پروانه
پروانه ، اي از عشق و ناكامي نشانه
اي يادگار عاشقي در اين زمانه
در شعله مي سوزد پرت پروا نداري
پرواي جان در حسرت فردا نداري
سودا مكن جان در بهاي آشنايي
ديگر ندارد آشنايي ها بهايي
پروانه ، اين دلها دگر درد آشنا نيست
در بزم مستان هم ، دگر درد آشنا نيست
پروانه ، ديگر باده ها مستي ندارد
جز اشك حسرت ، ساغر هستي ندارد
پروا كن از آتش ، كه مي سوزد پرت را
يكدم نسيمي مي برد خاكسترت را
پروانه ، آن شمع اميد شام تارت
آخر سحر گه مي شود شمع مزارت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)