نام بابک، قيام بابک و نيز قلعهي بابک در چند سال اخير در مطبوعات آذربايجان، همچنين در مجامع دانشجويي و اجتماعات ترکان ممالک ايران بيشتر مطرح شده، مجموعههاي شعر، منظومهها، رومانها، و کتابهاي تاريخي هم در اين زمينه منتشر ميشوند. در نتيجه نظر اغلب اقشار جامعه به نام و قيام و قلعهي بابک معطوف گشته و سوالهايي نيز دربارهي قيام سرخجامگان، ( آلگئييمليلر) انگيزه و نتيجهي اين قيام در ذهنشان مطرح ميگردد.
در چنين مرحلهاي قلم بدستاني هم ظهور کرده و با اظهار نظرهاي مختلف سعي ميکنند، سوالهاي مطروحه را پاسخ بدهند. آنان در نوشتهها و اظهار نظرهايشان بعضا به منابعي هم استناد ميکنند که با توجه به لحن نويسندگان آن منابع، مغرضانه و جهتدار بودن اظهاراتشان جاي ترديد باقي نميگذارد. به عبارت ديگر با توجه به اين منابع و بعضي از نظريه پردازيها، خواننده به خوبي ميفهمد که نويسنده بيشتر اغراض و خواستههاي دلخود، يا نزديکان و فرمانفرمايان خود را در نظر گرفته است و به همين دليل هم اين آثار نه تنها هيچ قرابتي باهم ندارند، بلکه ناقض يکديگر هم ميباشند.
به عبارتي روشنتر، عدهاي بابک را ضد عرب، عدهاي ضد اسلام، عدهاي پيرو آئين مزدکي، بعضي زردشتي، بعضي مسلمان و حتي مسلمان شيعه مذهب، معرفي کرده است. بعضي هم بابک را چهرهاي ضد اشغالگري و آزاديخواهِ وطن پرور و نوعدوست نشان داده و هر کدام نيز براي اثبات اظهارات خود همانطور که قبلا اشاره شد، اسنادي را ارائه دادهاند.
درپي مطرح شدن مسألهي بابک، عدهاي از قلم بدستان که انگيزههاي مختلف دارند، سعي به سرپوش گذاشتن به آن، انحراف افکار جامعه و يا کمرنگ کردن موضوع مذکور پرداخته و با ارائهي نظرات نه چندان علمي و عقلي به خواستهي خود پاي ميفشارند.
به نظر ميآيد، در اين عصر ارتباطات حقيقت را بر مصلحت ترجيح دهيم و با پرداختن به سفسطه و يا سرپوش نهادن به واقعيتها، تنفر نسل حاضر و آيندگان را به خود نخريم و خود را در زمرهً جهال قرار ندهيم؛ بلکه سعي کنيم، بدور از عقايد و سلايق شخصي، وقايع تاريخي را آنچنان که هست ارائه دهيم و يا از وارونه نشان دادن آنها خودداري کنيم. چنان فکر نکنيم که ما ميتوانيم افکار عمومي را به خود معطوف داريم؛ زيرا ما داناتريم، بقية مردم نادانند!!! مطمئن باشيم که هر کس ديگران را جاهل انگارد، در حقيقت جهت خود را آشکار ميسازد.
البته هر کس حق دارد، دربارهي مسائل ملي و تاريخي خود فکر کند، مطالعه و تحقيق انجام دهد، نتيجهي مطالعات و تحقيقات خود را بيان کند؛ ولي شرعا و اخلاقا احدي عذر و بهانهاي براي اغفال مردم و تحريف افکار عمومي را ندارد و نبايد حقايق تاريخي و مصالح ملي مردم و مملکت را فداي اغراض شخصي خود نمايد.
آنچه مسلم است و در اغلب منابع تاريخي به آن اشاره شده، اين است که، در زمان خلفاي عباسي در اغلب ممالک اسلامي قيامهاي بزرگ و کوچک به عليه دستگاه خلافت رخ ميداد. البته هر يک از اين قيامها انگيزهي خاص خود را داشت که ميتوان به قيامتهايي در خراسان، طبرستان، سيستان و آذربايجان اشاره کرد. قيام آذربايجان و يا قيام «آلگئييمليلر» سرخ جامگان در منطقه گوهستاني قاراداغ آذربايجان جنوبي روي داده و مرکز فرماندهي و رهبري آن در بالاي صخرهاي عظيم در ارتفاعات شهرستان «کليبر» امروزي و در قلعهاي به نام قلعهي « بذ » بي،[1] يعني «قلعهي بابک» امروزي بود.
قيام مزبور بيش از چهل سال ادامه يافت. سرخ جامگان در اين مدت بارها با سپاهيان خلفاي عباسي که به سرکوب آنان فرستاده ميشدند جنگيدند، کشتند، کشته شدند، با خون خود دشتها، درهها و کوههاي آذربايجان را سيراب و از ناموس و ميهن خود دفاع کردند و بارها طعم تلخ شکست را به قوشونهاي خلفا چشاندند. خلفايي که اسلام را براي حکومت، اغفال تودة مردم و چپاول آنان آلت دست قرار داده بودند. خلفايي که خود را خليفة خدا در روي زمين وانمود ميکردند، نمازهاي جمعه مصلحتي برگزار ميکردند، به حج ميرفتند . ولي در زندگي شخصي آنان اثري از اسلام ديده نميشد.
