صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18

موضوع: مولوی » دیوان شمس » غزلیات

  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض مولوی » دیوان شمس » غزلیات

    ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها

    ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه‌ها


    امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی

    بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا


    خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی

    مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا


    در سینه‌ها برخاسته اندیشه را آراسته

    هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا


    ای روح بخش بی‌بدل وی لذت علم و عمل

    باقی بهانه‌ست و دغل کاین علت آمد وان دوا


    ما زان دغل کژبین شده با بی‌گنه در کین شده

    گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا


    این سکر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل را

    کز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا


    تدبیر صدرنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی

    و اندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لا یری


    می‌مال پنهان گوش جان می‌نه بهانه بر کسان

    جان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای کیا


    خامش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علم

    کاغذ بنه بشکن قلم ساقی درآمد الصلا

  2. 2 کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  3. #2
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    ای طایران قدس را عشقت فزوده بال‌ها

    در حلقه سودای تو روحانیان را حال‌ها


    در لا احب افلین پاکی ز صورت‌ها یقین

    در دیده‌های غیب بین هر دم ز تو تمثال‌ها


    افلاک از تو سرنگون خاک از تو چون دریای خون

    ماهت نخوانم ای فزون از ماه‌ها و سال‌ها


    کوه از غمت بشکافته وان غم به دل درتافته

    یک قطره خونی یافته از فضلت این افضال‌ها


    ای سروران را تو سند بشمار ما را زان عدد

    دانی سران را هم بود اندر تبع دنبال‌ها


    سازی ز خاکی سیدی بر وی فرشته حاسدی

    با نقد تو جان کاسدی پامال گشته مال‌ها


    آن کو تو باشی بال او ای رفعت و اجلال او

    آن کو چنین شد حال او بر روی دارد خال‌ها


    گیرم که خارم خار بد خار از پی گل می‌زهد

    صراف زر هم می‌نهد جو بر سر مثقال‌ها


    فکری بدست افعال‌ها خاکی بدست این مال‌ها

    قالی بدست این حال‌ها حالی بدست این قال‌ها


    آغاز عالم غلغله پایان عالم زلزله

    عشقی و شکری با گله آرام با زلزال‌ها


    توقیع شمس آمد شفق طغرای دولت عشق حق

    فال وصال آرد سبق کان عشق زد این فال‌ها


    از رحمه للعالمین اقبال درویشان ببین

    چون مه منور خرقه‌ها چون گل معطر شال‌ها


    عشق امر کل ما رقعه‌ای او قلزم و ما جرعه‌ای

    او صد دلیل آورده و ما کرده استدلال‌ها


    از عشق گردون متلف بی‌عشق اختر منخسف

    از عشق گشته دال الف بی‌عشق الف چون دال‌ها


    آب حیات آمد سخن کاید ز علم من لدن

    جان را از او خالی مکن تا بردهد اعمال‌ها


    بر اهل معنی شد سخن اجمال‌ها تفصیل‌ها

    بر اهل صورت شد سخن تفصیل‌ها اجمال‌ها


    گر شعرها گفتند پر پر به بود دریا ز در

    کز ذوق شعر آخر شتر خوش می‌کشد ترحال‌ها

  4. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #3
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرها

    زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا


    زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم

    زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا


    زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد

    زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا


    چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود

    چندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا


    از بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شوی

    آن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را


    از جرم ترسان می‌شوی وز چاره پرسان می‌شوی

    آن لحظه ترساننده را با خود نمی‌بینی چرا


    گر چشم تو بربست او چون مهره‌ای در دست او

    گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا


    گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن

    گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی


    این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان

    یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گرداب‌ها


    چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان

    کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا


    بانک شعیب و ناله‌اش وان اشک همچون ژاله‌اش

    چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا


    گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت

    فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا


    گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیان

    گر هفت بحر آتش شود من درروم بهر لقا


    گر رانده آن منظرم بستست از او چشم ترم

    من در جحیم اولیترم جنت نشاید مر مرا


    جنت مرا بی‌روی او هم دوزخست و هم عدو

    من سوختم زین رنگ و بو کو فر انوار بقا


    گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری

    که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا


    گفت ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت

    هر جزو من چشمی شود کی غم خورم من از عمی


    ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن

    تا کور گردد آن بصر کو نیست لایق دوست را


    اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود

    یار یکی انبان خون یار یکی شمس ضیا


    چون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بد

    ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا


    روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی

    پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا


    گفتا که من خربنده‌ام پس بایزیدش گفت رو

    یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا

  6. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #4
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    نوشته ها
    6
    تشکر تشکر کرده 
    0
    تشکر تشکر شده 
    11
    تشکر شده در
    5 پست
    قدرت امتیاز دهی
    23
    Array

    پیش فرض

    آخ که دل از ما بردی مولانا آخرشه

  8. #5
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما

    ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما


    ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما

    جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما


    ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما

    آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما


    ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما

    پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما


    در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل

    وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #6
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    آن شکل بین وان شیوه بین وان قد و خد و دست و پا

    آن رنگ بین وان هنگ بین وان ماه بدر اندر قبا


    از سرو گویم یا چمن از لاله گویم یا سمن

    از شمع گویم یا لگن یا رقص گل پیش صبا


    ای عشق چون آتشکده در نقش و صورت آمده

    بر کاروان دل زده یک دم امان ده یا فتی


    در آتش و در سوز من شب می‌برم تا روز من

    ای فرخ پیروز من از روی آن شمس الضحی


    بر گرد ماهش می‌تنم بی‌لب سلامش می‌کنم

    خود را زمین برمی‌زنم زان پیش کو گوید صلا


    گلزار و باغ عالمی چشم و چراغ عالمی

    هم درد و داغ عالمی چون پا نهی اندر جفا


    آیم کنم جان را گرو گویی مده زحمت برو

    خدمت کنم تا واروم گویی که ای ابله بیا


    گشته خیال همنشین با عاشقان آتشین

    غایب مبادا صورتت یک دم ز پیش چشم ما


    ای دل قرار تو چه شد وان کار و بار تو چه شد

    خوابت که می‌بندد چنین اندر صباح و در مسا


    دل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او

    وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا


    ای عشق پیش هر کسی نام و لقب داری بسی

    من دوش نام دیگرت کردم که درد بی‌دوا


    ای رونق جانم ز تو چون چرخ گردانم ز تو

    گندم فرست ای جان که تا خیره نگردد آسیا


    دیگر نخواهم زد نفس این بیت را می‌گوی و بس

    بگداخت جانم زین هوس ارفق بنا یا ربنا
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #7
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما

    زیرا نمی‌دانی شدن همرنگ ما همرنگ ما


    از حمله‌های جند او وز زخم‌های تند او

    سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما


    اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی

    بیخود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما


    زین باده می‌خواهی برو اول تنک چون شیشه شو

    چون شیشه گشتی برشکن بر سنگ ما بر سنگ ما


    هر کان می احمر خورد بابرگ گردد برخورد

    از دل فراخی‌ها برد دلتنگ ما دلتنگ ما


    بس جره‌ها در جو زند بس بربط شش تو زند

    بس با شهان پهلو زند سرهنگ ما سرهنگ ما


    ماده است مریخ زمن این جا در این خنجر زدن

    با مقنعه کی تان شدن در جنگ ما در جنگ ما


    گر تیغ خواهی تو ز خور از بدر برسازی سپر

    گر قیصری اندرگذر از زنگ ما از زنگ ما


    اسحاق شو در نحر ما خاموش شو در بحر ما

    تا نشکند کشتی تو در گنگ ما در گنگ ما

  11. #8
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    بنشسته‌ام من بر درت تا بوک برجوشد وفا

