صفحه 10 از 11 نخستنخست ... 67891011 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 91 تا 100 , از مجموع 104

موضوع: اشعار برگزيده استاد رحيم معيني كرمانشاهي

  1. #91
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    گوهر عشق



    خود ز خود راندگان خدا دیدند
    بعد بیگانه آشنا دیدند

    پرده داران خلوت ملکوت
    برقی از نور کبریا دیدند

    لب ببستند و با اشاره دست
    مصلحت در سکوت ما دیدند

    تو چه دانی که این نظر بازان
    دیده را بسته و ، چها دیدند

    نکشیدند از طبیبان ناز
    دردها را چو بی دوا دیدند

    جوهر فسق را، عزیز و ثمین
    گوهر عشق بی بها دیدند

    در ستم ها چو خیره تر گشتند
    همه جا دشت نینوا دیدند

    خلق را دانه دانه گندم و جو
    دهر را، سنگ آسیا دیدند

    هر چه گفتند، بر هدر گفتند
    هر چه دیدند، نا روا دیدند

  2. #92
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    پاداش



    چنان زد آتشم با بی وفائی
    که بیزارم دگر از آشنائی

    زهر بیگانه ای بیگانه تر شد
    میان ما خدایا کن خدایی

    مرا چون ناشناسان دید و بگذشت
    که، بگذشته است زین بی اعتنائی؟

    چه کردم کاینچنین بگریخت از من؟
    چه ناموزون زد آهنگ جدائی!

    بر او دل بستم وشد خصم جانم
    روا بر من نبود این ناروائی

    نمی دانند قدر یکدلی را
    گرفتاران درد خودنمائی

    کشیدم آنچه از دست دلم بود
    زمن یارب بگیر این باصفائی

    همان بهتر که روز و شب از او دور
    بسوزم با نوای بی نوائی

    جفا را با وفا پاداش بخشند
    مقیمان حریم کبریائی

  3. #93
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    بی مقدار



    طبیبا بس کن این درمان من بیمار میمیرم
    مرا دیگر به حال خویشتن بگذار، میمیرم

    دمادم میشوم کاهیده تر، زین عشق جانفرسا
    زمن شوئید دست ایدوستان، کاین بار میمیرم

    ندارم تاب دیدارت، که با آن شعله میسوزم
    نمیخواهم تو را بینم، کزآن دیدار میمیرم

    من دیوانه را بگذار تا با خود سخن گویم
    بشهر غم غریبم، روی بر دیوار میمیرم

    گل خودروی این دشتم، نه گلکاری نه گل چینی
    بخواری عاقبت در گوشه ای، چون خار میمیرم

    شکفتم بی هوس، بر شاخه لرزان عمر اما
    چنان نازک دلم، کاخر بیک رگبار میمیرم

    هزاران قصه گفتم شاهکار شعر من دانی
    چه باشد آنکه من لب بسته از گفتار میمیرم

    سخنهایم گرامی تر ز در باشد ولیکن خود
    چه بی قدر آمدم دنیا، چه بی مقدار میمیرم

    زدست حاسدان و دوستان سود جو اکنون
    چنان عزلت گزین گشتم، که بی غمخوار میمیرم

    زخود زیر رنج بیزارم که با این خلق مانوسم
    بخود زین درد میپیچم که دور از یار میمیرم

  4. #94
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    مناجات



    دلم زعزلت و حسرت کشی چه غم دارد
    کبوتری چو تودر خلوت حرم دارد

    حدیث حسن تو در شعر من ، چنان شوری
    بپا کند که مناجات صبحدم دارد

    زماتم شب هجران، چه گویمت ایدوست
    زگریه گونه من تا بحشر نم دارد

    زترس آفت گلچین در این چمن چندیست
    دلم چو غنچه نشکفته سر بهم دارد

    هنر نتیجه ناکامی است و خواهد بود
    بدست خویش قضا تا که این قلم دارد

    فلک چو داد تواند کند بجای عناد
    روا چرا بدل آزادگان ستم دارد

    خمیده شاخه تاک است بر سر هر کوی
    بجرم آنکه یکی دست با کرم دارد

  5. #95
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    سبوی شکسته



    نباشم گر در این محفل چه غم، دیوانه ای کمتر
    خوش آنروزی زخاطرها روم، افسانه ای کمتر