المعتصمبالله که يکي از فرزندان هارون خليفة عباسي بود، بعد از برادرش مأمون به مسند خلافت تکيه زد. او براي فائق آمدن به نهضت آذربايجان که با وجود آن آرامش خلفاي ماقبل او سلب شده بود، راهي جز دست زدن به حيلهي ناجوانمردانه پيدا نکرد و براي عملي کردن نقشة خود از شخصي به نام «آفـشين» «aw?in» که از ترکان اوزبک بود و شايد به وسيلهي او راحتتر ميتوانست به بعضي از سرداران و سرکردگان سرخ جامگان ترک آذربايجان[2] نفوذ کند، استفاده کرد. و متأسفانه موفق هم شد. آفـشين بعضي از سرکردگان سرخ جامگان را با وعده و وعيد از اطراف بابک پراکنده ساخت سپس با جنگي نابرابر بابک را از قلعه به پايين کشيد و با حيله و دسيسهي سهل ابنسُمبات که احتمالا ارمني هم بود و از طرف خليفه فرمانروايي قسمتي از مناطق شمال رود ارس را در دست داشت، او را دستگير و به مرکز خلافت يعني «سامرا» منتقل و در نتيجه سر سختي که در برابر خليفه هم از خود نشان داد، مصله و پس از آن به قتل رسيد.
***
آنچه در مقالات و سخنرانيها دربارهي قيام سرخ جامگان کمتر مورد توجه قرار گرفته، بررسي عقايد ديني آنان از راه تعقل و تفکر ميباشد.
همانطور که قبلا نيز اشاره شد، عدهاي آنان را مسلمان دانسته و براي اثبات ادعاي خود ادله و براهيني نيز ارائه ميدهند. عدهاي نيز آنان را غير مسلمان دانسته و يا غير مسلمان معرفي کرده که بتواند به راحتي به بدگويي و تخريب وجههي آنان بپردازد.
در برابر نظر اين اشخاص بايد گفت: اولا سرخ جامگان مسلمان بودند، به اين دليل که مردم آذربايجان در زمان خليفهي دوم « عمر ابنخطاب» اسلام را پذيرفته بودند در اين صورت چگونه ميتوانيم بگوييم عدهاي غير مسلمان در نقطهاي از مملکت اسلامي آنهم به مدت چهل سال اگر نگوييم حکومت محلي کوچکي را تشکيل داده بودند، ميتوانيم بگوييم که سازمان و تشکيلات سياسي – نظامي مقتدري را به هم رسانده که در صورت لزوم ميتوانستند در مقابل سپاهيان رزم آزموده و تا دندان مسلح هزاران نفري خلفاي عباسي مقاومت کنند و آنان را از آذربايجان دور نمايند.
تأمين غذا، پوشاک، سلاح، مرکب، علوفه و تجهيزات اسبان و غيره براي عدهاي غير مسلمان در مرکز بلاد اسلامي آنهم در آن دوران کاملا غير ممکن بود. يعني مسلمانان به هيچ وجه به خود اجازه نميدادند، کساني که آيين آنان را قبول ندارند، با آنان داد و ستد کنند و مايحتاج آنان را فراهم آورند. پس همکاري و تأمين مايحتاج آنان و عدم ممانعت از استقرار آنان در بين خودشان به اين معني است که آنان را در هر آييني که بودند، قبول داشتند و در حين هجوم سپاهيان خليفه، همين مردم مسلمان نه تنها به ياري سپاهيان خليفه نميشتافتند، بلکه بابک و بابکيان را پشتيباني ميکردند و اگر چنين نبود، يعني حمايت مردمي در پشت سرخ جامگان نبود هرگز نميتوانستند به مدت بيش از چهل سال در آن منطقه مقاومت و با سپاهيان مجهز خليفه مقابله کنند. به بيان سادهتر، اگر مسلمان هم نبوده باشند، براي مردم مسلمان بهتر از خلفايي بودند که به نام اسلام، اموال و نواميس مردم را پايمال ميکردند به همين دليل هم مردم عاقل و فهيم آذربايجان کافر يکرو و مردانهصفت را به منافق مسلماننماي چندين چهره ترجيح ميدادند.
اگر به قرآن هم مراجعه کنيم ميبينيم، خداوند نيز منافقين يعني مسلماننمايان را که اسلام و قرآن را دست آويز و مستمسک براي رسيدن به مقام و مال و منال و غيره قرار داده بودند، بيشتر از کافراني که صراحتا ميگفتند: ما ايمان نميآوريم، نکوهش ميکند. به عبارتي ديگر از نظر قرآن نيز منافقين يعني مسلماننمايان، مذمومتر، پستتر و منفورتر از کافران يعني کساني هستند که به دين اسلام نه گرويدند.