    باشد که بگشایی دری گویی که برخیز اندرآ


    غرقست جانم بر درت در بوی مشک و عنبرت

    ای صد هزاران مرحمت بر روی خوبت دایما


    ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران

    عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا


    عشق تو کف برهم زند صد عالم دیگر کند

    صد قرن نو پیدا شود بیرون ز افلاک و خلا


    ای عشق خندان همچو گل وی خوش نظر چون عقل کل

    خورشید را درکش به جل ای شهسوار هل اتی


    امروز ما مهمان تو مست رخ خندان تو

    چون نام رویت می‌برم دل می‌رود والله ز جا


    کو بام غیر بام تو کو نام غیر نام تو

    کو جام غیر جام تو ای ساقی شیرین ادا


    گر زنده جانی یابمی من دامنش برتابمی

    ای کاشکی درخوابمی در خواب بنمودی لقا


    ای بر درت خیل و حشم بیرون خرام ای محتشم

    زیرا که سرمست و خوشم زان چشم مست دلربا


    افغان و خون دیده بین صد پیرهن بدریده بین

    خون جگر پیچیده بین بر گردن و روی و قفا


    آن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو بگو

    سنگ و کلوخی باشد او او را چرا خواهم بلا


    رنج و بلایی زین بتر کز تو بود جان بی‌خبر

    ای شاه و سلطان بشر لا تبل نفسا بالعمی


    جان‌ها چو سیلابی روان تا ساحل دریای جان

    از آشنایان منقطع با بحر گشته آشنا


    سیلی روان اندر وله سیلی دگر گم کرده ره

    الحمدلله گوید آن وین آه و لا حول و لا


    ای آفتابی آمده بر مفلسان ساقی شده

    بر بندگان خود را زده باری کرم باری عطا


    گل دیده ناگه مر تو را بدریده جان و جامه را

    وان چنگ زار از چنگ تو افکنده سر پیش از حیا


    مقبلترین و نیک پی در برج زهره کیست نی

    زیرا نهد لب بر لبت تا از تو آموزد نوا


    نی‌ها و خاصه نیشکر بر طمع این بسته کمر

    رقصان شده در نیستان یعنی تعز من تشا


    بد بی‌تو چنگ و نی حزین برد آن کنار و بوسه این

    دف گفت می‌زن بر رخم تا روی من یابد بها


    این جان پاره پاره را خوش پاره پاره مست کن

    تا آن چه دوشش فوت شد آن را کند این دم قضا


    حیفست ای شاه مهین هشیار کردن این چنین

    والله نگویم بعد از این هشیار شرحت ای خدا


    یا باده ده حجت مجو یا خود تو برخیز و برو

    یا بنده را با لطف تو شد صوفیانه ماجرا

  12. #9
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    جز وی چه باشد کز اجل اندررباید کل ما

    صد جان برافشانم بر او گویم هنییا مرحبا


    رقصان سوی گردون شوم زان جا سوی بی‌چون شوم

    صبر و قرارم برده‌ای ای میزبان زودتر بیا


    از مه ستاره می‌بری تو پاره پاره می‌بری

    گه شیرخواره می‌بری گه می‌کشانی دایه را


    دارم دلی همچون جهان تا می‌کشد کوه گران

    من که کشم که کی کشم زین کاهدان واخر مرا


    گر موی من چون شیر شد از شوق مردن پیر شد

    من آردم گندم نیم چون آمدم در آسیا


    در آسیا گندم رود کز سنبله زادست او

    زاده مهم نی سنبله در آسیا باشم چرا


    نی نی فتد در آسیا هم نور مه از روزنی

    زان جا به سوی مه رود نی در دکان نانبا


    با عقل خود گر جفتمی من گفتنی‌ها گفتمی

    خاموش کن تا نشنود این قصه را باد هوا
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  13. #10
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا

    آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا


    بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان

    دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا


    نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را

    آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا


    ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان

    برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا


    اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه

    چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا


    رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا

    ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا


    برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا

    تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/