این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت؟
هرکجا وقت خوش افتاد همان جاست بهشت
دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود
گر درون تیره نباشد همه دنیاست بهشت
گویند کسان بهشت با هور خوشست
من میگویم که آب انگور خوشست
این نقد بگیرو دست از آن نسیه بدار
آواز دهل شنیدن از دور خوشست
این می چه حرامیست
که عالم همه زان میجوشند
یک دسته به نابودی نامش کوشند
آنان که بر عاشقان حرامش کردند
خود خلوت از آن پیـــاله ها مینوشند
آن عاشق دیوانه که این خمار مستی را ساخت
معشوق شراب می پرستی را ساخت
بی شک بدهی شراب نوشیدو
از آن سر مست شد این جهان هستی را ساخت
دست ها بالا بود
هر کس سهم خودش را طلبيد
سهم هر کس که رسيد داغ تر از دل ما بود
نوبت من که رسيد
سهم من يخ زده بود
سهم من چيست مگر
يک پاسخ
پاسخ يک حسرت
سهم من کوچک بود
قد انگشتانم
عمق آن وسعت داشت
وسعتي تا ته دلتنگي ها
شايد از وسعت آن بود که بي پاسخ ماند
![]()
زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
ترابا لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم
تمام شب
برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعاکردم
پس از یک جستجوی نقره ای درکوچه های آبی احساس
تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام روِیید
با حسرت جدا کردم
وتو درپاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:
دلم حیران وسرگردان چشمانی است رویایی
ومن
تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تورا در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت
ومن بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را به روی اشکی ازجنس
غروب ساکت ونارنجی خورشید واکردم...
نمیدانم چرا رفتی؟!!!!!!
نمیدانم چرا!!!
شاید خطاکردم!!!!!!!
وتو بی آنکه
فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا؟
تا کی؟
برای چه؟
ومی رفتی........
وبعد از رفتنت
باران چه معصومانه می بارید
وبعد از رفتنت
یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت
رسم نوازش درغمی خاکستری گم شد
و
گنجشکی که هرروز از کنار پنجره بامهربانی دانه برمی داشت
تمام بالهایش غرق اندوه و غربت شد
و بعد از رفتنت
آسمان چشمهایم خیس باران بود
وبعد از رفتنت
انگارکسی حس کرد
من بی تو تمام هستی ام ازدست خواهدرفت
کسی حس کرد
من بی تو هزاران بار در هرلحظه خواهم مرد
وبعد از رفتنت
دریاچه بغضی کرد
کسی فهمید
تونام مرا از یاد خواهی برد...
و من با آنکه می دانم
توهرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد...
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام
برگرد.....
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد!!!!!!!
و بعد از این همه طوفان و وهم وپرسش وتردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام وزیبا گفت:
تو هم در پاسخ این همه بی وفایی ها بگو
در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
ومن در حالتی ما بین اشک وحسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است
ومن
در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل....
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا؟!!!!!!!
شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
![]()
زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران
سلام.ای مهتاب آسمان شبهای دلتنگی من،
با این فاصله ای که بین من و تو می باشد
چگونه پاک کردن آن اشکهای
روی گونه درخشانت میسر است؟
ای آسمان آبی من، بین من و تو
فاصله ای است، پس چگونه دستم
را بر روی گونه نازنینت کشم و تو را نوازش کنم؟
آری من ستاره می شوم و به آسمان
زندگی می آیم تا بر چهره
درخشانت بوسه بزنم
![]()
زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران
بيا اي بهترين سرود شبهاي باراني فراق من...
اينچنين مرا تنهاي تنها مگذار.
من با تو٬ معناي وجود را خواهم يافت.
خش خش گام هاي سنگين تو را ميشنوم.
کاش اين فصل خزان٬ زود بهاران شود.
من٬
منتظرت خواهم ماند.
تا بدان لحظه که فرياد زني
با وجودم به ندايت گوش جان خواهم داد.
اي بهترين فرياد من.
آرزوی خورشید کافی برای تو می کنم که افکارت را روشن نگاه دارد بدون
ِ توجه به اینکه روز چقدر تیره است
آرزوی باران کافی برای تو می کنم که زیبایی بیشتری به روز آفتابیت بدهد
آرزوی شادی کافی برای تو می کنم که روحت را زنده و ابدی نگاه دارد
آرزوی رنج کافی برای تو می کنم که کوچکترین خوشی ها به بزرگترینها تبدیل شوند
آرزوی بدست آوردن کافی برای تو می کنم که با هرچه می خواهی راضی باشی
آرزوی از دست دادن کافی برای تو می کنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی
آرزوی سلامهای کافی برای تو می کنم که بتوانی خداحافظی آخرین راحتری داشته باشی
چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها
چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها
کسی به حال شقایق دلش نمی سوزه
و او هنوز شکوفاست بین آدمها
کسی به خاطر پروانه ها نمی میرد
تب غرور چه بالاست بین آدمها
و از صدای شکستن کسی نمی شکند
چه قدر سردی و غوغاست بین آدمها
میدان کوچه دل ها فقط زمستانست
هجوم ممتد سرماست بین آدمها
ز مهربانی دل ها دگر سراغی نیست
چه قدر قحطی رویاست بین آدمها
کسی به نیست دل ها دعا نمی خواند
غروب زمزمه پیداست بین آدمها
و حال اینه را هیچ کسی نمی پرسد
همیشه غرق مداراست بین آدمها
غریب گشتن احساس درد سنگینی ست
و زندگی چه غم افزاست بین آدمها
مگر که کلبه دل ها چه قدر جا دارد
چه قدر راز و معماست بین آدمها
چه ماجرای عجیبی ست این تپیدن دل
و اهل عشق چه رسواست بین آدمها
چه می شود همه از جنس آسمان باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین آدمها
میان این همه گلهای سکن اینجا
چه قدر پونه شکیباست بین آدمها
تمام پنجره ها بی قرار بارانند
چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها
و کاش صبح ببینم که باز مثل قدیم
نیاز و مهر و تمناست بین آدمها
بهار کردن دل ها چه کار دشواریست
و عمر شوق چه کوتاست بین آدمها
میان تک تک لبخندها غمی سرخ ست
و غم به وسعت یلداست بین آدمها
زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران
دوست دارم
دوست تو باشم کسی به رنگ دغدغه هایت
کسی که صدایت را می شنود و دلهره هایت را می شناسد
و خوب می داند تنهایی تو چه طعمی دارد
دوست دارم صدایم و نگاهم وجودت را در هاله ای از آرامش فرو ببرد
دوست دارم بدانی که خنده ات آرزویم است
حتی اگر اشک توی چشمهایم باشد.
وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود ونه دلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو
نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی
زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)