باور نداشتم که گل آرزوي من
با دست نازنين تو بر خاک اوفتد
با اين همه هنوز به جان مي پرستمت
بالله اگر که عشق چنين پاک اوفتد

مي بينمت هنوز به ديدار واپسين
گريان درآمدي که: "فريدون خدا نخواست"
غافل که من به جز تو خدايي نداشتم
اما دريغ و درد نگفتي چرا نخواست!

بيچاره دل، خطاي تو در چشم او نکوست
گويد به من، هرآنچه که او کرد، خوب کرد
فرداي ما نيامد و خورشيد آرزو
تنها سپيده اي زد و آنگه غروب کرد

بر گور عشق خويش، شباهنگ ماتمم
داني چرا نواي عزا سر نمي کنم؟
تو صحبت محبت من باورت نبود،
من ترک دوستي ز تو باور نمي کنم

پاداش آن صفاي خدايي که در تو بود،
اين واپسين ترانه تو را يادگار باد
در قلب من ماند غم تو، يادگار تو
هرگز غمت مباد و خدا با تو يار باد

ديگر ز پا فتاده ام اي ساقي عجل
لب تشنه ام، بريز به کامم شراب را
اي آخرين پناه من آغوش باز کن
تا ننگرم پس از رخ او آفتاب را