Harry Mason- کاراکتر اول بازی- به همراه دخترش Cheryl در حال نزدیک شدن به شهر Silent Hill می باشند. منطقه تفریحی که در کنار دریاچه ای واقع شده است. هوا بسیار سرد است و شب هنگام مشغول رانندگی می باشند. خرابی ماشین باعث شده تا آنها ساعاتی از برنامه خود عقب بمانند. Cheryl بر روی صندلی عقب در حالی که دفتر نقاشی اش را به دست دارد، به آرامی خوابیده است. Harry مشغول رانندگی است که ناگهان، از آینه بقل متوجه نوری می شود که در حال نزدیک شدن به وی می باشد. چند لحظه بعد پلیس زنی را مشاهده می کند که همراه با موتور سیکلتش از کنار آنها به آرامی گذر می کند. دقایقی بعد، همان موتور سیکلت را رها شده کنار جاده مشاهده می کند. هر چه به این سمت و آن سمت نگاه می کنند اثری از راننده نیست. ناگهان در همین گیر و داد متوجه حضور دختری با روپوش مدرسه مقابل ماشینش می شوند. به شدت ترمز می کند و همین امر باعث انحراف آنها از جاده و متعاقبا چپ شدنشان می شود. Harry تقریبا ساعاتی را بیهوش سپری می کند. او بهوش می آید. گویا صدمه ندیده است. مه غلیظی محیط را فرا گرفته ( البته به اعتقاد عده ای این مه نیست و خاکستر می باشد. در ادامه مقاله به آن خواهیم پرداخت ) و از همه بدتر Cheryl ناپدید شده است. او کاملا گیج شده. بعد از اینکه به سختی خود را از ماشین بیرون میکشد، تصویری سایه گونه از دخترش چند ده متر آن طرف تر می بیند. او را صدا می زند و به طرفش حرکت می کند ولی دخترک فرار می کند. به ناچار مجبور می شود تا او را تعقیب کند.

او با سماجت سایه را تعقیب می کند و در بین راه از چندین دروازه عبور می کند. هر چه پیش می رود آسمان تاریک تر و مخوف تر می شود. هیچ یک از این علائم بدشگون مانع پیشروی او نمی شوند. آسمان آنقدر تاریک می شود که Harry را وادار می سازد برای مشاهده محیط از فندک استفاده کند. به محض اینکه محیط روشن می شود با صحنه هایی رو به رو می شود که دلهره و اضطراب را به جان او می اندازند. ویلچری رها شده، تخت خواب پزشکی وحشتناک و لخته های بیشمار خون تنها قسمتی از آنها می باشند. به ناگهان محیط تغییر شکل می دهد. دیوارها تبدیل به توری هایی زنگ زده از جنس گوشت و خون می شوند و صداهای عجیب و غریب به گوش می رسد. Harry وحشت زده و نگران از دست دشمنان شیطانی فرار می کند ولی با بدشانسی در بن بستی گرفتار می شود. به محض اینکه بر می گردد، مورد حمله هیولای قرار می گیرد. او که به هیچ سلاحی مسلح نیست تنها در برابر چند ضربه هیولا مقاومت می کند و در نهایت نیمه جان به زمین می افتد...

Harry بر روی مبلی در یک رستوران از خواب می پرد. او کاملا گیج شده است و با نگرانی به اطرافش نگاهی می اندازد. او تنها نیست زیرا همان پلیسی که پیش از این در جاده دیده بود، کنارش نشسته است. افسر پلیس جلو می آید و خود را معرفی می کند. نام او Cybil است و از Harry علت اتفاقات عجیب شهر را جویا می شود. Harry به او پاسخ می دهد که خودش هم مانند او بی اطلاع است و تنها جهت گردش به این محل آمده است. Harry به سرعت به یاد می آورد که دخترش گم شده است. از Cybil سراغ او را می گیرد ولی او پاسخ می دهد که Cheryl را ندیده است. بعد از چند لحظه استراحت Harry تصمیم می گیرد تا مجددا به دنبال دخترش برود. پیش از اینکه او رستوران را ترک کند، Cybil راجع به تهدیدات ناشناخته شهر به او هشدار می دهد سپس او را به یک قبضه کلت کمری مجهز می کند و به او می گوید که احتیاط کند تا در آینده اشتباهی خود او را نشانه نرود. Cybil هم تصمیم می گیرد خود را هر چه سریعتر به Brahms -شهر همسایه Silent Hill- برساند تا با نیروی کمکی باز گردد. Harry قبل از اینکه رستوران را ترک کند یکسری وسایل ضروری بر می دارد. او رادیویی را مشاهده می کند. متاسفانه به نظر می رسد خراب شده باشد. سپس به جمع آوری سایر وسایل می پردازد. در حالی که مشغول جمع آوری تجهیزات هست ناگهان، صدای خش خش رادیو او را شگفت زده می کند. هر لحظه به خش خش صدا افزوده می شود که ناگهان پرنده ای شیطانی وارد سالن شده و به او حمله می کند. بعد از کشتن آن Harry متوجه وخامت اوضاع می شود. بدین جهت تصمیم می گیرد رادیو را همراه خود ببرد.

