در دهر چو آواز گـل تازه دهـند
فرماي بتا که مي به اندازه دهند
از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ
فارغ بنشين که آن هر آوازه دهند
در دهر چو آواز گـل تازه دهـند
فرماي بتا که مي به اندازه دهند
از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ
فارغ بنشين که آن هر آوازه دهند
روزيست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گـلزار هـمي شويد گرد
بلـبـل بـه زبان پهلوي با گل زرد
فرياد همي کند کـه مي بايد خورد
عمرت تا کي به خودپرستي گذرد
يا در پي نيستي و هسـتي گذرد
مي نوش که عمريکه اجل در پي اوست
آن به که به خواب يا به مستي گذرد
گر يک نفـسـت ز زندگاني گذرد
مـگذار که جز به شادماني گذرد
هشدار که سرمايه سوداي جهان
عمرست چنان کش گذراني گذرد
گويند بهشت و حورعين خواهد بود
آنجا مي و شير و انگبين خواهد بود
گر ما مي و معشوق گزيديم چه باک
چون عاقبت کار چنين خواهد بود
گويند بهشـت و حور و کوثر باشد
جوي مي و شير و شهد و شکر باشد
پر کـن قدح باده و بر دستـم نـه
نـقدي ز هزار نسيه خوشتر باشد
هر صبح که روي لاله شبنم گيرد
بالاي بنفشه در چمن خم گيرد
انصاف مرا ز غنچه خوش ميآيد
کو دامن خويشتن فراهم گيرد
ياران موافق همه از دست شدند
در پاي اجل يکان يکان پست شدند
خورديم ز يک شراب در مجلس عمر
دوري دو سه پيشتر ز ما مست شدند
يک جام شراب صد دل و دين ارزد
يک جرعـه مي مملکـت چين ارزد
جز باده لعـل نيسـت در روي زمين
تلـخي کـه هزار جان شيرين ارزد
خشـت سر خم ز ملکت جم خوشتر
بوي قدح از غذاي مريم خوشـتر
آه سـحري ز سينـه خـماري
از نالـه بوسـعيد و ادهم خوشـتر
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)