اگر به تاريخ بعد از اسلام و زندگي ائمه معصومين هم دقت کنيم، متوجه ميشويم که همة قاتلين ائمه شهيد، منافقين و حکامي بودهاند که به ظاهر براي حفظ مصالح اسلام و در حقيقت براي حفظ حکومت خودکامهي خود و ادامه چپاول اموال و نواميس مردم پا برهنه دست به چنين جنايات تاريخي زدهاند.
در جواب عدهاي از قلم بدستاني که ادعا ميکنند: بابک و سپاهيان او با اسلام و مسلمانان ميجنگيده و در مقابل اسلام صفآرايي کردهاند بايد بگوييم:اگر شما خلفاي عباسي را با آن جناياتي که مرتکب ميشدند و امامان شيعه را با حِيل مختلف به قتل ميرساندند، مسلمان بدانيد، در اين صورت بابک با مسلمانان جنگيده است؛ ولي اگر امام هفتم شيعيان امام موسيکاظم (ع) که توسط هارون خليفهي عباسي محبوس و سپس شهيد شد و نيز فرزند آن حضرت امام رضا (ع) توسط فرزند هارون عباسي يعني مأمون مسموم و شهيد گرديد، همچنين امام محمدتقي (ع) که توسط المعتصمبالله مسموم و به شهادت رسيد و ساير امامان شيعه را امام و طرفدار حق و عدالت ميدانيد، هرگز نميتوانيد قاتلين آنها يعني هارون، مامون و معتصم را مسلمان و خليفهي اسلام بدانيد و کساني را که با آنان و قولخورگان آنان جنگيده نکوهش نماييد.
بابک و بابکيان چه مسلمان باشند و چه نباشند با منافقين و با دشمنان امامان معصوم شيعه جنگيدهاند. و اگر مرامشان دفاع از اسلام و امامان شيعه نبوده باشد، دفاع از حقوق اوليه و نواميس ملي و خانوادگي مسلمانان بوده است و اگر نگوييم، در کنار ائمهي معصومين با خلفاي منافق عباسي مبارزه ميکردند، ميتوانيم بگوييم که امامان و سرخ جامگان هر دو طرف مقابل خليفه بوده و هر دو مظلوم يک دستگاه حکومتي واقع شده بودند. در نتيجه مبارزات بابک و سرخجامگان نه تنها مبارزه با اسلام نبود، بلکه خواه- ناخواه خدمت به اسلام واقعي و عدالت بود. اگر ائمه با کلام گهربار و آگاهي دادن به مردم ماهيت دستگاه خلافت را بر ملا ميکردند، سرخجامگان نيز با همان دستگاه خلافت به مبارزة مسلحانه ميپرداختند. در نتيجه خلفاي عباسي امامان شيعه و مبارزان آذربايجان را مانع رسيدن به مقاصد شوم خود ميدانسته، با هر دو دشمني ميورزيدند. اين حقيقت تاريخ است.
[1] - تغيير حرف «ذ» به «ي» در ترکي قديم و بويژه در کتاب ديوان لغاتالترک بيشتر به چشم ميخورد.
[2] - ممکن است کسرويستها و طرفداران جعليات احمد کسروي ادعا کنند که زبان آذربايجان بعد از آمدن سلاجقه به ترکي برگشته است. در جواب اين عده بايد گفت: در کتاب «قرآنِ کريم و اقوام» نوشتهي مرحوم پروفسور زهتابي که با استناد به منابع موثق به رشتهي تحرير در آمده است، ميخوانيم:
- والي آذربايجان در زمان خليفه عثمان ابنعفان، که با روي کار آمدن حضرت علي از آذربايجان راهي دمشق شد و به معاويه پيوست. در گزارش خود ار آذربايجان به معاويه ميگويد: مردم آذربايجان به زبان ترکي صحبت ميکنند.
گذشته از اين، مگر سلاجقه از شرق و از خراسان وارد ممالک ايران نشدند و مگر سالها در همة ممالک ايران حوکمراني نکردند؟ چرا تنها زبان يک مملکت، آنهم آذربايجان را عوض کردند؟ همچنين اکنون با وجود اين همه رسانهها و تحصيل اجباري به زبان فارسي، مطبوعات، روزنامهها، ارعاب، توهين، تحقير، تحميل، تطميع، زبان مردم آذربايجان، کردستان، بلوچ، خوزستان، گيلک، ترکمن و غيره به فارسي برنگشته و فقط اگر مجبور باشند. به زبان فارسي صحبت ميکنند؛ ولي در زمان سلجوقيان بدون همهي راهکارها و ابزارهاي صنعتي امروزي و بدون اجباري که در عصر حاضر اعمال گرديد، چگونه ممکن است زبان ملتي( از زباني که اصلا وجود نداشته، و اگر وجود ميداشت، بايد مثل ساير زبانهاي مرده در هزاران سال قبل، از اين زبان هم اثري کتبي، سنگ نوشته، اثر افواهي و فولکلوريک به جاي ميماند.) به زبان ترکي تغيير کند؟
__________________
یاشاسین آذربایجان
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)