یعد از اینکه Harry رستوران را ترک می کند، به یاد رویایی که دیده بود می افتد. او تصمیم میگیرد دوباره آن مکان را جستجو کند. در این بین با صحنه ای عجیب رو به رو می شود. خیابانی که به آن مکان مخوف ختم میشد با دیواری بزرگ مسدود شده بود ( همان جایی که او مورد حمله قرار گرفته بود). پس از کمی جستجو و قدم زدن، برگه های دفتر نقاشی ای را بر روی زمین مشاهده می کند که چندی پیش به عنوان هدیه تولد برای دخترش تهیه کرده بود. با شتاب جلو می رود. برگی نظر او را جلب می کند، آن را بر می دارد و مشاهده می کند. عکس Harry به صورت بد ترکیبی کشیده شده است و در صفحه ای دیگر با جوهری قرمز رنگ بزرگ نوشته شده بود " به طرف مدرسه ". Harry به سرعت نقشه ای که از رستوران برداشته بود را ملاحظه می کند و متوجه می شود که در قسمت جنوب غربی Old Silent Hill مدرسه ابتدایی به نام " Midwich " واقع شده است. Harry تصمیم می گیرد هر طور که شده خود را به این مدرسه برساند. او در طول مسیر با سگ هایی وحشی و هیولاهایی پرنده مقابله می کند ولی گویا مشکلات او تمامی ندارند. تمام مسیرهایی که به مدرسه ختم می شوند توسط شکافی هایی عمیق مسدود شده اند. ترس وجود Harry فرا می گیرد. اینجا دیگر چه جهنمیست! او همین طور که به راهش ادامه می دهد، به یادداشت های مرموز بیشتری بر می خورد. بعد از مبارزاتی نفسگیر و مشقت های فراوان بلاخره مسیری به سمت مدرسه پیدا می کند. Harry به خانه ای میرسد که می توان از درب پشتی آن به سمت مدرسه میانبر زد. هر چه که به طرف مدرسه پیش می رود شهر تاریک تر و تاریک تر می شود. خوشبختانه با استفاده از چراغ قوه ای که از رستوران برداشته بود امکان پیشروی برایش مهیا می شود. سرآخر بعد از چند جدال با دشمنان به Midwich می رسد. مدرسه به نظر خالی از سکنه میرسد. سکوتی سنگین فضای محوطه را پر کرده است. هیچ اثری از Cheryl نمی باشد. او پس از گشت گذار در مدرسه و پشت سر گذاشتن چندین معما به برج ساعت مدرسه میرسد. باز شدن درب برج منوط به حل معماهایی است که یکی از آن ها یعنی معمای پیانو به گفته اکثر طرفداران بازی از سخت ترین و جذاب ترین معماها بوده است. از پلکان پایین رفته و از طرف دیگر برج بالا می آید به نظر در همان حیاط مدرسه است اما نه ! نمادی به شکل دایره در وسط حیاط وجود دارد که قبلا نبود! اگر این جا همان مدرسه نیست پس کجاست؟ گویا وضعیت مدرسه چندان بهتر از شهر نیست زیرا در اینجا هم اتفاقا عجیب و غریبی روی میدهد. بعد از کمی گشت گذار مدرسه تغییر شکل می دهد. در اینجا Harry مجددا صندلی چرخداری را در یکی از اتاق های مدرسه می بیند. گویا این جسم بی جان راز های نهفته ای در بر دارد. Harry مرتب اتاق های مدرسه را جستجو می کند که ناگهان، زنگ تلفنی در یکی از کلاس ها او را حیرت زده می کند. صدا مربوط به Cheryl است که از پدرش میپرسد کجاست و از او کمک می خواهد. بعد از این اتفاق Harry بی تابانه به تلاشش برای پیدا کردن Cheryl ادامه می دهد.. به ناچار شروع به گشت گذار بیشتر می کند در همین حین کتابی را پیدا می کند که مربوط به دختران خرد سال و توانایی ارواح و اشباح می باشد. بعد از کمی ماجرا جویی بلاخره به زیر زمین بنا می رسد. به نظر می رسد منبع موجودات شیطانی مدرسه همین جا باشد. بعد از مبارزه ای نفسگیر موفق می شود آنجا را از شر مارمولکی عظیم الجسته پاکسازی کند. به نظر می رسد با کشتن آن مدرسه تغییر شکل میدهد. در حینی که مدرسه تغییر شکل میدهد ناگهان Harry دختری را میبیند که در جاده دیده بود، همانی که تقریبا تمام دردسرهایش به او مربوط میشد. او تقریبا یکبار با دخترک تصادف کرده بود. آنها رو به روی هم قرار گرفته اند ولی به نظر می رسد که Harry تحت تاثیر چیزی قرار گرفته زیرا توانایی بیان حتی یک کلمه را هم ندارد. تنها مات و مبهوت او را تماشا می کند. بعد از چند لحظه دخترک در حالی که لبخند بر چهره دارد ناپدید می شود. مجددا مدرسه به حالت عادی باز میگردد. Harry خود را به سرعت به طبقه همکف می رساند. در اینجا صدای زنگ کلیسا محوطه را پر می کند. پس از نگاه کردن به نقشه و یافتن موقعیت کلیسا تصمیم می گیرد به آنجا برود.

