صفحه 7 از 11 نخستنخست ... 34567891011 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 104

موضوع: اشعار برگزيده استاد رحيم معيني كرمانشاهي

  1. #61
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    انتقام


    ترک آزارم نکردی ترک دیدارت کنم

    آتش اندازم به جانت بس که آزارت کنم

    قلب بیمار مرا بازیچه می پنداشتی؟؟؟
    آنقدر قلبت بیازارم که بیمارت کنم

    من گلی بودم در این گلشن تو خوارم کرده ای
    همچو خاری در میان گلرخان خوارت کنم

    همچنان دیوانگان در کوی و بازارت کشم
    کهنه کالایت بخوانم ، بی خریدارت کنم

    بعد از این لاف و صفا و مهر با مردم مزن
    خلق را آگاه از طبع ریا کارت کنم

    ای سبکسر، دوست می داری سبکسر تر ز خویش
    با خبر شهری از آن گفتار و کردارت کنم

    هر کجا گویم که هستی وین زبانبازی ز چیست
    تا ابد در بند تنهایی گرفتارت کنم

  2. #62
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    آدم


    آزار مرا هر گز یک مور نمی بیند
    سنگینی جسمم را جز گور نمی بیند

    باز آی و فراتر آی ، چون رفته جهان بینم
    در پرده آن اشکی ، کز دور نمی بینم

    از قید خرد ای جان بخروش و رهایم کن
    عشقم بجز آزادی ، منشور نمی بیند

    هر چند نظر بازی ، سر منزل عشق آمد
    دل جز تو بهر منظر ، منظور نمی بیند

    حاجی تو حجازی شو ، من کعبه در آغوشم
    آن نور که من بینم هر کور نمی بیند


    این نامه که من دارم ، باز است و بسی خوانا
    محروم نمی خواند ، مغرور نمی بیند

    بی عقلی ناصح بین ، جانم چو کشد بانگی
    آن نغمه ز من داند ، تنبور نمی بیند

    گر ساغر من خالی ، در حیرتم از ساقی
    کاین کهنه خماران را ، رنجور نمی بیند

    مرغ سحر آوازی ، با شوق نمی خواند
    کس را چو در این محفل ، مسرور نمی بیند

    در پرده چشم ما ، صد گونه حصار اما
    آن پرده نشین ما را محصور نمی بیند

    من دانم و او داند ، آدم به چه معنایی
    رازی که به جنت هم ، صد حور نمی بیند

  3. #63
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    سازش


    كاش عشقي بود ، تا با سوز جان مي ساختيم
    روز و شب مي سوختيم و ، با جهان مي ساختيم

    كاش در كنج قفس هم ، ياد گلرويي بسر
    داشتيم و ، با جفاي باغبان مي ساختيم

    عمر ما هم گر بهاري داشت در دوران خويش
    چون چمن ، با برگ ريزان خزان ، مي ساختيم

    گر هم از بگذشته ، شيرين خاطراتي مانده بود
    با گذشت تلخ عمر بي امان ، مي ساختيم

    گر گمان مي رفت سامان مي پذيرد زندگي
    با مرارتهاش بهر امتحان مي ساختيم

    گر پر و بالي بجا ميماند ، دور از چشم خلق
    باز با خاشاك و خاري ، آشيان مي ساختيم

    بود اگر دلبستگي ، ما هم ز رنج اين و آن
    كاخ عيشي ، گوشه اين خاكدان مي ساختيم

    ما نمي خواهيم ساماني ، اگر سر داشتيم
    تا كنون با هر چه مي شد ، سايبان مي ساختيم

    گر بدست و پاي ما بند تعلق بسته بود
    با عذاب زندگي ، چون ديگران ، مي ساختيم

  4. #64
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    شكيبا

    تو با يك چشم با خلق و ، بديگر چشم با مايي
    بدين منظور گم كردن ، مشوش ساز دلهايي

