای غلامان پاروزن کشتی بود، که در دو طرف قرار میگرفتند و کشتی را به حرکت در میآوردند. بر بالای سر پاروزنان، عرشة کشتی بود که بر آن سربازان میایستادند و هر آن برای داد و ستد یا جنگ آماده بودند. در آن کشتیها قطب نما وجود نداشت و تنة کشتی بیش از یک مترو نیم در آب فرو نمیرفت؛ و به همین جهت ناخدایان ناچار بودند که از ساحل زیاد دور نشوند، مدت درازی از دریانوردی در هنگام شب خودداری میکردند؛ پس از آن، هنر دریانوردی رفته رفته ترقی کرد و رانندگان کشتی توانستند به وسیلة ستارة قطبی راه گیبن نوشته است. «قضا و قدر چنان خواسته بود که اسپانیا در جهان قدیم مانند پرو و مکزیک در جهان جدید باشد. فنیقیان در دورههای قدیم سرزمین ثروتمند باختری اسپانیا را اکتشاف کردند و بومیان آنجا را زیر فشار قرار دادند و آنان را مجبور ساختند که به سود بیگانگان در معادن خود کار کنند، و این، خود، با آنچه مردم اسپانیا در تاریخ جدیدتری دربارة ساکنان بومی امریکای اسپانیایی کردهاند شباهت فراوان دارد.»
یونانیان، که خود مدت پانصد سال غارتگر و دزد دریایی بودهاند، به هرکس حقه بازی و دزدی میکرده نام «فنیقی» میدادهاند.
خود را بیابند (و این ستاره را یونانیان ستارة فنیقی مینامیدند) و در وسط اقیانوسها کشتیرانی کنند. و در آخر کار، به حدی پیشرفت کردند که از ساحل خاوری افریقا به طرف جنوب شراع کشیدند و، در حدود دوهزار سال قبل از اکتشاف واسکودگاما، توانستند دماغة امید نیک را «اکتشاف کنند». هرودوت دربارة این گردش به دور افریقای فنیقیان چنین میگوید: «و چون فصل پاییز رسید به خشکی فرود آمدند و زمین را کشت کردند و منتظر فصل درو ماندند، و پس از آنکه محصول را درو کردند، دوباره شراع کشیدند. چون دو سال بر این بگذشت، در سال سوم، پس از گذشتن از ستونهای هرکول (جبلطارق) به مصر رسیدند.» چه حادثة شگفت انگیزی! در نقاط سوقالجیشی اطراف مدیترانه، مانند قادس و کارتاژ و مارسی و مالت و سیسیل و ساردنی و کرس، و حتی در نقطة دور از مدیترانهای همچون انگلستان، پادگانهای نظامی برای خود ترتیب داده بودند که رفته رفته ساکنانی پیدا کرده و به صورت مستعمرههای فنیقی در آمده بود. جزیرههای قبرس و ملوس و رودس را در ضمن دریانوردیها تسخیر کردند. دریانوردان فنیقی، در ضمن آمدوشدهای خود، هنرها و علوم مصر و کرت و خاور نزدیک را گرفتند و آنها را در یونان و افریقا و ایتالیا و اسپانیا پراکنده ساختند و خاور و باختر را با روابط بازرگانی و فرهنگی به یکدیگر اتصال دادند؛ و در واقع نخستین مردمی هستند که اروپا را از چنگال توحش بیرون کشیدهاند.
شهرهای فنیقیه، که از این بازرگانی پردامنه بهرهمند میشد، و بر آن طبقة اشراف بازرگانی حکومت میکرد که در فنون سیاست و امور مالی مهارت کامل داشت و هرگز نمیگذاشت که ثروت مملکت با جنگجویی به مخاطره بیفتد، در آن زمان از شهرهای بسیار آباد و ثروتمند جهان بشمار میرفت. مردم شهر بیبلوس این شهر را قدیمیترین شهر عالم میدانستند و چنان معتقد بودند که خدای ال آن را در آغاز جهان آفریده؛ این شهر، تا پایان تاریخ آن، پایتخت دینی فنیقیه بود. چون صنعت و بازرگانی اصلی این شهر کاغذسازی بود، یونانیان نامی را که به کتاب دادند، یعنی کلمة «بیبلوس» را، از نام این شهر گرفتند؛ از همین نام است که کلمة «بیبل» به معنی «کتاب مقدس» مشتق شده است.