Harry خود را به کلیسا می رساند. در ایجا با زن سالخورده ای رو به رو می شود که لباس هایی کهنه به تن دارد و مشغول دعا کردن می باشد. Harry از دیدن او تعجب می کند و سعی می کند از هویت او سر در بیاورد اما او مرموزانه سرنخ هایی از Cheryl می دهد. سپس از او می خواهد برای اطلاعات بیشتر به بیمارستان عزیمت کند. قبل از اینکه Harry کلیسا را ترک کند پیر زن شی ای هرمی شکل و مقدس به نام Flauros را به او می دهد. Harry کلیسا را ترک می کند و از طریق پلی خود را به مرکز شهر می رساند. در بین راه قبل از اینکه به بیمارستان برسد، به ایستگاه پلیسی بر می خورد. او جهت پیدا کردن وسایل کارآمد وارد دفتر می شود. هنگامی که مشغول جستجوی سالن است به گزارشاتی مربوط به دارویی وهم آور به نام White Claudia بر می خورد. به نظر می رسد این دارو بازار خوبی در این شهر داشته است. از آنجا که وقت تنگ است، به سرعت از ایستگاه پلیس خارج می شود و به مسیرش ادامه می دهد. وقتی به بیمارستان می رسد متوجه می شود که از یکی از اتاق ها صدای تیراندازی می آید. هنگامی که درب اتاق را باز می کند دکتری را مشاهده می کند که مشغول تیراندازی به یکی از همان پرنده های غول پیکر است. او همچنین، Harry را به اشتباه مورد هدف قرار می دهد ولی از خوش اقبالی تیرش خطا می رود. Harry با دکتر Michael Kaufmann هم صحبت می شود. او هم مانند Harry در مورد اتفاقات عجیب شهر بی اطلاع است و از Cheryl هم خبری ندارد. او اظهار می کند برای خوابیدن به اتاق استراحت رفته بود ولی هنگامی که از خواب بلند شده متوجه می شود که هیچ کس در ساختمان حضور ندارد و موجودات عجیب و غریب در کل بیمارستان پخش شده اند. حتی او سراغ همسر Harry را می گیرد. او به Kaufmann پاسخ می دهد که همسرش 4 سال پیش مرده. بعد از چند لحظه خداحافظی می کند و ساختمان را در اختیار Harry قرار می دهد تا در آن جستجو کند.

به غیر از سوسک ها هیچ موجود زنده ای دیگری در بیمارستان دیده نمی شود. البته پرستارها و دکترهای تغییر شکل داده ای وجود دارند. آنها دشمنان Harry در این بیمارستان می باشند. Harry در حین جستجوی ساختمان به اتاق مدیریت میرسد. درب اتاق را باز می کند و وارد می شود. به نظر می رسد اتاق پاکسازی شده است. تنها مورد قابل ملاحظه مایع قرمز رنگ مشکوکی می باشد که نظر Harry را به خود جلب می کند. او با استفاده از یک بطری آن را جمع آوری می کند. به زیر زمین می رود و سعی می کند منبع برق رسانی ساختمان را مجددا راه اندازی کند. بعد از اینکه موفق به انجام این کار می شود، سعی می کند با آسانسور خود را به طبقات بالا برساند. از آنجا که ورودی طبقات مسدود شده است، به ناچار به آسانسور باز می گردد. در همین حین Harry تصویری از همان دخترک می بیند که به یک مغازه عتیقه فروشی وارد می شود. به محض اینکه او به آسانسور باز می گردد، به طرز مشکوکی طبقه چهارمی هم ظاهر می شود! با وجود اینکه این اتفاق بوی دردسر می دهد ولی به ناچار از این فرصت بدست آمده استفاده می کند و به آنجا می رود. درب آسانسور باز می شود. سالنی مرموز و خون آلود رو به رویش قرار می گیرد. به آرامی شروع به گام برداشتن می کند. بعد از چند دقیقه جستجوی، چیز خاصی دستگیرش نمی شود. مانند مدرسه Midwich اینجا هم قسمت "زیر زمین" امید را در وجودش ایجاد می کند. Harry با استفاده از پله ها خود را به طبقات سوم، دوم، اول و در نهایت زیرزمین می رساند. بعد از اینکه Harry زیر زمین مذکور را می یابد تصمیم می گیرد تا وارد آن شود بلکه سرنخی بدست آورد. در اینجا 6 اتاق وجود دارد که یکی از آنها دارای دری مخفی است که با وسیله ی کمدی پوشیده شده با کنار زدن کمد و باز کردن در ، دریچه ای نمایان میشود که با برگ و گیاه پوشیده شده و به نظر میرسد