اين اهل قبور خاك گشتند و غبار هر ذره و هر ذره گرفتند كنار
آه اين چه شراب است؟ كه تا روز شمار بيخود شده و بيخبرند از همه كار

زنهار كنون كه مي تواني باري بردار ز خاطر عزيزي باري
كاين مملكت حسن نماند جاويد از دست تو هم برون رود يك باري

من باده خورم و ليك مستي نكنم الا به قدح دراز دستي نكنم