جان سپارم بی تو.....


قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو

این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو




گیرم این باغ ، گلاگل بشکوفد رنگین


به چه کار آیدم ای گل! به چه کارم بی تو ؟




با تو ترسم به جنونم بکشد کار ، ای یار


من که در عشق ، چنین شیفته وارم بی تو




به گل روی تواَش ، در بگشایم ، ورنه


نکند رخنه بهاری ، به حصارم ، بی تو




گیرم از هیمه ، زمرد به نفس ، رویانده است


بازهم باز ، بهارش نشمارم ، بی تو




با غمت صبر سپردم ، به قراری که اگر


هم به دادم نرسی ، جان بسپارم بی تو




بی بهار است مرا شعر بهاری ، آری


نه همی نقش گل و مرغ ، نیارم بی تو




دل تنگم نگذارد که به الهام لبت


غنچه ای نیز به دفتر بنگا رم بی تو