فتحعلیشاه و بازار مسگرها
روزی فتحعلیشاه قاجار با همراهان خود از بازار مسگرها میگذشت،
جلو دکان کوچکی ایستاد و چشمش به پسرک فوق العاده زیبایی افتاد
که صورتش را کمی گَرد ذغال سیاه کرده بود ، فی البداهه گفت:
بگرد عارض مسگر نشسته گَرد ذغال
یکی از شعرا که او را همراهی میکرد فوری جواب داد:
صدای مس بفلک میرسد که ماه گرفت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)