نقش بی نگار!
به بستان ها نسيم نوبهارم
به جنگل ها سرود آبشارم
*
به هر صحرا پيام فرودينم
به هر گلشن نواي جويبارم
*
به چشم مهوشان الماس اشکم
به گوش نازنينان، گوشوارم
*
ز عهد کودکي درس محبّت
چه خوش تعليم داد آموزگارم
*
منم نقاش و با اشکي چوشنگرف
زنم بر چهره، نقشي بي نگارم!
*
گلنداما! به گيسوي تو سوگند
که بي چشمان مستت در خمارم
*
اگر يارم شوي، منّت پذيرم
وگر خوارم کني، خدمتگزارم
*
اگر جان بردم از چنگ غم تو
به چشمانت که از جان شرمسارم
*
من آن يعقوب غمگينم که عمريست
ز هجران دويوسف! اشکبارم
*
زمانه، ديدن من برنتابد
که چون خاري به چشم روزگارم
*
بدر بردم ز ميدان گوي معني
که در دشت بلاغت تکسوارم
*
به جمع دوستان صفرم ز تسليم
وگر دشمن برآيد صد هزارم!
*
غلام آن حريفانم که دانند
به مُلک لفظ و معني شهريارم
*
رسد روزي که دشمن هم زخجلت
گلِ اشکي فشاند بر مزارم!
دی ماه 1365
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)