در حدود هشتاد کیلومتر در جنوب این شهر، شهر صیدا قرار داشت، که در ابتدا دژی بیش نبود، ولی به سرعت توسعه یافت و به صورت دهکده، و پس از آن قصبه، و در آخر کار شهر ثروتمند و آبادی در آمد. خشیارشا، از همین بندر، کشتیهایی برای نیروی دریایی خویش فراهم آورد، و هنگامی که ایرانیان آن را محاصره کردند و بر آن مسلط شدند، مردم شهر، که از تسلیم آن به دشمنان عار داشتند، آن را آتش زدند و ویران کردند؛ و در این حادثه چهل هزار نفر ساکنان شهر سوختند. پس از آن، دوباره شهر ساخته شد و هنگامی که اسکندر به آن گام نهاد، آن را شهر آبادی یافت، و جمعی از بازرگانان این شهر برای «برقرار کردن روابط بازرگانی» همراه وی به هند رفتند.
بزرگترین شهر فنیقیه شهر «صور»، به معنی تخته سنگ، بود که آن را بر جزیرهای که چندین کیلومتر از ساحل فاصله داشت ساخته بودند. این شهر نیز در ابتدا عنوان دژی را داشت، ولی بندر باشکوه، و ایمنی آن از حملة بیگانگان، بزودی سبب شد که به صورت پایتخت فنیقیه و جایگاه مخلوطی از بازرگانان و غلامانی که از همه جای مدیترانه به آن میآمدند درآید. در قرن نهم قبل از میلاد که حیرام، دوست حضرت سلیمان، بر آن سلطنت میکرد، صور شهر ثروتمندی بود. در زمان زکریای نبی (حوالی ۵۲۰ قم) در این شهر «نقره مثل خاک و طلا مانند گل در کوچهها انباشته بود» استرابون دربارة این شهر چنین نوشته است: «خانههای آن چند طبقه است، و حتی طبقات خانهها از طبقات خانههای رومی بیشتر است.» این شهر، به واسطة ثروتمندی و دلیری مردم آن، تا زمانی که اسکندر به آن درآمد استقلال خود را حفظ کرد. این خداوند جوان استقلال شهر صور را در برابر قدرت خود بیادبی پنداشت و در میان دریا راهی ساخت و جزیره را به صورت شبهجزیره درآورد، و چون شهر اسکندریه ساخته شد صور رو به خرابی نهاد.
مردم فنیقیه، مانند هر قومی که پیچیدگی جریانهای جهانی و گوناگونی نیازمندیهای بشری را احساس میکند، برای خود خدایان متعدد داشتند. هر شهر برای خود بعل، یعنی رب، یا شهر- خدای خاصی داشت، که به آن همچون پدر بزرگ شاهان و سرچشمة حاصلخیزی زمین نظر میکردند. بعل شهر صور، ملکارت نام داشت و، مانند هرکول که یونانیان آن را صورت دیگری از خدا میدانستند، خدای نیرومندی و پهلوانی به شمار میرفت و کارهایی شبیه کارهای مونشهاوزن از او ساخته بود. آستارته نام یونانی ماده خدای فنیقی عشتر بود، که در بعضی از جاها آن را به عنوان خدای پاکیزگی و عفت و همتراز با آرتمیس، و در جاهای دیگر به عنوان خدای عشقورزی و شهوت و فجور پرستش میکردند، که در این صورت با آفرودیته در یونان شباهت دارد. همانگونه که عشتر- میلیتا در بابل بکارت دختران پرستندة خود را به عنوان هدیه و قربانی قبول میکرد، زنانی که در شهر بیبلوس عبادت آستارته میکردند گیسوان خود را به وی تقدیم میداشتند، یا خود را به نخستین بیگانهای که در معبد از آنان تقاضای همخوابگی میکرد تسلیم میکردند. نیز همان گونه که عشتر خاطرخواه تموز شده بود، آستارته نیز در هوای آدونیس (یعنی رب) دل از کف داده بود، و هر سال در بیبلوس و پافوس (درقبرس)، برای کشتهشدن آدونیس از ضربة دندان گراز، مراسمی برپا میداشتند و سرو سینه میکوفتند. خوشبختانه هر وقت که آدونیس از دنیا میرفت، دوباره زنده میشد و در برابر چشم پرستندگان خود به آسمان صعود میکرد. دیگر از خدایان فنیقی مولک (یعنی شاه) خدای سهمناکی بود که مردم فرزندان خود را زندهزنده در برابر ضریح او، به عنوان قربانی، میسوزاندند. یک بار که شهر کارتاژ در حصار فنیقیان بود (۳۰۷ قم)، بر قربانگاه این خدای خشمناک، دویست پسر از بهترین خانوادههای شهر را به آتش انداختند.
