صفحه 31 از 46 نخستنخست ... 2127282930313233343541 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 301 تا 310 , از مجموع 451

موضوع: شعرهای بانو سیمین بهبهانی

  1. #301
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    غبار ماه

    ندیده ام گلی و غنچه ای به دامن خویش
    چه خیر دیده ام از سِیر باغ و گلشن خویش
    غبارِ ماهم و دامان کس نیالودم
    زمن چرا همه برچیده اند دامن خویش؟
    خیال او چو در آمد به کلبه ام شب تار
    زبان شکر گشودم ز بخت روشن خویش
    چو دید چشم حسودِِ ستاره بزم مرا
    ز جای جستم و بستم به خشم، روزن خویش
    گران بها نکنم جامه و، سبکبارم
    که منتی ننهادم ز جامه بر تن خویش
    برهنه مهرم و، دوزم چو او به دامن چرخ
    سجاف ابر زری هر سحر به سوزن خویش
    صُراحیم که نشستم به بزم غیر و، رواست
    که سرخوشش کنم از خون سرخ گردن خویش
    ز شمع شعرِ من این عطرِ‌عشق نیست شگفت
    که شعله یی ست که بر می فروزدم از تن ِ خویش
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #302
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    نگاه بی گناه

    تا از نگاه غیر بپوشم نگاه تو
    مژگان شوم به حلقه ی چشم سیاه تو
    خواهم چو جامِ باده بگردم به بزم نوش
    تا آشنا شوم به لب باده خواه تو
    خواهم - به رغم گوشه ی میخانه های شهر
    آغوش خویش را کنم از غم، پناه تو
    چون اختر سرشک تو در مستی تو کاش
    می ریختم به چهره ی هم رنگ ماه تو
    روح مرا خدا همه از شام تیره ساخت؛
    اما چرا نه تیرگی ی‌ ِ خوابگاه تو؟
    دردا که عاقبت نشستم به راه تو
    چون مادر از نوازش و مهرم چه چاره هست
    با کودک‌ نگاه ِ چنین، بی گناه تو؟
    خورشید بهمنی تو و، لطفت مدام نیست
    اما خوشم به مرحمت گاه گاه تو
    سیمین! به شام تیره، مخور غم که هر شبی
    روشن شود ز شعله ی سوزان ِ آه تو.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #303
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    خطا کن!

    کی گفته ام این درد جگر سوز دوا کن؟
    برخیز و مرا با دل سرگشته رها کن
    ما را ز تو، ای دوست! تمنّای وفا نیست
    تا خلق بدانند که یاریم، جفا کن
    هر شام به همراه دلارام به هر بام
    در بستر مهتاب بیارام و صفا کن
    چون باد صبا با تن هر غنچه بیامیز
    چون غنچه بَرِ باد صبا جامه قبا کن
    آمیختنت با من اگر هست خطایی
    برخیز و مپرهیز و شبی نیز خطا کن
    مستم به یکی بوسه ی شیرین کن و، زان پس
    خود دانی و... بیهوده چه گویم که چها کن!
    تا خون دلت غم ببرد از دل ِ سیمین
    ای تک، بدان پنچه ی بُگـْشوده دعا کن
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #304
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    شراب

    بودم شراب ناب به مینای زرنگار:
    مستی ده و لطیف و فرح بخش و خوشگوار،
    رنگم به رنگ لاله ی خود روی دشت ها
    بویم چو بوی وحشی گلهای کوهسار.
    او، از رهی دراز به نزدیک من رسید
    آزرده جان و تشنه و تبدار و خسته بود
    در دیده اش تلاطم اندوه، آشکار،
    بر چهره اش غبار ملالت نشسته بود.
    چشمش به من افتاد و به ناگاه خنده زده زد؛
    من همچو گل ز خنده ی خورشید وا شدم.
    پُر کرد جامی از می و شادان به لب نهاد
    آه از دمی که با لب او آشنا شدم
    نوشید او مرا و درنگی نکرد و، من
    آمیختم به گرمی ی ِ‌ کام و گلوی او؛
    مستی شدم، ز جان و تن او برآمدم،
    چون آتش دمیده بر افروخت روی او،
    زان خستگی که در تن او بود اثر نماند،
    سرمست، خنده ها زد و گُلْ از گُلشن شکفت،
    مینای بی شراب مرا گوشه یی فکند؛
    زان پس میان قهقهه فریاد کرد و گفت:
    «-هر چند کام تشنه ی من ناچشیده بود
    زین خوب تر شراب گوارای دیگری،
    زان پیشتر که رنج خمارم فرا رسد
    باید شراب دیگر و مینای دیگری!»
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #305
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    حسود

