صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 19 , از مجموع 19

موضوع: دفتر اشعار نیما یوشیج

  1. #11
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    هان اي شب شوم وحشت انگيز
    تا چند زني به جانم آتش ؟
    يا چشم مرا ز جاي بركن
    يا پرده ز روي خود فروكش
    يا بازگذار تا بميرم
    كز ديدن روزگار سيرم
    ديري ست
    كه در زمانه ي دون
    از ديده هميشه اشكبارم
    عمري به كدورت و الم رفت
    تا باقي عمر چون سپارم
    نه بخت بد مراست سامان
    و اي شب ،نه توراست هيچ پايان
    چندين چه كني مرا ستيزه
    بس نيست مرا غم زمانه ؟
    دل مي بري و قرار از من
    هر لحظه به يك ره
    و فسانه
    بس بس كه شدي تو فتنه اي سخت
    سرمايه ي درد و دشمن بخت
    اين قصه كه مي كني تو با من
    زين خوبتر ايچ قصه ايچ نيست
    خوبست وليك بايد از درد
    نالان شد و زار زار بگريست
    بشكست دلم ز بي قراري
    كوتاه كن اين فسانه ،باري
    آنجا كه ز شاخ گل
    فروريخت
    آنجا كه بكوفت باد بر در
    و آنجا كه بريخت آب مواج
    تابيد بر او مه منور
    اي تيره شب دراز داني
    كانجا چه نهفته بد نهاني ؟
    بودست دلي ز درد خونين
    بودست رخي ز غم مكدر
    بودست بسي سر پر اميد
    ياري كه گرفته يار در بر
    كو آنهمه
    بانگ و ناله ي زار
    كو ناله ي عاشقان غمخوار ؟
    در سايه ي آن درخت ها چيست
    كز ديده ي عالمي نهان است ؟
    عجز بشر است اين فجايع
    يا آنكه حقيقت جهان است ؟
    در سير تو طاقتم بفرسود
    زين منظره چيست عاقبت سود ؟
    تو چيستي اي شب غم انگيز
    در جست و
    جوي چه كاري آخر ؟
    بس وقت گذشت و تو همانطور
    استاده به شكل خوف آور
    تاريخچه ي گذشتگاني
    يا رازگشاي مردگاني؟
    تو آينه دار روزگاري
    يا در ره عشق پرده داري ؟
    يا شدمن جان من شدستي ؟
    اي شب بنه اين شگفتكاري
    بگذار مرا به حالت خويش
    با جان
    فسرده و دل ريش
    بگذار فرو بگيرد دم خواب
    كز هر طرفي همي وزد باد
    وقتي ست خوش و زمانه خاموش
    مرغ سحري كشيد فرياد
    شد محو يكان يكان ستاره
    تا چند كنم به تو نظاره ؟
    بگذار بخواب اندر آيم
    كز شومي گردش زمانه
    يكدم كمتر به ياد آرم
    و
    آزاد شوم ز هر فسانه
    بگذار كه چشم ها ببندد
    كمتر به من اين جهان بخندد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #12
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    بر سر قایقش اندیشه کنان
    قایق بان
    دائماً میزند از رنج سفر بر سر دریا فریاد:
    "اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی میداد."
    *
    سخت طوفان زده روی دریاست
    نا
    شکیباست به دل قایق بان
    شب پر از حادثه.دهشت افزاست.
    *
    بر سر ساحل هم لیکن اندیشه کنان قایق بان
    نا شکیباتر بر می شود از او فریاد:
    "کاش بازم ره بر خطه ی دریای گران می افتاد!"


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #13
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    زردها بی خود قرمز نشده اند
    قرمزی رنگ نینداخته است
    بی خودی بر دیوار.
    صبح پیدا شده از آن طرف کوه "ازاکو" اما
    "وازانا" پیدا نیست
    گرته ی روشنی مرده ی برفی
    همه کارش آشوب
    بر سر شیشه ی هر پنجره بگرفته قرار.
    وازانا پیدا نیست
    من دلم سخت گرفته است از این
    میهمان خانه ی مهمان کش روزش تاریک
    که به جان هم نشناخته انداخته است:
    چند تن خواب آلود
    چند تن نا هموار
    چند تن نا هشیار.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #14
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    بز ملا حسن مسئله گو
    چو به ده از رمه مي كردي رو
    داشت همواره به همره پس افت
    تا سوي خانه ، ز بزها ، دو سه جفت
    بز همسايه ،بز مردم ده
    همه پر
    شير و همه نافع و مفت
    شاد ملا پي دوشيدنشان
    جستي از جاي و به تحسين مي گفت
    مرحبا بز بزك زيرك من
    كه كند سود من افزون به نهفت
    روزي آمد ز قصا بز گم شد
    بز ملا به سوي مردم شد
    جست ملا ، كسل و سرگردان
    همه ده ، خانه ي اين خانه ي آن
    زير هر چاله
    و هر دهليزي
    كنج هر بيشه ،به هر كوهستان
    ديد هر چيز و بز خويش نديد
    سخت آشفت و به خود عهد كنان
    گفت : اگر يافتم اين بد گوهر
    كنمش خرد سراسر استخوان
    ناگهان ديد فراز كمري
    بز خود را از پي بوته چري
    رفت و بستش به رسن ،زد به عصا
    بي مروت
    بز بي شرم و حيا
    اين همه آب و علف دادن من
    عاقبت از توام اين بود جزا
    كه خورد شير تو را مرده ده ؟
    بزك افتاد و بر او داد ندا
    شير صد روز بزان دگر
    شير يك روز مرا نيست بها ؟
    يا مخور حق كسي كز تو جداست
    يا بخور با دگران آنچه تراست


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #15
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    ترا من چشم در راهم
    شباهنگام
    که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی
    وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
    ترا من چشم در راهم.

    شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
    در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
    گرم یاد آوری یا نه
    من از یادت نمی کاهم
    ترا من چشم در راهم.

    زمستان1336


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #16
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    بــا جـاهــلـی و فــلـســفــی
    افـتـاد خـلافــی
    چـونـانـکـه بس افـتـد بـه سـر لـفـظ کــرانـه
    هـر مشـکل کـان بـود بـر آن کـرد جـوابـی
    مــرد از
    ره تـعـلـیـم و نـه عـلـم بـچـگـانـه
    در کـارش آورد دل از بـس شــفــقــت بـرد
    بــر راهـــش افــکـنــد هـم از روی نـشــانـه
    خنـدیـد بـه سخریـه بـر او جـاهـل و گفـتـش:
    هر حرف که گوئی همه یاوه است و ترانـه
    در خـاطـرش افـتـاد از او مـرد کـه پـرســد:
    تـو
    مـنـطـق خـوانـدسـتـی بیـش و کـم یا نـه؟
    زیـن مبحـث حرفـی ز کسـی هـیـچ شنـیـدی
    یا آنـکه ترا مقـصـد حـرف است و بهـانـه؟
    رو بـر ســـوی خــانـه بـبـرد کــور اگـر او
    بـر
    عــادت پـیـشـیـن بـشـنـاســد ره
    خــانـه
    جوشیـد بر او جاهل: کـایـن ژاژ چه خائی؟
    بـخـشــیـد بـر او مـرد زهــی مـنـطـقــیــانـه
    گویـند: که بهتر ز خموشی نه جوابی است
    بـا آنـکـه نـه بـا مـعـرفــتـش هـسـت مـیـانـه
    ما را گـنـهی نیسـت به جـز ره کـه نمـودیم
    پیـداسـت
    وگـر نـیـسـت در ایـن راه کـرانـه


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #17
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    خانه ام ابری ست
    یکسره روی زمین ابری ست با آن.

    از فراز گردنه خرد و خراب و مست
    باد میپیچد.
    یکسره دنیا خراب از اوست
    و حواس من!
    آی نی زن که تو
    را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟

    خانه ام ابری ست اما
    ابر بارانش گرفته ست.
    در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم،
    من به روی آفتابم
    می برم در ساحت دریا نظاره.
    و همه دنیا خراب و خرد از باد است
    و به ره ، نی زن که دائم می نوازد نی ، در این دنیای ابراندود
    راه
    خود را دارد اندر پیش.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #18
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    پا گرفته است زمانی است مدید
    نا خوش احوالی در پیکر من
    دوستانم، رفقای محرم!
    به هوایی که حکیمی بر سر، مگذارید
    این دلاشوب چراغ
    روشنایی بدهد در بر من!

    من به تن دردم نیست
    یک تب سرکش، تنها پکرم ساخته و دانم این را که چرا
    و چرا هر رگ من از تن من سفت و سقط شلاقی ست
    که فرود آمده سوزان
    دم به دم در تن من.
    تن من یا تن مردم، همه را با تن من ساخته اند
    و به یک جور و صفت می دانم
    که در این معرکه انداخته اند.

    نبض می
    خواندمان با هم و میریزد خون، لیک کنون
    به دلم نیست که دریابم انگشت گذار
    کز کدامین رگ من خونم می ریزد بیرون.

    یک از همسفران که در این واقعه می برد نظر، گشت دچار
    به تب ذات الجنب
    و من اکنون در من
    تب ضعف است برآورده دمار.

    من نیازی به حکیمانم نیست
    «
    شرح اسباب » من تب زده در پیش من است
    به جز آسودن درمانم نیست
    من به از هر کس
    سر به در می برم از دردم آسان که ز چیست
    با تنم طوفان رفته ست
    تبم از ضعف من است
    تبم از خونریزی.



    یوش. تابستان1331


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #19
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    شب است،
    شبی بس تیرگی دمساز با آن.
    به روی شاخ انجیر کهن « وگ دار» می خواند، به هر دم
    خبر می آورد طوفان و باران را. و من اندیشناکم.

    شب است،
    جهان با آن، چنان چون مرده ای در گور.
    و من اندیشناکم باز:
    ـــ اگر باران کند سرریز از هر جای؟
    ـــ اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟...

    در این تاریکی آور شب
    چه اندیشه ولیکن، که چه خواهد بود با ما صبح؟
    چو صبح از کوه سر بر کرد، می پوشد ازین طوفان رخ آیا صبح؟


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/