ابر آمد و باز بر سر سبزه گزيست بي باده گلرنگ نمي بايد زيست
اين سبزه كه امروز تماشاگه ماست تا سبزه خاك ما تماشاگه كيست
* * *
بر چهره گل نسيم نوروز خوش است در صحن چمن روي دل افروز خوش است
از دي كه گذشت هر چه گويي خوش نيست خوش باش و ز دي مگو كه امروز خوش است
***
مي نوش كه عمر جاوداني اين است خود حاصل از دور جواني اين است
هنگام گل و باده و ياران سر مست خوش باش دمي كه زندگاني اين است
***
در دهر چو آواز گل تازه دهند فرماي تا كه مي به اندازه دهند
از جور و قصور و ز بهشت و دوزخ فارغ بنشين كه آن بر آوازه دهند
***
بر شاخ اميد اگر بري يافتمي هم رشته خويش را سري يافتمي
تا چند ز تنگناي زندان وجود اي كاش سوي عدم دري يافتمي
***
از جمله رفتگان اين راه دراز باز آمده كو كه به ما گويد راز
هان بر سر اين دو راهه آز و نياز چیزی نگذاری كه نمي آيي باز
***
اي دل! غم اين جهان فرسوده مخور بيهوده نه اي غمان بيهوده مخور
چون بوده گذشت و نيست نابوده پديد خوش باش غم بوده و نابوده مخور
***
چون حاصل آدمي در اين شورستان جز خوردن غصه نيست تا كندن جان
خرم دل آنكه زين جهان زود برفت و آسوده كسي كه خود نيامد به جهان
***
درياب كه از روح جدا خواهي رفت در پرده اسرار فنا خواهي رفت
مي نوش نداني از كجا آمده اي خوش باش نداني به كجا خواهي رفت
***
مي خوردن و شاد بودن آيين من است فارغ بودن ز كفر و دين، دين من است
گفتم به عروس دهر كابين تو چيست گفتا دل خرم تو كه آيين من است
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)