    خیال روی تو در خاطرم در آویزد
    چو کودکی که به دامان مادر آویزد
    ز انتخاب فرومانده ام، که عشق و عفاف
    دو کفّه یی ست که با هم برابر آویزد
    چه التفات به اشکم کنی، که مستان را
    چه غم دو قطره ی می گر ز ساغر آویزد
    چو ابر تیره حسودم، روا ندارم چرخ
    ز بام غیر تو را همچو اختر آویزد
    به خانه گذر چه اسیرم، خیال من با توست
    درخت بارور از بام و در سر آویزد
    سحر به دامن یادت سرشک من آویخت
    چو شبنمی که به دامان گل درآویزد.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #306
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    یار گسسته

    چشمی سیاه و چهری، مهتاب رنگ داشت
    یک روز از در آمد و بنشست و بوسه خواست.
    آن بوسه جوی شوخ - که با یاد او خوشم -
    اینک گذشته عمری و می جویمش، کجاست؟
    با او در آرزوی وفا آشنا شدم؛
    اما وفا نکرد و دل از من برید و رفت.
    آن آفتاب عشق - که یادش به خیر باد -
    یک شامگه ز گوشه ی بامم پرید و رفت.
    او رفت و دل به دلبرکان ِ ‌دگر سپرد،
    تنها منم که دل به دگر کس نبسته ام.
    گشت زمان از آن همه بی تابیم نکاست،
    گویی هنوز بر سر آتش نشسته ام.
    یک دم نشد که یاد وی از سر به در کنم؛
    همواره پیش دیده ی من نقش روی اوست:
    این است آن دوچشم فسون ساز آشنا،
    این هم لبان اوست- لب بوسه جوی اوست.
    هر چند او شکست، ولی من هنوز هم
    دارم عزیز حرمت عهد شکسته را...
    هر چند او گسست، ولی من هنوز هم
    دارم به دل محبت یار گسسته را...
    گویند دوستان که: « ازین عشق درگذر،
    با یار زشت منظر، یاری روا نبود
    «از سینه ی ستبر و قد ِ‌سرو و روی نغز
    «در او یکی از این همه خوبی به جا نبود
    «این داستان کهن شد و این قصه ناپسند؛
    «باید که ترک عشق غم آلود او کنی.
    «باید ز همگنان ِ ‌فراوان این دیار
    «همراز و همدم دگری جست و جو کنی...»
    ای دوستان! حکایت خود مختصر کنید
    کمتر سخن ز همدم و همراز آورید-
    زیبا به شهر من همه ارزانی ی ِ شما:
    زشت مرا، که رفت، به من باز آورید!
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #307
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    موج

    نیست اشکم این که من از چشم تر افشانده ام
    بحرم و، با موج، بر ساحل گهر افشانده ام
    گر ندیدی آب آتشگون، بیا اینک ببین
    کاینهمه آتش من از چشمان تر افشانده ام
    در شبم با روی روشن جلوه یی کن، زان که من
    بر رخ این شبنم به امّید سحر افشانده ام
    از کنارت حاصلم غیر از پریشانی نبود
    گر چه در پایت به سان موج، سر افشانده ام
    من نه آن پروانه ام کز شوق ِ شمعش بال سوخت
    آن گـُلم کز سوزِ دِی بر خک پر افشانده ام
    چون گهر، در حلقه ی بازوی من چندی بمان
    کز فراغت عمری از مژگان گهر افشانده ام
    ای نهال شعر ِ‌سیمین، برگ و بارت سرخ بود
    زان که در پایت بسی خون جگر افشانده ام.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #308
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    مشعل