این شخص یکی از افسران سوار آلمانی قرن هجدهم است، که داستان شجاعتهای باورنکردنی وی در روسیه معروف است، و در واقع همچون رستم داستانی خود ماست.- انی کاظمی
با همة این احوال، فنیقیان شایستة آنند که در تالار ملتهای متمدن غرفهای داشته باشند، چه، به احتمال قوی، بازرگانان این قوم الفبای مصری را به ملتهای قدیم آموختهاند. نمیتوان گفت که عشق به ادبیات سبب پیوستگی ملتهای حومة دریای مدیترانه به یکدیگر شده، بلکه، سبب اتحاد آنها نیازمندیهای بازرگانی بوده است؛ هیچ چیز بهتر از کار انتشار الفبا به وسیلة فنیقیان نمیتواند ارتباط میان فرهنگ و بازرگانی را آشکار سازد. گرچه روایات یونانی در این مسئله اجماع دارد که فینقیان سبب داخل شدن الفبا به یونان بودهاند، ما نمیتوانیم این مطلب را به صورت یقینی بپذیریم. بعید نیست که کرت مرکزی باشد که از آنجا الفبا به یونان و فنیقیه، هردو، آمده باشد، ولی احتمال بیشتر آن است که از هرجا فنیقیان پاپیروس را به دست آوردهاند، از همانجا نیز به الفبا دسترس پیدا کرده باشند. بازرگانان فنیقی، در سال ۱۱۰۰ قم، پاپیروس را از مصر وارد میکردند؛ و شک نیست که این گیاه، برای ملتی که میخواهد صورت حساب نگاهدارد و آن را از جایی به جای دیگر بفرستد، بسیار سودمند و موردتوجه بوده است؛ در مقایسة سبکی کاغذ ساخته شده از پاپیروس، با لوحهای سنگین گلیی که در بینالنهرین به کار میرفته، مطلب بخوبی واضح میشود. همچنین الفبای مصری، به درجات زیاد، عالیتر وبهتر از مقاطع هجایی ناپخته و مورد استعمال در خاور نزدیک بود. در سال ۹۶۰ قم حیرام، پادشاه صور، به عنوان تقرب به خدایان، جامی مفرغی تقدیم کرد که بر آن حروف الفبا نقش شده بود؛ و مشا، پادشاه موآب، در ۸۴۰ قم، نقش یادگاری از بزرگیهای خود بر سنگی تهیه کرد (که اکنون در موزة لوور است) و دستور داد که آنها را با یکی از لهجههای سامی، از راست به چپ، با حروف شبیه حروف فنیقی بنویسند. یونانیان، برای آنکه از چپ به راست مینوشتند، شکل پارهای حروف را معکوس کردند، ولی الفبای آنان اساساً همان الفبای فنیقیان بود که به ایشان آموخته بودند، و همان است که یونانیان بعدها به مردم اروپا آموختند. این نمادهای عجیب، بدون شک، گرانبهاترین قسمت میراثی است که از تمدنهای قدیم به ما رسیده است.
قدیمیترین نوشتة الفبایی که تاکنون شناخته شده از فنیقیه به دست نیامده، بلکه آن را در سرزمین سینا یافتهاند. سرویلیام فلیندرزپتری در سرابةالخادم- که دهکدة کوچکی است و مصریان قدیم از اطراف آن سنگ فیروزه استخراج میکردهاند- نقشهایی به دست آورده است که با زبان عجیبی نوشته شده و تاریخ نوشتن آن معلوم نیست؛ شاید به حدود ۲۵۰۰ قم برسد. با آنکه هنوز این نوشتهها خوانده نشده، آشکار است که نه خط هیروگلیفی است و نه نوشتة هجایی میخی، بلکه میخی است که با حروف الفبا نوشته شده. نیز دانشمندان فرانسوی در زاپونا، واقع در جنوب سوریه، کتابخانة کاملی از الواح گلی یافتهاند که بعضی از آنها با خط هیروگلیفی و بعضی دیگر با حروف الفبای سامی نوشته شده؛ چون این شهر در حوالی سال ۱۲۰۰ قم موقتاً ویران شده، گمان بیشتر آن است که تاریخ این الواح قرن سیزدهم قبل از میلاد بوده باشد؛ و از اینجا یک بار دیگر معلوم میشود که در آن قرنهایی که ما از روی نادانی آغاز تمدن را از آنجا میدانیم، تمدن چه اندازه قدمت داشته است.
