از میان رمز و رازهای عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف ساده ی میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
من
سرم نمی شود
ولی راستی
دلم که می شود...
"قیصر امین پور"
از میان رمز و رازهای عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف ساده ی میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
من
سرم نمی شود
ولی راستی
دلم که می شود...
"قیصر امین پور"
استاد عشقم
هر شب فـزاید٬ تـاب و تـب من
وای از شـب من٬ وای از شـب من
یـا من رسانـم٬ لـب بر لـب او
یـا او رسانـد٬ جـان بر لـب من
استـاد عـشـقـم٬ بـنشیـنی و بـرخـوان
درس مـحبت٬ در مکـتب من
رسم دو رنـگی٬ آئـین مـا نـیست
یـکـرنـگ بـاشد٬ روز و شـب من
گـفـتم رهی را٬ کـامشب چـه خـواهی؟
گـفت آنـچه خـواهـد نـوشـین لـب من.
و مهربون
به خاطرت تو اين زمون
تويي تنها اميدم
تويي تنها آرزوم
مثه بغضي تو گلوم
مثه قاب عکس روبه روم
اينقدر دوست دارم
حتي اگه بشي نامهربون
مثه رويا تو شبي
مثه وقتی که کنارمي
اينقدر نگات ميکنم
تا آروم کنارم بخوابي
حس خوب موندني
تا هميشه کنارمي
از ذهنم نميري
پس پيش من بمون
در عرض یک دقیقه می شه یکی رو خورد کرد
در عرض یک ساعت می شه کسی رو دوست داشت
در عرض یک روز می شه عاشق شد ...
ولی یه عمر طول می کشه تا کسی روکه دوست داری فراموش کنی
نشستم گريه کردم ... واسه دل خودم ... واسه دل تو ... واسه غصه ي پاييز ... واسه تنهايي ميخک توي دفتر شعرم ... واسه سربلندي کاج تو زمستون ... واسه پروانه که سوخت ... واسه شمعي که اب شد تا از قطره هاش ياد بگيرند که سوختن يک طرفه هم ميتونه باش....
نه فرصتها میتوانند
عشق مرا تغییر دهند و
نه گذشت زمان میتواند
آسیبی به آن برساند
زمین با تمام هنرهایش،
چگونه تواند پهلو زند
به عشقی که میابیم و
از آن خود میسازیم...؟!
غم زمانه خورم یا فراق یارکشم
در خواب ناز بودم شبی
دیدم کسی در میزند
در را گشودم روی او
دیدم غم است در میزند
ای دوستان بی وفا
از غم بیاموزید وفا.....
غم با همه بیگانگی
هر شب به من سر میزند
شبها....
شبها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خواندم از لایتناهی
آواز تو می آردم از شوق به پرواز
شبها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
شبها که بی تو پلک غزل بسته می شود
از لحظه های بی تو دلم خسته می شود
باور بکن دل مغرور و ساکتم
هر لحظه بیشتر به تو وابسته می شود
چنان در قید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم
گهی بر درد بیدرمان بگریم
گهی بر حال بـی سامان بخنـدم
نه مجنونم که دل بردارم از دوست
مده گر عاقلی بیهوده پندم
گر آوازم دهی من خفته در گور
برآساید روان دردمندم
سری دارم فدای خاک پایت
گر آسایش رسانی ور گزندم
وگر در رنج سعدی راحت توست
من این بیداد بر خود می پسندم
سالها بود که در مزار تنهاییم خفته بودم
ناگاه با مشتی آب سرد بررویمزارم برآشفتم
بوی چند شاخه گل مریم مشامم رانوازش داد
بعداز سالیانی احساس کردم نمردهام!
دختریسیاه پوش برسر مزارم فاتحه میخواند
وجودم به لرزهافتاد
او کهبود؟؟
آیا اوهمانی بود
که بادستانش مرا به قعر خاک تبعید کرده بود؟
خاطرات در برابرم صفکشیدند
موهای خاکخورده ام را
میاندستان استخوانی ام فشردم
حفره خالی چشمانم لبریز از اشکشد
احساس مرگو زندگی بر قلبم چنگ میزد
میان دلهره و تردید دختر سیاهپوش رفت
ولی هنوزخاطراتی که در ذهنم بر آنها
مهر باطلزده بودم در برابرم نقش می بستند
همین است قصه آرام زندگی...
زنگ آویز باش و زنگ آویز بمان ...
برای خودت تا همه چیز را به مثابه ی زمزمه خداوند بینگاری ...
برای عزیزانت تا روی چشمشان بگذارند تو را با تمام سادگی ات...
و برای خدا تا به وجود معصوم و ساده ات بنازد
*یه دوست دارم به اسم ساره.میلهای قشنگی میزنه برام اینم یکی از اون میلهاست.
**حالم خوب نیست .نکنه فکر کنین یاد گذشته ها هستما. نه .به طور کلی همه چی فراموشم شده وسپردمش دست خدا.اما حالم بده.زندگیم بدجور ریخته بهم وضعیت کارم.وضعیت زندگی شخصیم.رابطم با خانوادم.در کل همه چی خرابه.یکی واسم دعا کنه.
خدایا خسته م .خسته.صدامو می شنوی؟!
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)