این کهنه رباط را که عالم نام است و آرامگه ابلق صبح و شام است

بزمیست که وامانده صد جمشید است قصریست که تکیهگاه صد بهرام است

××××××××××××××××××××××××× ××××××××××××××××××××××××× ××××××××××××××××
مهتاب بنور دامن شب بشکافت می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
خوش باش و میندیش که مهتاب بسی اندر سر خاک یک بیک خواهد تافت
××××××××××××××××××××××××× ××××××××××××××××××××××××× ×××××××××××××××××××
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید

من در عجبم ز میفروشان کایشان به زانکه فروشند چه خواهند خرید
××××××××××××××××××××××××× ××××××××××××××××××××××××× ×××××××××××××××××
خشت سر خم ز ملکت جم خوشتر بوی قدح از غذای مریم خوشتر

آه سحری ز سینه خماری از ناله بوسعید و ادهم خوشتر
××××××××××××××××××××××××× ××××××××××××××××××××××××× ×××××××××××××××××××
من می نه ز بهر تنگدستی نخورم یا از غم رسوایی و مستی نخورم

من می ز برای خوشدلی میخوردم اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم