صفحه 6 از 6 نخستنخست ... 23456
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 58 , از مجموع 58

موضوع: تاريخ ادبيات ايران از ابتدا تا کنون

  1. #51
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    چه عواملی به پاگرفتن و نیرومند شدن این ادبیات یاری میدادند؟

    پاسخ: دو عامل مهم

    الف) ترمیم احساسات مردم به دنبال شکسنهای دویست ساله

    ب) نیاز دولتدهای محلی در شکل دادن به یک موجودیت سیاسی و اداری مستقل

    پس از استقرار حکام عرب در استانهای ایرانی که یکی بعد از دیگری به دست مسلمین میافتاد تا شکلگیری اولین دولتهای مستقل در شرقیترین استانها، ایرانیان روشهای مختلفی را برای مرمت هویت ملی و فرهنگی و همچنین ارتقاء موقعیت اجتماعی خود آزمودند. سیاههی زیر برخی از این کوششها را نشان میدهد

    1. تألیف متون پهلوی

    2. نهضتهای سیاسی برعلیه اعراب

    3. نفوذ در میان دولتهای محلی و مرکزی اعراب

    4. ترجمهی متون پهلوی به عربی

    5. سرودن شعر به زبان عربی و تألیف کتابهای تاریخ جهان

    6. حمایت از خلیفهی چهارم علیابنابی طالب و خاندان او

    7. حمایت از جریانات مذهبی مخالف خلفا (زیدیه، اسماعیلیه، امامیه ...)

    8. اجرای آیینهای ایرانی

    9. شبیه کردن بعضی از آیینهای مسلمانی به آداب ایرانی

    و سرانجام:

    10. نهضت عظیم زبان و ادبیات فارسی

    با دقت در سیاههی بالا تفاوتهایی را می توان مورد دقت قرار داد. به نظر میرسد بعضی از این عوامل نتیجه ی طبیعی حضور لشکر و دولتمردان یک قوم اشغالگر در سرزمینهای اشغالشده باشد. مثلاً اجرای آیینها یا شبیه کردن سنتهای مسلمانی به آیینهای ایرانی و یا سرودن شعرهایی به زبان عربی از این قبیل است.

    مخصوصاً وقتی که میدانیم شمار زیادی از ایرانیان به زور یا بااعتقاد به آیین جدید ایمان آورده بودند و نسل یا نسلهایی بر این گذشته بود.

    برخی از این عوامل مبتنی بر پذیرش تغییرات بنیادی در باورهای اجتماعی ایرانیان است و تقویت احساس ملی را با انتقاد از گذشتهی خود و پذیرش بعضی از نقاط قوت مسلمانان می طلبد.

    مثلاً نفوذ در میان دولتمردان عرب، ترجمهی متون پهلوی به عربی، سرودن شعر به زبان عربی و حمایت از علی از این جمله است.

    برخی از عوامل اما بهروشنی سخن از مخالفت دارند و جنبهی ملیگرایانهی آن آشکار است. مثلاً نهضتهای سیاسی یا حمایت از جریانات مذهبی مخالف یا تألیف متون پهلوی از این جمله میباشند.

    اما هر چه بود در طول بیش از 250 سال هیچ عاملی به آن اندازه مؤثر نبود و در عمل به آن اندازه پیروز نشد که عامل دهم یعنی زبان و ادبیات فارسی از عهدهی این مهم برآمد. هم مردم این رویداد را آخرین شانس خود در داشتن هویت ایرانی میدانستند و هم دولتهای صفاریان و مهمتر از آن سامانیان تقویت آن را تکیهگاه حکومت خود میدیدند. اینجا بود که همهچیز برای گشودن دروازهی ادب فارسی بر پاشنهی لهجهی دری یعنی لهجهی شرقی و زیر حمایت آن سامان فراهم شد.

    ادامه دارد

    پاورقیها:

    ۱ کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
    عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش
    ۲ در اینجا مراد از لیث همان یعقوب است. اینکه پدر را بگویند و از آن ارادهی پسر کنند (مجاز به علاقهی بنوت) تداول داشته است. معروفترین مورد منصور حلاج بهجای حسینبنمنصور است.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #52
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    تاریخ ادبیات ایران : بخش دو



    - آن انفجار بزرگ در ادب فارسی چگونه رخ داد؟

    آنچه ما به تشبیه «انفجار بزرگ» خواندهایم، حجم بالا و ناگهانی ادب فارسی است که در یک فاصلهی صدساله (حدود 320 تا 420 هجری) و پس از یک دورهی دویستسالهی بحران، تغییر و خاموشی پدید آمده است. نماد و نمایندهی این انفجار رودکی سمرقندی است که در پرسشهای دیگر بهتفصیل از او سخن خواهیم گفت. اینک برای ورود به بحث باید دو زمینهی مهم این انفجار را بشناسیم.

    الف: عوامل فکری

    اعراب در هنگام فتح قلمرو ساسانی بهواسطهی ایمان تازهیافتهی خود احساس برتری داشتند. اما با گذشت زمان همینکه عدهی زیادی از مردم غیرعرب دین ایشان را میپذیرفتند تکیه بر نژاد و قبیله جای باورها و اعتقادها را میگرفت و عامل احساس برتری میشد! چیزی که اقتدار ایشان به آن بستگی داشت موفقیت یا عدم موفقیت در پیشبرد این باور بود که «عرب بهواسطهی عرب بودنش مزیت دارد» و تازه در میان اعراب نیز برخی بر برخی مقدمند.

    معروف است که حجاجابنیوسف سقفی از مسلمان شدن موالیان منع میکرد تا میزان مالیات کاهش پیدا نکند! اما قبولاندن این برتری کار دشواری بود. ازجمله در ایران سه واکنش مهم در مقابل آن ایجاد شد.

    نخست استقلال در مذهب بود که موجبات شیعی شدن و مخصوصاً رشد اسماعیلیه را فراهم میآورد. بهطور طبیعی مخالفت با نژادگرایی که بر تعصب و غرور تکیه دارد به خودگرایی میانجامد. شیعه و اسماعیلیه در آن روزگار در تدارک این چنین نهضتی بودند و یک چنین نهضتی ادبیات مستقل خود را میطلبد که باید بهسرعت شکل بگیرد. گرایش رودکی، ابن سینا و ناصرخسرو به اسماعیلیه و کسایی و فردوسی به شیعه از این معنی حکایت میکند.