در آن سوی فنیقیه، در دامنة تپههای لبنان، سوریه قرار گرفته بود، که قبایل مختلف آن در زیر فرمان پایتختی که هنوز به این میبالید که کهنهترین پایتخهای جهان است- و سوریان تشنة آزادی را در خود جای داده است- دولت واحدی را تشکیل میدادند. شاهان دمشق تا مدت زمانی بر دوازده ملت کوچک اطراف خود تسلط داشتند و با کامیابی در برابر آشوریان، که میخواستند سوریه را زیر فرمان خود درآوردند، ایستادگی میکردند. مردم این شهر از بازرگانان سامیی بودند که، از راه گذشتن کاروانهای بازرگانی از کوهستانها و بیابانهای سوریه، ثروت فراوان به دست آورده بودند. صنعتگران و غلامان به خدمت ایشان برمیخواستند، و البته این خدمت از روی رضا و رغبت انجام نمیگرفت. مثلا، از روی مدارک روشن شده است که زمانی بنایان اتحادیة بزرگی تشکیل دادند، و کارگران نانواخانهها در شهر ماگنسیا دست به اعتصاب زدند؛ با توجه به مدارک و کتیبهها، حالی به شخص دست میدهد که گویی نزاعها و فعالیتهای مربوط به کار را در یکی از شهرهای قدیم سوریه احساس میکند. آن صنعتگران در ساختن ظروف سفالی زیبا، تراشیدن عاج و چوب، صیقلی کردن جواهرات، و بافتن پارچههای خوشرنگ برای آراستن زنان خود مهارت کامل داشتهاند.
شکل آرایش و آداب و اخلاق مردم دمشق با مردم بابل، که در آن زمان پاریس خاور زمین و شهر ذوق و سلیقه تلقی میشد، بسیار شباهت داشت. فحشای دینی نیز در آن شهر رایج بود، چه، مردم سوریه، مانند سایر مردم خاور آسیا، حاصلخیزی زمین را به صورت نمادین در مادر بزرگ یا الاههای مجسم میکردند که از ارتباط جنسی وی با معشوقش همة دستگاههای تولید مثل زمین سرمشق میگیرد و نیروهای طبیعی به کار میافتد؛ به این ترتیب، قربانی کردن بکارت در معبد تنها عنوان تقدیم کردن هدیهای به آستارته نداشت، بلکه در مشارکت با این الاهه، در بذل نفس و عرض به اعتقاد ایشان، همچون سرمشقی بود که به زمین داده میشد و همة گیاهان و جانوران و فرزندان آدم، که در تحتتأثیر این تلقین قرار میگرفتند، چارهای جز باردارشدن و تولید مثل نداشتند. در آن هنگام که اعتدال ربیعی فرا میرسید، جشن آستارته را در سوریه، نظیر جشن کوبله در فریگیا که پیش از این دیدیم، در شهر هیراپولیس با چنان حرارت و شوری برپا میکردند که تا سرحد جنون کشیده میشد. آوای نای و طبل با شیون زنان، در مصیبت آدونیس محبوب مردة آستارته، درهم میآمیخت، و کاهنان خصی شده وحشیانه به رقص میپرداختند و به تن خود با کارد زخم میزدند. در آخر کار، بسیاری از کسانی که تنها برای تماشا آمده بودندخونشان از شوق و شور به جوش میآمد و جامة خود را بیرون میآوردند و، برای آنکه وفاداری همیشگی خود را در خدمت الاهة صاحب جشن ثابت کنند، به دست خود خویشتن را خصی میکردند. چون تاریکی شب فرا میرسید، کاهنان حالت اشراق رازورانهای به این جشن میدادند، و آن چنان بود که گور خدای جوان را میشکافتند و با فریاد شعفی به همگان اعلام میکردند که آدونیس رب از است. سپس لبهای مؤمنان و پرستندگان را با روغنی مسح میکردند و در گوش هرکس به نجوا میگفتند که وی نیز روزی از گور خود به پا خواهد خاست.