    نمي گويي و ميسوزي ، نمي جويي و مي خواهي
    بباطن تشنه عشق و ،‌ بظاهر غرق حاشايي

    درون سوز و برون آرا ، زبان خاموش و دل گويا
    برون خاكستر سرد و ، درون آتش سراپايي

    حكايت ميكند چشمت ، ز ميخواران هشياري
    گواهي ميرهر قلبت ،‌ ز خاموشان گويايي

    نگاهي گر مرا باشد ،‌ توپا تا سر نظربازي
    نيازي گر مرا سوزد ، تو سر تا پا تمنايي

    تو ميخواهي مرا اما ، ز دل بر لب نمي آري
    تو ميجويي مرا اما ، بهر بزمي تميايي

    ز چشم من اگر پرسي ، كه مجنونتر ز مجنونم
    اگر زشت و اگر زيبا ، تو ليلا تر ز ليلايي

    سخن با من بگو تا من ، بگويم از چه غمگيني
    نظر بر من فكن تا خود ، بداني در چه رويايي

    منم كاهي كه با آهي ، بلرزد دامن صبرم
    تويي سنگ و به طوفانها ، شكيبايي ، شكيبايي

  5. #65
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    گريز


    مي گريزم ، زين دغلكاران دنيا ، مي گريزم
    تا نيابندم دگر، گم كرده جا پا ، مي گريزم

    تاب سنگ هرزه چشمان را در اين گلشن ندارم
    چون تذرو از لابلاي شاخ گلها ، مي گريزم

    اين دل زود آشنا را ، مي كشم در بند عزلت
    دو رتر هر جا زمردم ديدم ، آنجا مي گريزم

    چشم تا کی بر در و در انتظار بی وفایان؟
    تا نریزم دیگر این اشک تمنا می‌گریزم

    یک شب آخر باغبان خوابش برد با ناله من
    زین قفس آهسته چون مرغ شکیبا ، می گریزم

    چند روز زندگي ، اينقدر بدنامي نخواهد
    تا نگشتم ، در جهان زين بيش رسوا ، مي گريزم

    در کنار دوستان ، از بس که دیدم نامرادی
    دیگر از هر سایه ، چون آهوی صحرا می گریزم

    جز بلا ز آميزش اين ناسپاسان بر نخيزد
    يا شوم پنهان بكنج خلوتي ، يا مي گريزم

    بسكه ترسيده است چشمم از فسون تنگ چشمان
    هر كجا بينم نگاهي گرم و گيرا ، مي گريزم

    در قيامت هم چو روي آشنايانرا به بينم
    در پناه سايه ديوار حاشا مي گريزم

    سخت پنهان گشته ام در موج توفانزاي هستي
    همچو گوهر روزي از آغوش دريا ، مي گريزم

    چشم هم گر خواست بگريزد ، ز ترس خلق ديدن
    گويمش همره نخواهم برد ، تنها مي گريزم

    ميگريزم با اميد بر نگشتن سوي مردم
    هر چه زشتي ديدم از اين خلق ، زيبا مي گريزم

  6. #66
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    خوشه چين

    پرده پرده آنقدر از هم دریدم خویش را
    تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را