    دوم بدیهی است که واکنش در مقابل تعصب، از جمله تساهل خواهد بود. این باور که «همهی ادیان دارای حقایقی هستند و هر یک به نسخهی حکیمی میماند که برای مریض خودش حاوی عالیترین دستور است» در آن سالها در مقابل عربگرایی خلفا در ایران شکل میگرفت. اخوانالصفا و رسایل معروف آنها از همین رهگذر بهوجود آمدند. یک تشکیلات سری، که مطالعات و تحقیقات خود را فارغ از هرگونه تعصبی نسبت به صاحبان دانشها و اندیشهها به پیش میبردند. نگاه به جهان فارغ از ایدئولوژی ادبیاتی میطلبد که به تبع آن نگاهی آزاد و طبیعی به دنیای پیرامون خود داشته باشد. کلمات باید از پیشزمینههایی که بوی تعصب دارند خالی باشد. شیوع تساهل باعث میشود که خردمندان بهسمت موضوعاتی کشیده شوند که امکان تعصب در آن وجود ندارد. ناتورالیسم مفرّطی که در بامداد ادبیات فارسی میبینیم از همینجاست. پیدا شدن دهریون، ظهور زکریای رازی و شعر گفتن دقیقی زرتشتی و اوج گرفتن توصیف طبیعت بر این معنی دلالت دارد.

    و اما سومین واکنش را نهضت شعوبیه نمایندگی میکرد. اینکه خلفا برای قوم و قبیلهی خود، فضیلت ویژهای قائل بودند گروهی از ایرانیان را برآنمیداشت که نه تنها فضیلت را در اخلاص و تقوا و به زبان امروز «انسانیت» بدانند و نژاد و قبیله را در مقابل آن هیچ بیانگارند بلکه با یادآوری و بزرگ کردن مفاخر ملی و تاریخ باستانی خود را فاضلتر و اصیلتر نشان دهند.

    نوشتن تاریخهای جهان و ترجمهی ادبیات پهلوی به عربی تاحدی این کار را میکرد. اما سرانجام میبایست در حوزهی یکی از زبانهای محلی ایرانیان این مهم صورت میگرفت. همینطور که میدانیم این قرعه به نام «فارسی دری» افتاد و با شکوفایی آن هنرمندان سایر حوزهها هم از آن تبعیت کردند.

    ب: عامل سیاسی

    هرگونه انقلاب اجتماعی موقوف دو رشته از عوامل است. ذهنی (خواستن) و عینی (توانستن). ما در این نوشته عامل ذهنی را همانطور که گذشت عامل فکری نامیدیم. هماکنون عنوان «عامل سیاسی» را بهجای عامل عینی انتخاب کردهایم. این تغییر در عناوین بهعلت محدود کردن بحث و کشیدن آن از حوزهی عمومی مباحث اجتماعی به موضوع خاص ادبیات است. باری در توضیح این عامل باید گفت: تبلور ناگهانی ادبیات فارسی بدون سرمایهگذاری دولتهای مستقل سیاسی که یکی پس از دیگری شکل میگرفتند ممکن نبود. سرانجام در خراسان این شکوفایی محقق شد که البته پشتوانهی سیاسی و مالی لازم را داشت. وقتی رودکی بهقصد اقامتی موقت قرار بود همراه شاه حرکت کند چهل شتر وسایل او را حمل میکردند!

    هیچوقت در هیچ دورهای و در هیچ کجای دنیا شاعران آنقدر گرامی نبودند که در این دوره بودهاند. عبور ایشان از خیابانها با تشریفات خاصی صورت میگرفت. کسانی دورباش و کورباش میگفتند تا مبادا چشم نااهلی بر شاعر دربار بیافتد. امیر چغانی در اولین دیدار خود از سخنسرای مفلس سیستانی اجازه داد که او چهل اسب از داغگاه خارج کند. و این در مقام قیاس مثل آن است که امروز به کسی برای سرودن قطعهای شعر یا تصنیف قطعهای موسیقی بهعنوان اولین جایزه چهل دستگاه فورد موستنگ ۱ تقدیم کنند. این فضای عجیب نهتنها شرایط عینی انقلاب را محیا کرد بلکه آنطور شد که تا امروز دلانگیزترین خاطرههای شاعران ما را به خود اختصاص دهد. هیچ نویسنده و شاعری نیست که حکایتهای بازمانده از شاعران این عصر را بخواند و به ایشان حسادت نکند.

    شنیدم که از نقره زد دیگدان

    ز زر ساخت آلات خوان عنصری

    بلی شاعری بود صاحبسخن

    ز ممدوح صاحبقران عنصری

    (خاقانی)
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #53
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    سرنوشت زبان و خط پهلوی چه شد؟

    با ورود اعراب به ایران زبان ایشان نیز جای خود را در بین ایرانیان باز کرد. از طرف دیگر زبانها و لهجههای محلی نواحی مختلف (از قبیل دری، رازی، طبری، ترکی، آذری و غیره) بهعلت از بین رفتن قدرت مرکزی قوت میگرفت. غیر از این دو زبان پهلوی بود که توسط موبدان زرتشتی پاسداری میشد. اگرچه از میان این سه رقیب سرانجام یکی از آن زبانهای محلی بر کرسی نشست. اما هم عربی و هم پهلوی هریک بهنوعی به حیات خود ادامه دادند. تا اینکه با حملهی مغول زبان پهلوی بهکلی از ایران رانده شد و بازندهی مطلق رقابت گردید. اما تا این اوان آثاری در این زبان آفریده میشد، ترجمههایی از آن صورت میگرفت و در بعضی نواحی به لهجههایی از آن تکلم میشد. مهمترین آثاری که در همین سالهای ناامنی زبان پهلوی و فرار موبدان به هندوستان نوشته شد به قرار زیر است:

    الف: دین کرت که هماکنون 7 جلد از 9 جلد آن باقی است. در عادات و عقاید و تاریخ آیین زرتشت.

    ب: بندهشن که فصل مهمی به نام «اندر گزند هزاره هزاره که به ایرانشهر رسید» دارد و برخی از داستانهای کهن ایرانی را در آن جمع کرده است.

    ج: ارداویرافنامه که حدود 9000 کلمه است و قصهی مسافرت شخصی به آن جهان و تماشای بهشت و جهنم و شرح خاطرات اوست. این کتاب بهلحاظ موضوع بر شاهکار دانته (کمدی الهی) تقدم دارد.