مدتهاست مورد استفاده قرار نگرفته. Harry با کمک وسایل همراهش برگ ها را از بین میبرد و به وسیله ی دریچه به راه پله ای میرسد که به راهرویی ختم میشود. در این راهرو 6 اتاق وجود دارد که یکی از آنها مربوط به Alessa می باشد. Alessa همان دختر بچه ای است که Harry پیش از این در Midwich ملاقاتش کرده بود و یک بار تقریبا با ماشین با او تصادف کرد. در اتاق یک برانکارد چرخ دار، یک قاب عکس از Alessa و تعدادی قرص دیده می شود ولی خبری از خود او نیست. بیمارستان تغییر حالت میدهد. Harry مجددا به همان اتاقی که دکتر Kaufmann را ملاقات کرده بود باز می گردد. این بار به جای دکتر، با پرستاری وحشت زده به نام Lisa Garland ملاقات می کند. او از دیدن Harry بسیار خوشحال می شود و او را در آغوش می گیرد. Harry از او درباره دخترش و زیر زمین بیمارستان و پیر زنی که در کلیسا دیده بو پرس و جو می کند ولی او هم مانند دیگران اظهار بی اطلاعی می کند. Lisa از Harry سوال می کند که آیا مورد عجیبی در زیر زمین نظر او را جلب کرده؟! ولی قبل از اینکه پاسخی از دهانش خارج شود یک مرتبه سردرد شدیدی سراغ او می آید. صدای آژیری شنیده می شود، چشمانش سیاهی می روند و کم کم...

به هوش می آید! در همان اتاق می باشد ولی ساختمان شکل عادی به خود گرفته است. به نظر میرسد دیگر خبری از موجوات عجیب و غریب نمی باشد. در حالی که سعی می کند به سرعت هوشیاریش را بدست آورد، Dahlia Gillespie ( همان زنی که در کلیسا ملاقات کرده بود) را میبیند. Dahila به او می گوید که "تاریکی" در صدد تسخیر شهر است. او توضیح می دهد که اشکالی که در شهر حکاکی شده اند مربوط به Samael ، سنبلی از شیطان می باشند. سپس به او فرمان میدهد که از کامل شدن این واقعه جلوگیری کند. او سرآخر کلیدی را در اختیار Harry قرار میدهد و به او می گوید برای بدست آوردن سرنخ های بیشتر باید به کلیسای دیگر شهر هم سری بزند. Harry با استفاده از کلیدی که بدست می آورد راهی کلیسا می شود.

Harry نقشه را نگاه می کند ولی جز کلیسای Balkan که قبلا آنجا رفته بود کلیسای دیگری را پیدا نمی کند. نگاهی به کلید می اندازد. یاد تصویری می افتد که از آلسا دیده بود. همانی که او وارد عتیقه فروشی میشد. با استفاده از دفترچه تلفن بیمارستان آنجا را شناسایی و به سمتش حرکت می کند. بعد از کلی مبارزه نفسگیر به آنجا میرسد. او در مغازه کنار قفسه ها، تونلی مخفی را می یابد. پیش از اینکه داخل آن شود ناگهان، Cybil وارد مغازه می شود و به Harry می گوید تمام تلاش هایش جهت خارج شدن از شهر بی ثمر بوده است. او اظهار می کند سرتاسر شهر را دره هایی مرگبار احاطه کرده اند. Harry هم به عدم موفقیتش در پیدا کردن Cheryl اشاره می کند. در اوج نامیدی روزنه ای پدیدار می شود. Cybil اظهار می کند دخترکی را دیده که به سمت دریاچه در حال حرکت بوده ولی دره ها مانع رسیدنش به او شده اند. Harry از شنیدن این خبر بسیار خوشحال می شود. او از Cybil راجع به Dahila و تاریکی که از آن سخن می گفت می پرسد. Cybil می گوید که اغلب ساکنین شهر به مواد مخدر اعتیاد داشتند و به همین علت داد و ستدهایی صورت می گرفت. او در صدد رسوایی تولید کنندگان بوده که هرچه پیش میرفته، سر نخ ها محو و محو تر می شدند. Harry به یاد گزارشاتی می افتد که در ایستگاه پلیس آنها را مطالعه کرده بود. او سعی می کند تا در مورد شرایط فعلی و تغییر شکل ناگهانی محیط با Cybil سخن بگوید ولی به نظر میرسد او بی اطلاع است. Cybil فکر می کند که او دچار توهم شده و با ذکر این حرف که بعد از این همه اتفاق او نیاز به استراحت دارد حتی حرف او را به تمسخر میگیرد. Harry هم این موضوع را می پذیرد. او دوست ندارد راجع به مسائلی که غیر قابل باور به نظر میرسد جر و بحث کند.

Cybil از Harry راجع به تونل می پرسد و در پاسخ Harry به او می گوید پیش از اینکه او وارد شود آن را پیدا کرده. او وارد تونل می شود تا نگاهی به آن بیاندازد. Cybil هم در قسمتی ورودی تونل مشغول نگهبانی می شود. در انتهای تونل اتاقی کوچک، شبیه به کلیسا وجود دارد. Harry هنگامی که مشغول جستجوی آنجاست ناگهان، چشمانش به تابلویی روی دیوار می افتد. عکس تابلو مربوط به پرنده ای شیطانی است. هنگامی که قصد دارد تا بازگردد ناگهان، اتاق شروع به اشتعال می کند. Harry متوجه می شود مجسمه پرنده ای که بالای سر او قرار دارد مسبب این آتش سوزی می باشد. Cybil همین طور مشغول نگهبانی است که کم کم نگران Harry می شود. هرچه او را صدا میزند پاسخی نمی شنود. خود وارد تونل شده و به طرف انتهای آن حرکت می کند. هنگامی که به انتها می رسد اتاق در نظر Cybil همان شکل اولیه را دارد( قبل از آتش سوزی). هر چه تلاش می کند تا Harry را پیدا کند ولی هیچ اثری از او نیست. به نظر میرسد او غیبش زده...

Harry به یکباره خود را مجددا در کنار Lisa میبیند. تعجب می کند و از او راجع به Dahila سوال می کند. او در مورد حوادث هفت سال پیش و سوزاندن دخترش به دست خود و همچنین آیین عجیب و غریب شهر توضیح میدهد. به نظر میرسد او پس از این حادثه دیوانه شده است. از قرار گویا آیین شهر قدمتی دیرینه دارد و از زمانی که افراد تازه وارد در قسمت کناری دریاچه ساکن شدند، داد و ستد مواد مخدر نیز رواج پیدا کرده بود. Lisa به یکباره می گوید که گویا زیاده روی کرده و سپس سکوت اختیار می کند. Harry مجددا از خواب بر می خیزد ولی اینار خود را در مغازه عتیقه فروشی میبیند. شهر تغییر شکل داده و در و دیوار ها جای خود را به توری های زنگ زده و گوشت ها خون آلود داده است. Harry دیگر Cybil را نمیبیند ولی آخرین حرف هایی او مبنی بر مشاهده دخترش کنار دریاچه را به خاطر دارد. او سعی می کند تا خود را به کنار دریاچه برساند ولی دره های عمیق مانع پیشروی او می شوند. کمی فکر می کند. به یاد رویایی می افتد که در آن Lisa به Harry می گوید هرچه سریعتر پیش او بازگردد. پس تصمیم می گیرد هر طور که شده خود را به بیمارستان Alchemilla برساند. شهر اینبار بی رحم تر از دفعات قبل شده و تمام راه ها به سمت بیمارستان مسدود می باشند. گویا همه چیز دست در دست هم داده اند تا مانع پیشروی او شوند. در نهایت Harry سعی می کند با استفاده از سالنی خود را به بیمارستان برساند. وارد سالن می شود و با احتیاط خود را به طبقه دوم می رساند. به یکباره تلوزیونی Cheryl را نشان می دهد که در وضعیت بحرانی قرار گرفته و از پدرش طلب یاری می کند. بعد از لحظاتی تلوزیون برفکی می شود. Harry با استرس فراوان به راهش ادامه می دهد و تلاش می کند هر چه سریعتر خود را به بیمارستان برساند.

بعد از دقایقی Harry خود را به Lisa می رساند و از او می خواهد مسیری که به دریاچه ختم می شود را به او نشان دهد. Lisa به او پاسخ می دهد که با استفاده از کانال آب رسانی که در کنار مدرسه قرار دارد می تواند خود را به کنار دریاچه برساند. سپس از Harry می خواهد که کنار او بماند و از او محافظت کند ولی از آنجا که او به دنبال دخترش می باشد نمی پذیرد ولی در عوض به او پیشنهاد می دهد تا همراه او به دریاچه بیاید. Lisa به او پاسخ می دهد که نمی تواند اینجا را ترک کند و بدون هیچ بحثی قانع می شود. قبل از اینکه Harry بیمارستان را ترک کند، قول میدهد تا هرچه زودتر نزد او باز گردد. هنگامی که قصد خروج از ساختمان را دارد متوجه می شود که پیرامون آنجا را دره های عمیق احاطه کرده اند. حال تنها راهی که وجود دارد پشت بام ساختمان روبه رو است. هنگامی که به آنجا میرسد، با موجودی سخت جان و غول پیکر مبارزه می کند. بعد از شکست دادن آن محیط دوباره به شکل عادی خود باز می گردد و شکاف ها ناپدید می شوند. او به راهش ادامه می دهد و از طریق مسیری که Lisa به او گفته بود خود را به نزدیکی دریاچه می رساند. در اینجا محیط بازی چندان بزرگ نیست و مکان های معدودی وجود دارد. Harry پس از کمی جستجو نقشه ای را می یابد و سعی می کند خود را به نزدیک ترین ساختمان برساند. پس از رسیدن به عمارت، دکتر Kaufmann را می بیند که سعی می کند خود از دست موجودی ترسناک نجات دهد. هنگامی که تقریبا در یک قدمی قرار می گیرد، توسط Harry نجات پیدا می کند. او از Harry تشکر کرده و با خوشبینی نسبت به نجات از این جهنم، محل را ترک می کند. Harry تعجب می کند که چگونه دکتر سریعتر از او خود را به اینجا رسانده است. زمانی که دکتر با عجله مکان را ترک می کرد کیف دستی خود را جا می گذارد. Harry از روی کنجکاوی آن را برداشته و نگاهی به آن می اندازد. محتوای کیف را کلید مُتلی و رسیدی مربوط به یک مغازه تشکیل می دهند. Harry خود را به مغازه می رساند و در گاو صندوغ آنجا مقداری مواد مخدر پیدا می کند. سپس او به طرف مُتل حرکت می کند تا بلکه در آنجا سرنخی پیدا کند. در آنجا تعدادی کلید موتور سیکلت پیدا می کند. پس از جستجوی موتور سیکلت ها به مایعی قرمز رنگ شبیه به همانی که در بیمارستان پیدا کرده بود بر می خورد. به یکباره مجددا سر و کله دکتر Kaufmann پیدا می شود و با عصبانیت آن را از Harry پس می گیرد. او به Harry گوشزد می کند که به جای وقت تلف کردن به دنبال راه فراری باشد! سپس مُتل را ترک می کند. Harry که از عکس العمل دکتر تعجب کرده است به توصیه او گوش می دهد و به راه خود ادامه می دهد. در اینجا دوبخش بیشتر وجود ندارد؛ 1- پارکی تفریحی 2- برج فانوس دریایی. بعد از چند گامی که Harry بر می دارد ناگهان، مجددا صدای آژیر به گوش می رسد و محیط تغییر حالت می دهد. دره ای پشت سر او را مسدود می کند. او دیگر نمی تواند به مُتل یا کانال آب رسانی بازگردد. او خود را به اسکله می رساند تا ببیند کسی که Cybil دیده همان Cheryl هست یا خیر. کمی دقت می کند و متوجه می شود که Cybil هم آنجاست. آنها از دیدن هم خوشحال می شوند. بعد از کمی گفت و گو و تشریح وخامت اوضاع توسط Harry، سر و کله Dahila هم پیدا می شود و به آنها دستور می دهد که محیط های مذکور را جستجو کنند و مانع شکل گیری تمامی نمادهای Samael شوند( این دو جا آخرین مکان هایی بودند که هنوز نمادی در آنها شکل نگرفته بود). Cybil که قصد کمک به Harry را دارد تصمیم می گیرد به پارک رود. پس به سرعت به طرف آنجا حرکت می کند. بعد از اینکه او حرکت می کند Dahila یادآوری می کند تا به محض مشاهده Alessa از Flauros استفاده کند. Harry به او می گوید پس با این تفاسیر Cybil چه کند؟! ولی Dahila با بی اعتنایی به کار خود مشغول می شود.

Harry به سمت برج فانوس حرکت می کند. در این جا Alessa را میبیند ولی مانند دفعات قبل به سرعت محو می شود. پس از کمی جستجو چیزی آیدش نمی شود و مجددا باز می گردد. او متوجه می شود که Cybil هنوز باز نگشته است. Harry نگران حال Cybil می شود و به سمت پارک حرکت می کند. بعد از کمی پیشروی متوجه می شود که مسیر مسدود می باشد. کمی آنطرف تر را مشاهده و تونلی نظرش را جلب می کند. احتمال می دهد که Cybil هم از اینجا ادامه مسیر داده باشد. پس تصمیم می گیرد وارد آن شود. در همین حین صحنه ای نشان داده می شود که Cybil از پشت مورد حمله نیروی ناشناس قرار میگیرد و به طرفی پرتاب میشود. این تونل مانند کانال آب رسانی، طولانی نیست. بنابراین Harry خود را به سرعت به پارک می رساند. او در پارک به جستجوی Alessa و Cybil می پردازد. بعد از گذشت دقایقی Cybil را پیدا می کند که روی ویلچری کنار چرخ و فلکی نشسته است. ابتدا از دیدن او خوشحال می شود ولی بعد از چند لحظه متوجه می شود که گویا او حالت طبیعی ندارد و به یکباره به Harry حمله ور می شود. Harry در ابتدا از مبارزه با او ممانعت می کند ولی سرآخر که چاره ای جز رویارویی نمی بیند، با استفاده از همان اسلحه ای که در اوایل بازی Cybil به او داده بود، او را نابود می سازد. Harry بعد از کشتن Cybil به دست خود ابتدا کمی عزاداری می کند ولی خوب می داند که در این وضعیت نمی تواند این کار را تا ابد انجام دهد. پس بعد از گذشت دقایقی به راهش ادامه می دهد. او به جستجویش ادامه می دهد تا اینکه مجددا Alessa را ملاقات می کند. بر خلاف گذشته او نه تنها اینبار فرار نمی کند بلکه با استفاده از قدرت عجیبی که دارد Harry را به سمتی پرتاب می کند. قبل از اینکه Alessa مجددا به او حمله کند، از Flauros استفاده می کند. ناگهان نور عظیمی از Flauros ساطع می شود و لحظه ای بعد به Alessa اصابت می کند. Alessa در اثر برخورد نور آسیب می بیند و به زمین می افتد. در همین گیر و داد سر و کله Dahila پیدا می شود. او بر سر Alessa فریاد می زند و می گوید که دیگر نمی تواند از دست او فرار کند. سپس او را به چنگ می آورد. Alessa ابتدا کمی مقاومت می کند ولی در اثر برخورد نور بسیار ضعیف شده است. Harry بسیار شکاکانه و شگفت زده به درگیری آنها نظاره می کند. هنگامی که قصد دخالت دارد به یکباره...

Harry مجددا در بیمارستان بهوش می آید. Lisa را مشاهده می کند و با او مشغول صحبت می شود. Lisa توضیح می دهد بعد از اینکه Harry با او راجع به زیر زمین صحبت کرده، سری به آنجا زده است. او می گوید که چیز قابل توجهی آنجا ندیده تنها تصور می کند که قبلا آنجا بوده است. او به سرعت احساساتی می شود و در حالی که سردرگم است از اتاق خارج می شود. بعد از چند لحظه Harry به دنبال او می رود. او متوجه می شود که بیمارستان در حالتی غیر عادی قرار دارد. Harry از آن به عنوان "Nowhere" یاد می کند. اتاق هایی که پشت درها وجود دارند به صورت تصادفی می باشند بنابراین، نقشه هیچ کمکی به او نمی کند. قالب بنا شبیه به بیمارستان است ولی پشت هر درب، اتاقی مربوط به یک قسمت شهر وجود دارد. بعد از مشاهده کلاسی مربوط به مدرسه Midwich، یک مغازه جواهر فروشی، مغازه عتیقه فروشی و اتاقی مربوط به بیمارستان، تلوزیون و دستگاه پخشی را پیدا می کند. پیش از اینکه پا به این اتاق بگذارد لبه دو نوار ویدیویی را پیدا می کند ( ناگفته نماند پیش از این، در اولین حضور خود در بیمارستان لبه اول فیلم را مشاهده کرده بود که به نظر کاملا نا مفهوم می آمد). او با استفاده از دستگاه قسمت دوم نوار را پخش می کند. ابتدا تصویر، Lisa را نشان می دهد. او به عدم موفقیتش در مورد جلوگیری از خونریزی یکی از بیماران و همچنین معتاد بودنش به White Claudia اعتراف می کند. لحظات بعد مجددا Harry او را ملاقات می کند. Lisa از Harry می خواهد که پیش او بماند اما Harry سعی میکند او را از خود دور کند که این موضوع باعث برخود Lisa با دیوار می شود. تقریبا تمام نقاط بدن او شروع به خونریزی می کنند. با وجود این وضع اسف بار او هنوز هم عقلش را از دست نداده و از Harry طلب یاری می کند. Harry که وحشت کرده از او دوری می کند و از اتاق بیرون می آید. Lisa هرچه تلاش می کند تا از اتاق بیرون آید نمی تواند چون، Harry با قدرت درب را بسته نگه می دارد.