خدایان دیگر سوریه کمتر از آستارته تشنة خون نبودند. درست است که کاهنان معتقد به خدای عامی بودند که مشتمل بر همة خدایان گوناگون بود و، مانند الوهیم یهودیان، آن خدا را به نام ال یا ایلو مینامیدند. مردم به این خدای سر دانتزاعی توجهی نداشتند و همان بعل را میپرستیدند. معمولا این «شهر- خدا» را با خورشید یکی میدانستند، و نیز آستارته را با ماه یکی میگرفتند؛ چون کار سختی پیش میآمد، فرزندان خود را مانند فنیقیان به این شهر- خدا تقدیم، و برای او قربانی میکردند. مردان، همچون برای روز عیدی، خود را میآراستند و به قربانگاه میآمدند؛ بانگ کوفتن طبل و دمیدن در نی به اندازهای بود که فریاد کودکانی را که در دامان خدا میسوختند خاموش میساخت. ولی بیشتر به قربانیهایی میپرداختند که وحشیگری آنها کمتر از این بود؛ به این ترتیب که کاهنان به خود زخم میزدند تا خون آنان قربانگاه را رنگین کند، یا پوست ختنهگاه کودک را به جای زندگی تقدیم خدایان میکردند، یا کاهنان مبلغی پول، در بهای همین پوست، از طرف خدایان میپذیرفتند، و به این ترتیب کار قربانی کودک پایان میپذیرفت. به هر صورت، لازم بود به هر طریقی که میشود خدا را راضی کنند، چه مردم خدایان را به صورت خود با هوسی مطابق هوسهای خویش ساخته بودند، و آن خدایان اعتنایی به جان آدمی یا زاری و اشکریزی زنانه نداشتند.
در میان قبیلههای سامی، که در جنوب سوریه همه جا را با زبانهای گوناگون خود پرکرده بودند، عادات و آدابی شبیه به آنچه که گفتیم وجود داشت که اگر اختلافی در آنها دیده میشد تنها از حیث اسم و جزئیات بود. بر یهودیان حرام بود که «کودکان خود را از میان آتش بگذرانند»، ولی هر وقت لازم میشد، این حرمت را نادیده میگرفتند. کار ابراهیم که نزدیک بود فرزند خود سحاق ارا قربانی کند، و آگاممنون که ایفیگنیا را قربان کرد، همه در دنبال آن عادت قدیمیی بود که مردم میخواستند خدایان را با ریختن خود آدمی خرسند سازند. مشا، پادشاه موآب، پسر ارشد خود را قربانی کرد تا شهر را که در محاصرة دشمنان بود از محاصره بیرون آورد، و چون مسئول وی اجابت و قربانی فرزندش پذیرفته شد، هفت هزار نفر از بنیاسرائیل را به عنوان شکرگزاری از دم شمشیر گذراند. در این سرزمین، از آن زمان که به روزگار سومریان، عموریان در جلگههای اطراف عمور بیابانگردی میکردند (۲۸۰۰ قم)، تا زمانی که یهودیان با خشم مقدس و آسمانی خویش بر سر کنعانیان ریختند، و آن زمان که سارگن، شاه آشور، بر سامره، و بختنصر بر اورشلیم مسلط شد (۵۹۷قم)، پیوسته درة نهر اردن با خون فرزندان آدم سیراب میشده، و این خونریزی مایة مسرت بسیاری از
آنچه معتقد ما مسلمانان است این است که ذبیح اسماعیل است نه اسحاق. – انی کاظمی
خدایان جنگ بوده است. نام موآبیان و کنعانیان و ادومیان و فلسطیان و آرامیان را بدشواری میتوان در فهرست فرهنگی و تمدن بشریت وارد کرد. منکر آن نیستیم که آرامیان، با تولید مثل فراوانی که داشتند، در همه جا پراکنده شدند و زبان آنان زبان مشترکی بود که مردم خاور نزدیک، به وسیلة آن، با یکدیگر سخن میگفتند؛ حروف الفبایی که از مصریان یا فنیقیان گرفته بودند، جانشین خطنویسی میخی هجایی بینالنهرین شد؛ همین خط، که ابتدا وسیلة کار در مبادلات بازرگانی بود، بعدها وسیلة انتقال ادبیات و، در آخر کار، به صورت لغت و زبان حضرت مسیح و الفبایی که هم امروز اعراب دارند درآمد، ولی باید گفت اینکه اسم این اقوام در تاریخ مانده از آن جهت نیست که کارهای بزرگی انجام دادهاند، بلکه باقی ماندن نامشان بیشتر از آن جهت است که هرکدام در صحنة غمانگیز فلسطین نقشی بر عهده داشتهاند. اکنون وقت آن است که دربارة قوم یهود بادقت و تفصیلی بیشتر از همسایگان این قوم به مطالعه و تحقیق بپردازیم. گرچه از لحاظ شمارة نفوس، و کمی وسعت سرزمینی که در آن بهسر میبردند، شایستة این همه توجه به نظر نمیرسند، از آن جهت که میراث ادبی بزرگی برای مردم جهان باقی گذاشتند، و دو دین مهم جهان از سرزمین ایشان برخاسته، و مردان بسیار هوشمندی در میانشان طلوع کرده، لازم است که بحث مفصلتری از آنان در این کتاب به عمل آید.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)