    البته کتب متعدد دیگری هم موجود است که در شرق ایران و بیشتر از آن در هندوستان تألیف شدهاند.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #54
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    مشخصات ادبیات شکوفایی که از آن سخن گفتیم چه بود؟

    خصوصیات زیادی را میتوان به این ادبیات نسبت داد. در این میان به نظر من عمدهی آنها به قرار چهارگانهی زیر است

    1- ناتورالیسم

    2- مثبتگرایی و شادی

    3- سادگی (طبیعی بودن زبان)

    4- گرایش به تاریخ و داستان


    ناتورالیسم

    مراد ما در اینجا ناتورالیسم فلسفی است. و آن باوریست که در آن هرگونه نظمی بالاتر از طبیعت یا نفی میشود یا نادیده انگاشته میشود. بهاینترتیب ناتورالیسم یکی از انواع ساده و ابتدایی ماترالیالیسم است که در آن دوره به آن مسلک دهریون میگفتند.

    ای هفت مدبر ۲ که بر این پرده سرایید
    تا چند چو رفتید دگرباره برآیید
    خوب است به دیدار شما عالم، ازیرا
    حوران نکو طلعت پیروزه قبایید
    سوی حکما قدر شما سخت بزرگ است
    زیرا که به حکمت سبب بودش مایید
    از ما به شما شادتر، از خلق که باشد
    چون بودش ما را سبب و مایه شمایید

    ....

    عیب است یکی آنکه نگردیم همی ما
    باقی چو شما، گرچه شما اصل بقایید
    آید به دل من که شما هیچ همانا
    زان مینفزایید که تا هیچ نسایید
    زیرا که نزادست شما را کس و هموار
    بر خاک همی زادهی زاینده بزایید
    آن را که نزادند مر او را و نزاید
    زی مرد خردمند شما راستگوایید

    (ناصرخسرو)

    در نگاه ناتورالیستی خواهناخواه جلوهها و زیباییهای طبیعت بزرگ میشود. موج شورانگیز توصیف گلها، مرغان، کوه، دریا و برآمدن و فرورفتن ستارگان در شعر این دوره چنان مینماید که شاعر به قصاید و مثنویهای خود بهمثابهی یک حلقهی فیلم مینگرد که از دوربین ذهن او خارج میشود و هر بیت عکسی است دلانگیز که از صحنهای در پی صحنهی دیگر برداشته است

    سر از البرز برزد قرص خورشید
    چو خونآلوده دزدی سر ز مکمن
    به کردار چراغ نیممرده
    که هر ساعت فزون گرددش روغن
    ز روی بادیه برخاست گردی
    که گیتی کرد همچون خزّ ادکن
    چنان کز روی دریا بامدادان
    بخار آب خیزد ماه بهمن
    برآمد زاغرنگ و ماغپیکر
    یکی میغ از ستیغ کوه قارن
    چنان چون صد هزاران خرمن تر
    که عمداً درزنی آتش به خرمن
    بجستی هرزمان زان میغ برقی
    که کردی گیتی تاریک روشن
    چنان آهنگری کز کورهی تنگ
    بهشب بیرون کشد تفسیده آهن

    الی آخر

    (منوچهری)

    شاید بتوان شعر خیام را شیرینترین میوهی این درخت دانست که روزی بهثمر خواهد نشست.

    مثبتگرایی و شادی

    ادبیات این دوره از جوانی، نیرو و ساختن سخن میگوید. فردوسی و رودکی که هر دو در پیری از ضعفهای متعددی رنج میبردهاند. نهتنها از فواید پیری سخنی نمیگویند بلکه در حسرت جوانی خویشاند.

    مرا بسود و فرو ریخت هرچه دندان بود
    نبود دندان، لا، بل چراغ تابان بود
    سپید سیم رده بود و درّ و مرجان بود
    ستارهی سحری بود و قطره باران بود

    ...

    همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود
    همیشه گوشم زی مردم سخندان بود

    ...

    تو رودکی را ای ماهرو کنون بینی
    بدان زمانه ندیدی که اینچنینان بود

    اگر قابوسنامه را یکی از نتایج ادبیات این دوره بدانیم (سال تألیف: 475 هجری) این مثبتگرایی و جواناندیشی را در آن بهخوبی میبینیم. گفتوگویی صمیمانه در چهل و چند باب که در آن پدری با فرزند خود اندر مزاج شطرنج و نرد و عشق ورزیدن و چوگانزدن و نجوم و هندسه و عفو و عقوبت و مهمانی دادن و شناختن حقوق دیگران و هر چیز کوچک و بزرگ دیگری سخن میگوید. در مقام مقایسه کتاب «نامههای پدری به دخترش» که در آن جواهرلعلنهرو با خانم گاندی 12 ساله سخن میگوید با تمام زیبایی و صمیمیتی که دارد از باب همسنگ و همآهنگ شدن دو نسل مختلف به گرد این اثر گرانسنگ نمیرسد.

    در قابوسنامه میخوانیم:

    اما با پیران ناپای برجای منشین که صحبت جوانان پایبرجایخویش بهتر است از پیر پاینابرجایخویش. تا جوانی جوان باش، چو پیر شوی پیری کن.

    سادگی (طبیعی بودن زبان)

    اگر به نوشتههای فارسی که نویسندگان و شاعران ترکزبان نوشتهاند توجه کنیم. سرشار از لطافت و عواطف عمیقی است که نمونهی درخشان آن را در جایجای خمسهی نظامی میبینیم. همچنین اگر به نوشتههای فارسی هندیان توجه کنیم به شکل چشمگیری پر رمز و راز است تو گویی از یک زبان درحد اعلای ظرفیت خود استفاده کردهاند.

    اما در هر دوی این موارد گوینده زبان را نه از مادر که از مدرسه آموخته است و با قریحه و نبوغی که داشته بر آن چیره شده است. اگر توصیف بالا را یک سر طیف بگیریم، شعر و نثر در سر دیگر خواهد بود. زبان نویسندگان و شاعران خراسان آن روز زبان گفتوگوهای روزمره و گفتارهای ساده و غیرادبی ایشان بوده است لذا بههمان اندازه ناپرداختگی و خشونت دارد.

