شكيبا

تو با يك چشم با خلق و ، بديگر چشم با مايي
بدين منظور گم كردن ، مشوش ساز دلهايي

نمي گويي و ميسوزي ، نمي جويي و مي خواهي
بباطن تشنه عشق و ،‌ بظاهر غرق حاشايي

درون سوز و برون آرا ، زبان خاموش و دل گويا
برون خاكستر سرد و ، درون آتش سراپايي

حكايت ميكند چشمت ، ز ميخواران هشياري
گواهي ميرهر قلبت ،‌ ز خاموشان گويايي

نگاهي گر مرا باشد ،‌ توپا تا سر نظربازي
نيازي گر مرا سوزد ، تو سر تا پا تمنايي

تو ميخواهي مرا اما ، ز دل بر لب نمي آري
تو ميجويي مرا اما ، بهر بزمي تميايي

ز چشم من اگر پرسي ، كه مجنونتر ز مجنونم
اگر زشت و اگر زيبا ، تو ليلا تر ز ليلايي

سخن با من بگو تا من ، بگويم از چه غمگيني
نظر بر من فكن تا خود ، بداني در چه رويايي

منم كاهي كه با آهي ، بلرزد دامن صبرم
تويي سنگ و به طوفانها ، شكيبايي ، شكيبايي