    بگو برق بلا خیزی بسوزد خرمن عمرم
    بگرد شمع هستی بی خبر پروانه ای کمتر

    تو ای تیر قضا صیدی زمن بهتر کجا جوئی
    بکنج این قفس مرغ نچیده دانه ای کمتر

    چه خواهد شد نباشد گر چو من مرغ سخنگوئی
    نوائی کم، غمی کم، ناله مستانه ای کمتر

    زجمع خود برانیدم که همدردی نمیبینم
    میان آشنایان جهان بیگانه ای کمتر

    تو ای سقف کبود آسمان بر سر خرابم شو
    پرستوئی نهان، در تیر کوب خانه ای کمتر

    چه حاصل زینهمه شور ونوای عاشقی ایدل
    نداری تاب مستی جان من، پیمانه ای کمتر

    چو مستی بخش گفتاری ندارم دم فرو بستم
    سبو بشکسته ای، در گوشه میخانه ای کمتر

  6. #96
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    پیوند عشق



    توای آهوی من کجا می گریزی
    چه کردم که بی اعتنا می گریزی

    خدا خواست پیوند عشق تو با من
    زمن، یا زکار خدا می گریزی

    چرا گرم خواندی؟، چرا سرد راندی؟
    چرا لطف کردی، چرا می گریزی؟

    نداری چو تاب وفا، رو بپوشی
    ندانی چو قدر مرا می گریزی

    نگویم دگر از محبت نگویم
    چو طفل مریض از دوا می گریزی

    به بیگانه بودن عزیزم گرفتی
    چو اکنون شدم آشنا می گریزی

    بمن همچنان با قضا می ستیزی
    زمن همچنان کز بلا می گریزی

    چو با خنده گویم برو، دل ربائی
    چو با گریه گویم بیا، می گریزی

    زدست من آنگونه، کز دست کودک
    چو پروانه ای بی صدا می گریزی

    بمن عشق درد و بلا می پسندد
    زمن بهر چه ای بلا می گریزی

    زچشم من ای من بقربان چشمت
    چنان قطره اشکها، می گریزی

    فدای گریز و شتیز تو گردم
    که چون کبک، شیرین ادا می گریزی

  7. #97
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    حکایت ما


    به محفلی که حسودی کند سعایت ما
    نمیکنند چرا دوستان حمایت ما

    نه در ازای هنر تاج زر بسر داریم
    نه سر باوج فلک بر کشیده رایت ما

    چگونه است، که هرجا زما رود نامی
    حجاب عیب بگیرد بخود، درایت ما

    اگر براه غلط میرویم، این یاران
    نمیکنند ز یاری، چرا هدایت ما

    در این محیط پرآشوب اهل دل کش وای
    کسی نبود، که تا بشنود حکایت ما

    چنان گرفته دل از دست زندگی شده ایم
    که مرگ هم نه بجا آورد رضایت ما

    دریغ و درد، که یکدل در این فساد آباد
    نسوخت زآتش بنهفته در شکایت ما

    فدای دست تو ای پیک تیز پای اجل
    بگیر عمر و، مکن بیش از این رعایت ما

    هزار قصه جانسوز، اگر بشعر آرند
    اشارتی است، بر این رنج بی نهایت ما

  8. #98
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    سینه چاک


    بار هستی سخت سنگین شد، تنی آزاده کو
    روزگاری بی سرانجام است، جام و باده کو

    عشق را گفتم، که ما هم پای رفتن داشتیم
    گفت از من دستگیری، توشه آماده کو

    سالک افتاده در ره بیشمار است ای رفیق
    رهروی چالاک، سر بر آستان بنهاده کو

    بحر توفانزای هستی، کان در وگوهر است
    سینه چاکی چون صدف، در ساحلی افتاده کو

    زهره میخواهد قمار عشق، وانگه با ختن
    شیر دل سوداگری، سرمایه از کف داده کو

    تنگ چشم است آسمان، چشم عنایت زو مدار
    سخت رفتار است گیتی، چهره بگشاده کو

    تیغ بازی میکند دیوانه طفل روزگار
    یکتن ای مردان گردنکش، بپا استاده کو

    دوستان افسونگر و حق ناشناسند ایدریغ
    دلبری بی رنگ و ریب و غمگساری ساده کو




    -----------------------------------------

  9. #99
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    ساقی عشق


    سر درون سینه بردم تا ببینم خویش را
    طعمه دندان گرگ آز دیدم میش را

    هرکه از این خوان هستی جرعه نوش غفلت است
    آخرش چون من بجان باید خریدن نیش را

    پرتوی در راهم افکن، ای چراغ عافیت
    تا بجویم مقصد افتاده اندر پیش را

    عمر سودا نیست، ای سوداگران خود پرست
    بیشتر جو، بیشت ردارد زیان بیش را

    جان بدر برد آنکه سودای جهانداری نداشت
    ای جوان کن گوش پند پیر خیر اندیش را

    گر سری آزاده میخواهی رها کن زور و زر
    این تعلقهاست کافزون می کند تشویش را

    ساقی عشق است تا باقی در این نیلی رواق
    کس نمیبیند تهی پیمانه درویش را

    سوختیم در انتظارت ای طبیب اشتیاق
    مرهمی کو تا کند تیمار، قلب ریش را

  10. #100
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    خانه خاموش


    میروی، تا درپیت شور وشری ماند بجا؟
    عاشقی دیوانه ، با چشم تری ماند بجا؟

    کاش سرتا پا تو بودی آتش و من خرمنی
    تا زتو دود و زمن خاکستری ماند بجا

    از من سرگشته، هرگز شرح عشقم را مپرس
    این چه حاصل قصه رنج آوری ماند بجا

    اینقدر هم بی نشان، در این گلستان نیستم
    در قفس شاید زمن مشت پری ماند بجا

    در دلم بعد از تو ای عشق آفرین همزبان
    آتشی ، شوری، فغانی، محشری ماند بجا

    تا تو باز آئی، بجای پیکر رنجور من
    خانه ای خاموش و ، خالی بستری ماند بجا

    باز گردی آنزمان، کز اینهمه آشفتگی
    جای من، تنها پریشان دفتری ماند بجا

صفحه 10 از 11 نخستنخست ... 67891011 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/