    تمثیل آن چنان است که سنگی بزرگ را در قلهی کوهی تصور کنیم. این سنگ پر است از زوایای تیز و سطوح خشن. زلزلهای آن را به حرکت درآورده است. بعدها خواهیم دید که در بستر جویبارها این سنگ چگونه به قلوهسنگهای گرد و صیقلخوردهای بدل خواهد شد. اما اینک واژههای آن هنوز از زهر طنز و تمسخر انباشته نشدهاند کلمهی روز شنونده را به یاد شب نمیاندازد و واژهی شادی تداعیکنندهی غم نیست. اینک نمونهای از خشکی و ناپرداختگی در زبان رودکی

    جهانا چه بینی تو از بچگان
    که گه مادری گاه ماندر ۳ ا
    نه پادیز ۴ باید تو را نه ستون
    نه دیوار خشت و نه زآهن درا
    گرایش به تاریخ و داستان

    همچنین از دیگر مشخصات این دوره قوت گرفتن قالب مثنوی است که شعر ما را به داستانسرایی کشید و ترجمهی متون تاریخی که حکایتها و اسطورههای کهن را بازآفرینی میکرد. این معنی بر دو خصیصهي ادبای این عصر انطباق داشت:

    نخست اینکه با روحیهی شعوبیگری و احیای افتخارات باستانی سازگار بود و دیگر اینکه با طبیعی بودن ادبیات و نزدیک بودن به سلیقهی مردم که ناقلان اصلی حکایتهای ریز و درشتاند منطبق بود.

    ساختن توصیفها و تمثیلها با استفاده از تلمیح (یعنی یادآوری حکایتهای مختلف) در این دوره بسامد بالایی دارد.


    پاورقیها:

    ۱ موستنگ را فقط به این دلیل انتخاب کردم که هممعنی با اسب است.
    ۲ هفت مدبر = خورشید، عطارد، زهره، مریخ، کیوان، ارانوس و قمر
    ۳ ماندر = مادراندر = مادرخوانده
    ۴ شمع ساختمانی، چوبی که زیر سقف و دیوار میزدهاند

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #55
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    تاریخ ادبیات ایران : بخش سه

    اگر ادب فارسی - آنطور که گفته شد - شروعی انفجاری داشته است، ناچار باید با ظهور نوابغی در همان ابتدای کار مواجه باشیم. آیا چنین چهرههایی در بامداد ادبیات فارسی وجود دارند؟

    اگر چهرههای شاخص قرن چهارم هجری را مسعود مروزی (ف ؟)، شهید بلخی (ف ۵۲۳)، رودکی (ف ۹۲۳)، ابوالمؤید بلخی (ف ؟)، دقیقی (ف ۹۶۳)، کسایی مروزی (ف ۴۹۳) و بلعمی (ف ۳۶۳) در نظر بگیریم، رودکی واجد چنین امتیازی است. پیش از بررسی شخصیت او بجاست بدانیم که چرا هیچیک از نثرنویسان ما در این مقام نیستند. مرحوم بهار در سبکشناسی میگوید: «بنابر آنچه تا امروز تحقیق کردهاند قدیمیترین نثر فارسی چهار کتاب است:

    ۱- مقدمهی شاهنامهی ابومنصوری (۶۴۳)
    ۲- ترجمهی تفسیر طبری (۶۵۳)
    ۳- ترجمهی تاریخ طبری (۶۵۳)
    ۴- حدودالعالم منالمشرق الیالمغرب (۲۷۳)»

    اگر کتاب پنجمی را هم به این لیست اضافه کنیم، یعنی الابنیه فی حقایق الادویه که بهقول ملکالشعرا «در صحت انتساب آن به عهد منصوربننوح تردید است»، و به تمام این آثار توجه نماییم، هیچکدام کار ادبی طراز اولی نیستند!

    مقدمهی شاهنامهی ابومنصوری که شاید قدیمیترین نثر فارسی موجود باشد، درواقع ورقپارهای است که از یک کار بسیار بزرگ و باارزش خبر میدهد. ابومنصور معمری نویسندهی آن وزیری است که از طرف سپهسالار خراسان «ابومنصور عبدالرزاق» مأمور به جمعآوری کتابشناسان و تاریخدانان از هر گوشهوکناری شده است مگر حکایت گذشتگان را از «کی نخستین» تا «یزدگرد شهریار» آخر ملوک عجم گردآوری کند. ابومنصور پس از فراهم آمدن این مجموعه مقدمهای بر آن نوشت که قسمتهایی از آن در مقدمهی بعضی از شاهنامههای فردوسی آورده شده و به دست ما رسیده است.

    متأسفانه آن کوششها امروز پشت پردههای غبارگرفتهی زمان پنهانند و دسترسی و قضاوت دربارهی آنها مشکل بلکه غیرممکن است.

    اما ترجمهی تفسیر طبری که درواقع ترجمه و تفسیر قرآن در هفت جلد است، اگرچه از فارسی بسیار ساده و لطیفی برخوردار است و اگرچه از یک سلسله نزاعهای عقیدتی و بحرانهای معرفتی حکایت میکند ۱، نهایتا از سطح یک ترجمهی خوب تجاوز نمیکند و نمیتوان آنرا یک اثر ادبی نبوغآمیز بهشمار آورد.

    تاریخ بلعمی (ترجمهی تاریخ طبری) اما از این حیث با تفسیر طبری فرق میکند. بلعمی در این ترجمه صرفا به یک مرجع نگاه نمیکرده است، دربارهی اخبار مربوط به ایران حساستر بوده و غیر از این بهدنبال خلاصه کردن کل مجلدات چهلگانه. بهمیزان زیادی موفق شده است یک کار مستقل انجام دهد. با اینحال چه در تاریخ بلعمی چه «حدودالعالم» و «الابنیه» هدف خلق یک اثر هنری با صورتهای خیال شاعرانه و نفوذ در پردههای تودرتوی معرفت بشری نبوده است. اگرچه هریک از این آثار برای زبان و ادبیات فارسی بهمثابهی یک گنجینهی بیبدیل هستند اما زبان و کلام آنها بهگونهای است که از یک تحقیق علمی توقع میرود. داستانپردازی، بهرهگیری از حکمتهای عالیه و حکمتهای عامیانه، استفاده از تشبیه و استعاره و سمبل و هرچه به کار خلق آثار ادبی درجهی اول میآید در این دوره به طرف کلام منظوم سوق داده شد و از آن میان رودکی برجستهتر از دیگران چه بهلحاظ تقدم و ابتکار و چه به لحاظ حجم و کمیت و چه به لحاظ کیفیت قد برافراشت.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #56
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    اکنون که به رودکی برگشته ایم بهتر است بپرسیم که او با کدامیک از شاعران ما قابل مقایسه است؟

    نسبت رودکی به کل ادب فارسی کمابیش شبیه است به نسبت نیما به شعر معاصر. اگر به شعر نیما نگاه کنیم، درحالیکه پشت سر او کسانی در اندازههای سعدی ایستادهاند کارهایش ممکن است ناساز، ساده و پیشپاافتاده جلوه کنند. مثلا این قطعهی معروف او را ببینید:

    آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
    یک نفر در آب دارد میسپارد جان
    یک نفر دارد که دست و پای دایم میزند
    روی این دریای تند و تیره و سنگین
    که میدانید
    ....