    خویش خویش من هم اکنون از در صلح آمدست
    جمله گوش از غیر ببستم تا شنیدم خویش را

    خویش خویش من مرا و هرچه من ها بود سوخت
    کشتم او را و زخاکش پروریدم خویش را

    معنی این خویش را از خویش خویش خود بپرس
    خویش بینی را گزیدم تا گزیدم خویش را

    می شدم ساقی شدم ساغر شدم مستی شدم
    تا زتاکستان هستی خوشه چیدم خویش را

    سردی کاشانه را با آه گرمی داده ام
    راه برخورشید بستم تا شنیدم خویش را

    اشک و من با یک ترازو قدر هم بشناختیم
    ارزش من بین که با گوهر کشیدم خویش را

    پرده داران زمانها چوب حراجم زدند
    دست اول تا برامد خود خریدم خویش را

    بزم سازان جهان می از سبوی پر زنند
    چون تهی پیمانه بودم سرکشیدم خویش را

    شمعم و با سوختن تا آخرین دم زنده ام
    قطره قطره سوختم تا آفریدم خویش را

    هوي هوي بزم درويشان كرمانشه خوش است
    چون به دالاهو رسيدم ، وارسيدم خويش را

  7. #67
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    سود جو


    جهانی دل در این کنج جهانیم
    سراپا روح و ، پا تا سر روانیم

    چه نام است اینکه بار دوش ما شد
    مرید سالکان بی نشانیم

    بدورانی که بویی از صفا نیست
    بهر اندازه خواهی مهربانیم

    اگر نیروی خدمت را نداریم
    محبت را که دیگر میتوانیم

    بحکم آنکه لذت سود جور است
    غلام همت محنت کشانیم

    جلال زندگی در عشق دیدیم
    از ین بهتر دگر حرفی ندانیم

    بجوی عمر ، ای سنگ هوسها
    تو بر جا باش ، ما آب روانیم

    هزاران شکر از این نعمت بهر حال
    که شمع خلوت صاحبدلانیم

    چنان پروانه از شوق رخ دوست
    بگرد عارض زیبا رخانیم

    عطا کن حالتی یارب که چون شمع
    ببزم دوستان اشکی فشانیم

  8. #68
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    مهر سلیمان



    با من آئید بمیخانه که جانان اینجاست
    عشق و شوریدگی و حال و دل و جان اینجاست

    با من آیید با این خانه حسرت زدگان
    درد دنیا همه همراه به در مان اینجاست

    می بنو شید و از این محنت هستی برهید
    جای آرامش بعد از همه توفان این جاست

    هوشمندان دل افسرده بدانند که مست
    و ز غم عقل رها گشته ، فراوان اینجاست

    با دل سرد عزیزان پراکنده بگوی
    گرمی مجمع سرهای پریشان اینجاست

    مست شو تا که نظر بازی رندانه ترا
    گوید ای سوخته دل ظاهر و پنهان اینجاست

    این همان خلوت امنی است که رندان خواهند
    جام جم ، عمر خضر ، مهر سلیمان اینجاست

  9. #69
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    پناه



    عاشقم اي ساقي ميخانه راهي ده مرا
    سايه ي همت اگر داري ، پناهي ده مرا

    كاسه ي صبرم شكسته اي دستگير بيدلان
    بهر تسكين غمم ، جانسوز آهي ده مرا

    حال کز دستم نيايد كار خيري بهر خلق
    در خور درياي بخشايش ، گناهي ده مرا

    تا دراين ظلمت سرا از گمرهي آیم برون
    جلوه گر در آسمانِ بخت ، ماهي ده مرا

    خارِ غم در اين چمن ، بشكسته صدها بردلم
    باغبانا ، گل نمي خواهم ، گياهي ده مرا

    تا رهم از دست افسونکار یاران حسود
    خوابگه چندی ، بعزلتگاه چاهی ده مرا

    محفل نخوت فروشانرا به خود خواهان ببخش
    در کنار باده نوشان ، جایگاهی ده مرا

  10. #70
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    راز دل


    آسوده دلانرا ، غم شوریده سران نیست
    این طایفه را ، غصه رنج دگران نیست

    راز دل ما، پیش کسی باز مگویید
    هر بی بصری، با خبر از بی خبران نیست

    غافل منشینید ز تیمار دل ریش
    این شیوه پسندیده صاحبنظران نیست

    ای همسفران، باری اگر هست ببندید
    این خانه اقامتگه ما رهگذران نیست

    ما خسته دلان، از بر احباب چو رفتیم
    چشمی زپی قافله ما، نگران نیست

    ای بیثمران سرو شما سبز بمانید
    مقبول ، بجز سرکشی بی هنران نیست

    در بزم هنر ، اهل سیاست چه نشینند
    میخانه دگر جایگه، فتنه گران نیست

صفحه 7 از 11 نخستنخست ... 34567891011 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/