Harry به ناچار مجددا در "Nowhere" سرگردان می شود. در حالی که بی هدف اتاق ها را پیمایش می کند، به اتاق Alessa می رسد. در اینجا یکی از خاطرات Alessa به نمایش در می آید. Dahila ، Kaufmann و دو فرد مرموز دیگر بالای سر Alessa -که تماما باندپیچی شده است- ایستاده اند. Dahila می گوید که تنها نیمی از روح "خدا" در او رسوخ کرده است و حیران است که چگونه نیمه دیگر آن را آشکار سازد. Harry به گشت و گذارش ادامه می دهد و خاطره ای دیگر را مشاهده می کند. در اینجا Alessa و مادرش Dahila را مشاهده می کند که مشغول جر و بحث با یکدیگر هستند. Dahila از او می خواهد که دختر خوبی باشد و به فرامین مادرش عمل کند ولی Alessa تنها از او یک زندگی طبیعی مانند دیگران را می خواهد با این وجود، باز هم Dahila پرخاشگری کرده و عصبانی می شود. Harry از مشاهده این صحنه ها متاثر می شود و کم کم دشمن اصلی را می یابد. Harry آنقدر به جستجو ادامه می دهد تا در نهایت Dahila را در زیر زمین مدرسه Midwich ملاقات می کند( به خاطر داشته باشید او هنوز در "Nowhere" است ولی پس از حل کردن چند معما و بدست آوردن چند سمبل در اتاقی را که به نظر اتاق Alessa میرسد، خود را در زیر زمین مدرسه می بیند). Dahila در کنار دختری ایستاده که تماما باندپیچ شده و روی ویلچر نشسته است. در کنار آنها هم Alessa حضور دارد. Harry از Dahila می خواهد که Cheryl را به او بازگرداند ولی Dahila پاسخ می دهد که او در حال حاضر همینجاست! همان طور که در کل ماجرا حضور داشته. Harry کمی گیج می شود و اظهار می کند که این غیر ممکن است. Dahila توضیح می دهد که دختری که در طول ماجرا به نام Alessa می شناخته در واقع همان Cheryl بوده با این تفاوت که چهره ای شبیه به Alessa، قبل از سوزاندنش داشته است. این زنی هم که روی ویلچر نشسته همان Alessa واقعی می باشد. ناگهان نوری شدید محیط را فرا می گیرد و Cheryl / Alessa با زن سوخته ترکیب شده و به فرشته ای زیبا تبدیل می شوند.

ناگهان صدای شلیکی از دور شنیده می شود. صدا مربوط به دکتر Kaufmann است. او Dahila را مورد هدف قرار می دهد. سپس بر سر Dahila فریاد می زند. او از موضوعی خشمگین است. به نظر می رسد این دو با هم سر مسائلی توافقاتی انجام داده بودند که Dahila نسبت به آنها پایبند نمانده است. Kaufmann می گوید که انتظار نداشته تا ابد در چنین جهنمی سرگردان بماند. Dahila به سختی از زمین برمی خیزد و به او پاسخ می دهد که برای تحقق هدف والایش دیگر نیازی به او ندارد. Kaufmann از شنیدن این جمله عصبی می شود و همان مایع قرمز رنگی که قبلا آن را از Harry گرفته بود به سمت فرشته متولد شده پرتاب می کند. Dahila این ماده را Aglophatis می نامد. پس از برخورد ماده به فرشته، صدای مهیبی از آن بر می خیزد. در اوج تعجب Dahila خنده هایی شیطانی سر می دهد. در اینجا موجودی پرنده مانند درست شبیه به همان عکسی که در "کلیسای دیگر" وجود داشت ظاهر می شود و از خود نور هایی ساطع می کند ( در واقع همان Samael می باشد). یکی از همین نورها به Dahila اصابت می کند و باعث سوختن و ذوب شدن او می شود. بعد از کلی تلاش و مصیبت Harry موفق می شود این موجود مرموز را نابود سازد. پس از این مبارزه نفسگیر فرشته مجددا ظاهر می شود و به سمت Harry می آید. در کمال تعجب کودکی شیرخواره را به او می دهد. Harry اینجاست که متوجه می شود Cheryl دیگر بر نخواهد گشت و تنها باید مراقب این کودک باشد. Harry توسط فرشته به سمت نور هدایت می شود. ساختمان در حال فروریزی می باشد و Harry به سرعت خود را به نور می رساند. در این بین Kaufmann هم شانس خودش را همانند Harry امتحان می کند. او همین طور امیدوارانه به سمت نور حرکت می کند که ناگهان، Lisa پدیدار می شود و در حالی که همچنان خونریزی می کند مانع فرار Kaufmann می شود.آخرین صدایی که Harry به گوشش می رسد، خنده های تلخ و ناراحت کننده Lisa می باشد. لحظاتی بعد در حالی که Harry کودک را در آغوش گرفته، خود را وسط خیابانی می بیند. چراغ های خیابان روشن می باشند ودر آن قدم می زند...