    انصافا کل این قطعه بهلحاظ پختگی و فشردگی یکدهم این بیت حافظ هم نیست

    شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
    کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

    بااینحال کار ناپختهی نیما برای مخاطبان روزگارش امتیازی دارد که جواهر تراشخوردهی حافظ ندارد. فرق این است که حافظ خود را در امواج میبیند و نیما خود را در ساحل، حافظ منقلب و پریشان در میان امواج ایستاده و تنهاست. فریاد میزند «از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود». حافظ با آنهمه خون دلی که خورده و آنهمه نکتههای باریکتر از مویی که در «بیتالغزلهای معرفتش» گنجانده به شما میگوید: کلاهتان پس معرکه است و میگوید روزگار نامرد است. «معاشران ز حریف شبانه» یادی نمیکنند شیوهی چشم روزگار فریب جنگ دارد و در گردش خود تا نخواهد کسی را بهمیان ره نمیدهد.

    حافظ نهتنها این حرفها را زده بلکه به غایت زیبایی هم گفته است. چندانکه بعد از او هرکس خواسته که بگوید زیر سایهی او مخفی مانده است. حالا نیما میخواهد زیر این سایه نباشد حرفهای تازهای دارد.

    در ساحل ایستاده و به مردم نگاه میکند میگوید یک عدهای خوابیدهاند و خواب ایشان آرامش را از چشم من میبرد. من شبپایم و کارم هنوز تمام نشده و هیچوقت تمام نمیشود. باید همه را بپایم. باغچهی خودم را در کنار کشت همسایه و آن میان امواج را که کسی درحال غرق شدن است و با دستهای خستهی خود بر موج میکوبد و سایهها را از دور میبیند ...

    این مواضع تازه، بدعت بلکه اختراع میخواهد و نیما در اندازهای بود که این اختراع را انجام دهد و داد. حالا این تسلط و اعتمادبهنفس را از طرفی و آن افکار تازه و ابتکارها را از طرف دیگر و سوم منطبق بودن بر خواست اهل زمانه را بگیرید ده برابر بلکه صدبرابر کنید تا به رودکی برسید. رودکی هم مثل نیما گاه اشعار سبک و بیمزهای دارد. وزنش روان نیست. چیزهایی میگوید که آدم از خواندن آن خندهاش میگیرد. مثلا ظاهرا در حوالی سرخس شانهبهسری دیده بوده، خیلی خوشخط و خال. آنگاه میگوید

    پوپک دیدم بهحوالی سرخس
    بانگک بر برده به ابر اندرا
    چادرکی دیدم رنگین برو
    رنگ بسی گونه بر آن چادرا

    وی همچنین مثل نیما طبیعتگراست و وصف جزئیات رنگارنگ طبیعت را فریضه میداند و مثل او به کاری که میکند ایمان دارد. همین ایمان باعث شده که در قالبهای مختلف و موضوعات مختلف وارد شود. قصیده در مدح و مرثیه بگوید. مثنوی بسراید، غزل بگوید. پند و حکمت بگوید و کلیله و دمنه را برایش بخوانند و او بهنظم درآورد.

    بعضی معتقدند که این بیت حافظ اشاره به رودکی است

    خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
    کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی۲

    و این غیر از آنکه منزلت رودکی را در چشم یکی از نوابغ شعر جهان میرساند یادآور آن قدرت سخنوری است که امیر را از جای خود میکند و سراسیمه رهسپار بخارا میکند۳ حجم کار رودکی بهتنهایی از مجموع کارهای مولوی، خیام و حافظ بیشتر است و اگر بعضی روایات را بتوان قبول کرد فردوسی و سعدی را هم میتوان به لیست افزود و اینهمه در حالی است که بهجز چند شاعر معاصرش و اندک ابیاتی از نسلهای قبل راهنما و الگویی دراختیار نداشته است. خود ساخته بود آنچه ساخته بود. اینکه گفتهاند در هفتسالگی قرآن را حفظ بوده و فنون شاعری (ادبیات عرب) میدانسته از چنان ذهنی بعید نیست اما در اشعارش نشانههای چنین دلبستگیهایی دیده نمیشود بلکه کاملا وابستگی به گفتگوهای مردم و آهنگ کلام ایشان آشکار است. مخصوصا در رباعیهای نغزی که به نام او باقی مانده و غایت لطافت و نرمی سخن در آنها آدمی را در صحت انتساب به شک میاندازد

    تقدیر که بر کشتنت آزرم نداشت
    وز قتل تو یک ذره دل نرم نداشت
    اندر عجبم ز جانستان کز چو تویی
    جان بستد و از جمال تو شرم نداشت

    بیروی تو خورشید جهانسوز مباد
    هم بیتو چراغ عالمافروز مباد
    با وصل تو کس چو من بدآموز مباد
    روزی که تو را نبینم آن روز مباد

    آمد بر من که؟ یار کی؟ وقت سحر
    ترسنده ز که؟ ز خصم خصمش که؟ پدر
    دادمش دو بوسه بر کجا؟ بر لب تر
    لب بد؟ نه چه بد؟ عقیق چون بد؟ چو شکر

    چون کشته ببینیام دو لب گشته فراز
    از جان تهی این قالب فرسوده به آز
    بر بالینم نشین و میگوی به ناز
    کای من تو بکشته و پشیمان شده باز
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #57
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    رودکی کیست و نمونه ی بارز شعر او کدام است؟

    ۴ «رودکی احتمال میرود در زمانی که بخارا بهسال ۴۲۲ تازه از صفاریان به سامانیان تعلق گرفته بود، بهدنیا آمده باشد. ولادتگاه او رودک در جایی میان بخارا و سمرقند واقع بود و چنان مینماید که مستقیما در حوالی سمرقند بوده است.