    مگو که شهر پر از قصه ی نهانی ی ِ ماست
    به لوح دهر همین قصه ها نشانی ی ِ ماست
    ز چشم خلق چه پوشم؟ که قصه های دراز
    عیان به یک نگه خامش نهانی ی ِ ماست
    اگر چه هر غزلی همچو شعله ما را سوخت
    فروغ عشق، چو مشعل، ز صد زبانی ی ِ ماست
    اگر چه لاله ی ما شد ز خون دل سیراب
    چه غم؟ که رونق باغی ز باغبانی ی ِ‌ماست
    به گور مهر، شبانگه، به خون سرخ شفق
    نوشته قصه ی پر دردی از جوانی ی ِ ماست
    شبی به مهر بجوش و ببین که چرخ حسود
    سحر دریده گریبان ز مهربانی ی ِ‌ماس
    مکش به دیده ی مغرور ما کرشمه ی وصل
    که چشم پوشی ما عین کامرانی ی ِ ماست
    ز مرگ نیست هراسی به خطارم سیمین!
    که جان سپردن صدساله زندگانی ی ِ ماست...
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #309
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    خورشیدِ در آب افتاده

    آن آشنا که رفت و به بیگانه خو گرفت،
    از دوستان چه دید که دست عدو گرفت؟
    سرمست عطر عشق، دمی بود و، بعد از این
    مستم نمی شود، که به این عطر خو گرفت
    می خواستم حکایت خود بازگو کنم
    افسوس! گریه آمد و راه گلو گرفت
    ابر بهار این همه بخشندگی نداشت
    شد آشنای چشم من و وام ازو گرفت
    از اشک من شکفته شود قلبت از غرور
    آری، ز شبنم است که گل آبرو گرفت
    خورشید‌ِ اوفتاده در آبم؛ ز نور من
    نه غنچه خنده کرد و نه گل رنگ و بو گرفت
    یاران! نماز کیست به جا؟ پارسای شهر
    یا آن شهید عشق که از خون وضو گرفت؟
    از مدّعی گریختم و دربه در شدم
    همچون صبا سراغ مرا کو به کو گرفت
    سیمین! به شعر دلخوشی و سخت غافلی
    کاین شمع دلفریب ز چشم تو سو گرفت.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #310
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    نوازش های چشمان ِ کبودش

    ببین: عمری وفادار تو بودم
    دلم جز با تو پیوندی نبسته،
    چه سازم؟ نقش عشقی تازه چندی ست
    به خلوتگاه پندارم نشسته.
    چو شب سر می نهم بر بالش ناز،
    خیالش در کنارم میهمان است:-
    نمی دانی چه پُرشور و چه گرم است
    نمی دانی چو خوب و مهربان است
    نمی دانی به خلوتگاه رازم،
    خیال دلکشش چون می نشیند؛
    همین دانم که در دل هر چه دارم
    به جز او جمله بیرون می نشیند.
    ز یادم می بَرد با خنده یی گرم
    جهان را با غم بود و نبودش.
    نمی دانی چه شادی آفرین است
    نوازش های چشمان کبودش.
    بیا یک شب، خدا را، شاهدم باش
    ببین: در خاطرم غوغایی از اوست،
    ببین: هر سو که می گردد نگاهم،
    همان جا چهره ی زیبایی از اوست.
    به او صد بار گفتم «پای بندم»
    چه سازم؟ گوش او براین سخن نیست.
    چو بندم دیده را، پیداتر اید-
    گناه از اوست، دانستی؟ ز من نیست.
    ببین: من با تو گفتم، کوششی کن
    ز پندارم خیالش را بشویی،
    و گرنه گر دلم پابند او شد،
    مرا بدعهد و سنگین دل نگویی
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 31 از 46 نخستنخست ... 2127282930313233343541 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/