آخر شاهنامه :


2- وداع
سكوت صداي گامهايم را باز پس ميدهد
با شب خلوت به خانه مي روم
گلهاي كوچك از سگها بر لاشهي سياه خيابان ميدوند
خلوت شب آنها را دنبال مي كند
و سكوت نجواي گامهاشان را ميشويد

من او را به جاي همه بر ميگزينم
و او مي داند كه من راست ميگويم
او همه را به جاي من بر ميگزيند
و من ميدانم كه همه دروغ ميگويند
چه ميترسد از راستي و دوست داشته شدن، سنگدل

بر گزينندهي دروغها
صداي گامهاي سكوت را ميشنوم
خلوتها از با همي سگها به دروغ و درندگي بهترند
سكوت گريه كرد ديشب
سكوت به خانه ام آمد
سكوت سرزنشم داد
و سكوت ساكت ماند سرانجام
چشمانم را اشك پر كرده است