    تذکرهنویسان رودکی را کور مادرزاد به ما معرفی میکنند. این گفتار تولید شک کرده است. مخصوصا اگر هنرمندی این شاعر را در وصف کامل تصاویر زندگی و شادی او را نسبت به زندگی و فراوانی شگفت و فوقالعادهی آثار وی را درنظر بگیریم بسیار کم احتمال میرود که کوری که نتواند چیز بنویسد فراهم کرده باشد. از نظر صنعتی گرانبهاترین قسمت آثار رودکی مدایح او نیست. بلکه مغازلات اوست که کاملا مطابق احساسات آدمی است، شاعر شادیپسند بسیار جالب توجه و شاعر غزلسرای نشاطانگیز، بسیار ظریف و پر از احساسات است. چون رودکی با عقاید آزاد و هواخواهی قرمطیان که شاه زمان وی نصر دوم نیز داشت همراه بود در تغزلات او که پر از شادی زندگی و شادخواری است بیمیلی کاملی نسبت به اندیشههای محدود رایج زمان میبینیم. گذشته از مدایح و مضمونهای شادیپسند و نشاطانگیز در آثار رودکی، اندیشهها و پندهایی آمیخته به بدبینی مانند گفتار شهید بلخی دیده میشود. شاید این اندیشهها در نزدیکی پیری و هنگامیکه توانگری او بدل به تنگدستی شده نمو کرده باشد. میتوان فرض کرد که این حوادث در زندگی رودکی بسته به سرگذشت نصر دوم بوده است. پس از آنکه امیر قرمطی را خلع کردند مقام افتخاری که رودکی در دربار به آن شاد بود به پایان رسید. با فرا رسیدن روزهای فقر و تلخ پیری دیگر چیزی برای رودکی نمانده بود جز آنکه بهیاد روزهای خوش گذشته و جوانی سپریشده بنالد و مویه کند.»

    اینک چند نمونهی کوتاه بهمقتضای سیاق این نوشته از دیوان او میآوریم

    قسمتی از یک قصیده در وصف بهار

    خورشید ز ابر تیره دهد روی گاهگاه
    چو نان حصارئی که گذر دارد از رقیب۵

    یک چند روزگار جهان دردمند بود
    به شد که یافت بوی سمن باد را طبیب۶

    باران مشکبوی ببارید نوبنو
    وز برف برکشید یکی حلهی قصیب

    کنجی که برف همی داشت گل گرفت
    هرجو یکی که خشک همی بود شد رطیب

    لاله میان کشت بخندد همی ز دور
    چون پنجهی عروس بحنا شده خضیب

    بلبل همی بخواند در شاخسار بید
    سار از درخت سرو مر او را شده هجیب۷

    صلصل به سرو بن بر با نغمهی کهن
    بلبل بهشاخ گل بر با لحنک غریب

    اکنون خورید باده و اکنون زئید شاد
    کاکنون برد نصیب حبیب از بر حبیب

    دو قطعهی کوتاه

    زمانه پندی آزادوار داد مرا
    زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
    به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری
    بسا کسا که بروز تو آرزومند است
    زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه
    کرا زبان نه بند است پای در بند است

    ***

    نگارینا شنیدستم بهگاه محنت و راحت
    سه پیراهن سلب بوده است۸ یوسف را بعمر اندر
    یکی از کید شد پرخون دوم شد چاک از تهمت
    سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر
    رخم ماند بدان اول دلم ماند بدان ثانی
    نصیب من شود در وصل آن پیراهن دیگر۹


    پاورقیها:

    ۱ برای نمونه در مقدمهی کتاب اشارهی جذابی است به داستان استفتاء از علمای ماوراءالنهر برای جواز ترجمهی قرآن که یادآور شیوهی نگاه مسلمین به اعجاز قرآن میباشد. همچنین اینکه آیا میتوان با ترجمهی سورهها نماز خواند؟ همچنین این کتاب قدیمیترین سندی است که از ماجرای غرانیق خبر میدهد.
    ۲ بعضی گمان میکنند اشارهاش به تیمور است. برای تفصیل رجوع شود به حافظنامه ذیل همین بیت
    ۳ چهارمقالهی نظامی عروضی سمرقندی
    ۴ کل این پاسخ بهاختصار از بخش رودکی از کتاب «تاریخ ایران و ادبیات و تصوف آن» بهقلم خاورشناس اتحاد شوروی آ - کریمسکی نقل شده است.
    ۵ خورشید هر از چندگاهی چهرهی خود را از پشت ابر آشکار میکند مثل زندانیای که حواسپرتی نگهبان را میپاید و از زندان به بیرون سر میکشد.
    ۶ تصحیح میکنم: به شد که یافت «باد سمنبوی» را طبیب
    ۷ از این بیت معلوم میشود سنت جواب گفتن سازها در موسیقی یا ساز و خواننده از روزگار رودکی معمول بوده است.
    ۸ سلب بوده است = تنپوش بوده است
    ۹ اشاره دارد به پیراهنی که برادران یوسف خونآلود برای یعقوب آوردند و پیراهنی که زلیخا پاره کرد و پیراهنی ک در پایان برای یعقوب آوردند و چشم او از بوی آن روشن شد.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #58
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    تاریخ ادبیات ایران : بخش چهار


    «در حلقه ی رودکی، که مرگ او را در ۹۵۴ میلادی نوشته اند در دربار سامانیان، شاعرانی وجود داشتند که یکی از جهاندیده ترین آنان ابوالعباس فضل بن عباس فاضلی ربنجنی بخاری بود ... »

    روزگار بر رودکی و هم قطاران۱ او چگونه میگذشت؟ ادبیات فارسی پس از دوران گذار از رودکی چه شکل و شمایلی پیدا کرد؟

    پاسخ: مقارن با ظهور رودکی در شرق خلافت اسلامی دولتهای ریز و درشتی شکل میگرفتند که خلفا خواه ناخواه مجبور به رسمیت شناختن ایشان بودند. آل زیار، آل بویه و مهمتر از همه سامانیان

    نه تن بودند ز آل سامان مشهور
    هریک به حکومت خراسان مسرور
    اسماعیلی (۲۹۵) و احمدی (۳۰۱) و نصری (۳۳۱)
    دو نوح (۳۴۳، ۳۸۷) و دو عبدالملک (۳۵۰، ۳۸۹) و دو منصور (۳۶۶، ۳۸۹)

    این پادشاهان دانشمندان و ادیبان را از کرنش و زمینبوسی معاف کرده بودند. کتابخانهی نوحابنمنصور و داستان راهیافتن ابنسینا به آن و توصیفی که بوعلی از این کتابخانه میکند مشهور است. در دربار سامانیان بود که مقدمات کار شاهنامه فراهم شد و در همین دوره از نخستین زن فارسیگوی سراغ داریم و نامهایی چون دقیقی، کسایی و عبداللهبنمقفع را میشنویم.

    در سایه ی این علم پروریها، آزادی و مسامحه در دین از سویی و توجه به ترجمه از سوی دیگر باعث شد که عصر شکوفای رودکی و بلعمی و پس از ایشان دقیقی و فردوسی بهوجود آید

    رودکی معاصر با ۳ نفر اول بود. فرد شمارهی یک این لیست، اسماعیل، پس از برادرش نصر (و این نصر با فرد شمارهی ۳ لیست فوق فرق دارد) به قدرت رسید و دولت سامانیان را بهعنوان پادشاهان بخش بزرگی از ایران عملاً تثبیت کرد. بهغیراز دربار مرکزی دولتها و شبهدولتهایی را میبینیم که عملاً تابع آل سامانند: آل عراق و مأمونیه در خوارزم، شاران غرجستان در غرجستان، آل محتاج یا امرای چغانی و خاندان سیمجوری که هر گروه یا مناطق مستقلی دراختیار داشتند و یا سپهسالاران متنفذ و صاحبدولتی بودند. هرچه بود همهی این دولتها کمابیش پاسدار شاعران و دانشمندان و نویسندگانی چون ابوعلی سینا، ابوریحان، ابوسهل مسیحی، و ابوالفرج سگزی (استادِ عنصری) بودند. گاه خود در علم دست داشتند مثل ابونصر عراق از آل عراق که ریاضیدان و منجم بود و اغلب برسیاق پادشاهان سامانی شعرشناس و کتابدوست بودند. میتوان گفت: در این حوزه درکنار هر شمشیری کتابی قرار داشت. بهقول رضاقلیخان:

    «امیر آغاجی علیابنالیاس از قدمای امرای آل سامان و از اکابر حکام کرمان میگوید:
    «ای آنکه نداری خبری از هنر من
    خواهی که بدانی که نیام نعمتپرورد
    اسب آر و کمان آر و کمند آر و کتاب آر
    شعر و قلم و بربط و شطرنج و می و نرد»»

    در سایهی این علمپروریها، آزادی و مسامحه در دین از سویی و توجه به ترجمه از سوی دیگر باعث شد که عصر شکوفای رودکی و بلعمی و پس از ایشان دقیقی و فردوسی بهوجود آید. اینک دیگر ادبیات فارسی با جرقه و انفجار قابل توصیف نیست. اگر بهدیدهی تمثیلاندیشانهای بنگریم لکوموتیوی را میبینیم که پرفشار در مسیر سامان دادن به اولین حماسهی ادبی تاریخ خود درحرکت است. این است تصویر ادب فارسی در نخستین گامهای خود. باید توجه داشت که این لکوموتیو از ایستگاه بلعمی میگذرد.

    بلعمی کیست؟ نسبت خاندان بلعمی به آل سامان همچون نسبت خاندان برمکی است به آل عباس. در دورهی سامانیان دو بلعمی بزرگ داریم: پدر یعنی ابوالفضل ممدوح رودکی و پسر (ابوعلی) همان کسی که تاریخ بلعمی به او منسوب میباشد.

    به فرمان ابوالفضل کلیله و دمنه از عربی به فارسی ترجمه شد و باز به فرمان او رودکی طبع خویش را در نظم آن آزمود. فردوسی میگوید

    بتازی همی بود تا گاه نصر
    بدانگه که شد در جهان شاه نصر
    (منظور ترجمهی عبداللهابنمقفع است از کلیله و دمنه)

    گرانمایه بوالفضل دستور اوی
    که اندر سخن بود گنجور اوی
    (منظور بلعمی پدر میباشد که وزیر نصر اول تلقی شده است)

    بفرمود تا پارسی دری
    بگفتند و کوتاه شد داوری
    (یعنی برای همگان قابل فهم شد، راه قضاوت برای همگان باز شد)

    گزارنده را پیش بنشاندند
    همه نامه بر رودکی خواندند
    (معلوم میشود که رودکی کور بوده و خود نمیتوانسته بخواند)

    بپیوست گویا پراکنده را
    بسفت این چنین درّ آکنده را

    در چهار، پنج بیت پراکندهای که از این کار بزرگ باقی مانده است رودکی اشارهای به مردمان بخرد (خردمند) دارد که هیچ بعید نیست مرادش همین ابوالفضل بلعمی باشد

    تا جهان بود از سر آدم فراز
    کس نبود از راز دانش بینیاز
    مردمانِ بخرد اندر هر زمان
    راز دانش را بهرگونه زبان
    گرد کردند۳ و گرامی داشتند
    تا بسنگاندر همی بنگاشتند

    حمایت شاهان و وزیران سامانی مخصوصاً ابوالفضل و ابوعلی بلعمی از زبان فارسی و توجه به تولید ادبیات در حوزهی این زبان باعث شد که این حرکت پرموجتر و تواناتر شود، طوری که در آغاز قرن پنجم مانند اهرم مؤثری در عرصهی تبلیغات سیاسی و نظامی ظاهر شد و دیگر راه نابودی نپیمود.

    اما در زمان بلعمیِ دوم کار سترگ دیگری از همین دست بهوقوع پیوست که خوشبختانه در دست است. تاریخ بلعمی که ترجمهی آزادی است از تاریخ بزرگ طبری و در مقدمهی آن آمده است:

    بدان که این تاریخنامهی بزرگ است که گرد آورد ابوجعفر محمدبنجریربنیزیدالطبری رحمتهاللهعلیه، که مَلِک خراسان ابوصالح منصوربننوح فرمان داد دستور خویش را، ابوعلی محمدبنعبداللهالبلعمی که این نامهی تاریخ تازی پسر جریر کرده است. پارسی گردان هرچه نیکوتر. چنانکه اندروی نقصانی نیوفتد.

    امروز بر ما پوشیده است که آیا رشحهی قلم شخص بلعمی در این ترجمهی شیوا هیچکجا وجود دارد یا خیر. آنچه قطعی مینماید ناهمگونیهایی است که نشان میدهد کار به تفاریق و توسط گمنامان متعددی صورت گرفته است. اما همهجا سایهی بلعمی بر سر این کتاب نشسته است و نام خود را بهحق از او دارد. در همین اوان کار سترگ دیگری هم در شرف تکوین بود. ترجمهی تفسیر طبری که باز باید کمال سپاسگزاری را از صبر و حوصلهی روزگار داشت که آن را برای ما حفظ نموده است. این ترجمه اگرچه توسط جمعی از خبرگان و قرآنشناسان و به دستور منصوربننوح صورت گرفت، اما نمیتوان باور کرد که چنین کار مهم و بحثانگیزی از کنف حمایت ابوعلی بلعمی بهکلی بینیاز بوده باشد.

    باری حمایت شاهان و وزیران سامانی مخصوصاً ابوالفضل و ابوعلی بلعمی از زبان فارسی و توجه به تولید ادبیات در حوزهی این زبان باعث شد که این حرکت پرموجتر و تواناتر شود، طوری که در آغاز قرن پنجم مانند اهرم مؤثری در عرصهی تبلیغات سیاسی و نظامی ظاهر شد و دیگر راه نابودی نپیمود.

    نخستین جملههای ترجمهی تفسیر طبری چنین است:

    و این کتاب تفسیر بزرگست از روایت محمدبنجریر طبری رحمهاللهعلیه. ترجمه کرده بزبان پارسی و دری راه راست، و این کتاب را بیاوردند از بغداد چهل مُصحف بود. این کتاب نبشته بزبان تازی و با سنادهای دراز بود، و بیاوردند سوی امیر سید مظفر ابوصالح منصوربننوحبننصربناحمدبناس معیل رحمةاللهعلیهماجمعین. پس دشخوار آمد بر وی خواندن این کتاب و عمارت کردن آن بزبان تازی و چنان خواست که مَرین را ترجمه کند بزبان پارسی. پس علمای ماوراءالنهر را گرد کرد و این ازیشان فتوی کرد که روا باشد که ما این کتاب را بزبان فارسی گردانیم

    و این کتاب تفسیر بزرگست از روایت محمدبنجریر طبری رحمهاللهعلیه. ترجمه کرده بزبان پارسی و دری راه راست، و این کتاب را بیاوردند از بغداد چهل مُصحف بود. این کتاب نبشته بزبان تازی و با سنادهای دراز بود، و بیاوردند سوی امیر سید مظفر ابوصالح منصوربننوحبننصربناحمدبناس معیل رحمةاللهعلیهماجمعین. پس دشخوار آمد بر وی خواندن این کتاب و عمارت۲ کردن آن بزبان تازی و چنان خواست که مَرین را ترجمه کند بزبان پارسی. پس علمای ماوراءالنهر را گرد کرد و این ازیشان فتوی کرد که روا باشد که ما این کتاب را بزبان فارسی گردانیم. گفتند روا باشد خواندن و نبشتن قرآن بپارسی مر آنکس را که او تازی نداند از قول خداوند عزّوجل که گفت: و ما ارسلنا من رسولٍ الا بلسان قومه گفت من هیچ پیغامبری را نفرستادم مگر بزبان قوم او و آن زبانی کایشان دانستند. و دیگر آن بود کاین زبان پارسی از قدیم بازدانستند از روزگار آدم تا روزگار اسمعیل پیغامبر (ع)، همه پیغامبران و ملوکان زمین بپارسی سخن گفتندی، و اول کسی که سخن گفت به زبان تازی اسمعیل پیغامبر (ع) بود، و پیغمبر ما صلیاللهعلیه از عرب بیرون آمد و این قرآن بزبان عرب بر او فرستادند، و اینجا بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجماند.

    برای اراٰئهی نمونه از این متن دلکش جایجای هر هفت مجلد خواندنی است و مخصوصاً نثر آن ساده و دلپذیر است و شوق تعقیب داستانها را در دلها دامن میزند. در اینجا نمونهای از مجلد چهارم در تفسیر سورهی مریم ذکر میکنیم و باقی را به مطالعهی مستقیم علاقهمندان وامیگذاریم:

    و به میان عبّاد اندر، مردی بود و نام آن مرد عمران بود. او را زنی بود. و بیرون بیتالمقدس همی باشیدند. و زن عمران بار برگرفت. پس عمران و زنش پذیرفتند که ما، مر این فرزند را محرّر کنیم به مزکت بیتالمقدس اندر.

    اما نمونه را از تاریخ بلعمی به پارهای از حدیث سنباد مغ بسنده میکنیم

    و به دهی از دیههای نشابور مغی بود سنباد نام بود. ابومسلم او را نیکو داشتی. و او را خواستهی بسیار بود. پس چون خبر کشتن بومسلم بدو رسید غمگین شد و گفت: حق بومسلم بر من واجب است که من این خواسته را همه به طلب خون بومسلم خرج کنم. و چون خواسته نماند، جان بدهم. (مجلد دوم صفحهی ۱۰۹۳)



    پاورقیها:

    ۱ تعبیر همقطاران رودکی مأخوذ است از توضیح زیر از کتاب تاریخ ادبیات فارسی تألیف هرمان اته ترجمهی رضازادهی شفق:
    «در حلقهی رودکی، که مرگ او را در ۹۵۴ میلادی نوشتهاند در دربار سامانیان، شاعرانی وجود داشتند که یکی از جهاندیدهترین آنان ابوالعباس فضلبنعباس فاضلی ربنجنی بخاری بود ... » اته در ادامه اسامی زیر را نیز بامختصر توضیحی ذکر میکند:
    معروفی بلخی - نوایی مروزی (ولوالجی) - محمد هروی - ابو زراعه معمری و خسروانی که این اخیر را فردوسی یاد کرده است:
    بهیاد جوانی کنون مویه دارم
    بر این بیت بوطاهر خسروانی
    جوانی من از کودکی یاد دارم
    دریغا جوانی، دریغا جوانی
    ۲ در نسخهای عبارت آمده که دلنشینتر است.
    ۳ گرد کردن به هرگونه زبان صراحتاً بهمعنی ترجمه کردن است و همین امر نشان میدهد که این مختصر ابیات باقیمانده از کلیله و دمنهی رودکی ستایشی از بلعمی است.

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 6 از 6 نخستنخست ... 23456

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/