رودکی کیست و نمونه ی بارز شعر او کدام است؟
۴ «رودکی احتمال میرود در زمانی که بخارا بهسال ۴۲۲ تازه از صفاریان به سامانیان تعلق گرفته بود، بهدنیا آمده باشد. ولادتگاه او رودک در جایی میان بخارا و سمرقند واقع بود و چنان مینماید که مستقیما در حوالی سمرقند بوده است.
تذکرهنویسان رودکی را کور مادرزاد به ما معرفی میکنند. این گفتار تولید شک کرده است. مخصوصا اگر هنرمندی این شاعر را در وصف کامل تصاویر زندگی و شادی او را نسبت به زندگی و فراوانی شگفت و فوقالعادهی آثار وی را درنظر بگیریم بسیار کم احتمال میرود که کوری که نتواند چیز بنویسد فراهم کرده باشد. از نظر صنعتی گرانبهاترین قسمت آثار رودکی مدایح او نیست. بلکه مغازلات اوست که کاملا مطابق احساسات آدمی است، شاعر شادیپسند بسیار جالب توجه و شاعر غزلسرای نشاطانگیز، بسیار ظریف و پر از احساسات است. چون رودکی با عقاید آزاد و هواخواهی قرمطیان که شاه زمان وی نصر دوم نیز داشت همراه بود در تغزلات او که پر از شادی زندگی و شادخواری است بیمیلی کاملی نسبت به اندیشههای محدود رایج زمان میبینیم. گذشته از مدایح و مضمونهای شادیپسند و نشاطانگیز در آثار رودکی، اندیشهها و پندهایی آمیخته به بدبینی مانند گفتار شهید بلخی دیده میشود. شاید این اندیشهها در نزدیکی پیری و هنگامیکه توانگری او بدل به تنگدستی شده نمو کرده باشد. میتوان فرض کرد که این حوادث در زندگی رودکی بسته به سرگذشت نصر دوم بوده است. پس از آنکه امیر قرمطی را خلع کردند مقام افتخاری که رودکی در دربار به آن شاد بود به پایان رسید. با فرا رسیدن روزهای فقر و تلخ پیری دیگر چیزی برای رودکی نمانده بود جز آنکه بهیاد روزهای خوش گذشته و جوانی سپریشده بنالد و مویه کند.»
اینک چند نمونهی کوتاه بهمقتضای سیاق این نوشته از دیوان او میآوریم
قسمتی از یک قصیده در وصف بهار
خورشید ز ابر تیره دهد روی گاهگاه
چو نان حصارئی که گذر دارد از رقیب۵
یک چند روزگار جهان دردمند بود
به شد که یافت بوی سمن باد را طبیب۶
باران مشکبوی ببارید نوبنو
وز برف برکشید یکی حلهی قصیب
کنجی که برف همی داشت گل گرفت
هرجو یکی که خشک همی بود شد رطیب
لاله میان کشت بخندد همی ز دور
چون پنجهی عروس بحنا شده خضیب
بلبل همی بخواند در شاخسار بید
سار از درخت سرو مر او را شده هجیب۷
صلصل به سرو بن بر با نغمهی کهن
بلبل بهشاخ گل بر با لحنک غریب
اکنون خورید باده و اکنون زئید شاد
کاکنون برد نصیب حبیب از بر حبیب
دو قطعهی کوتاه
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری
بسا کسا که بروز تو آرزومند است
زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه
کرا زبان نه بند است پای در بند است
***
نگارینا شنیدستم بهگاه محنت و راحت
سه پیراهن سلب بوده است۸ یوسف را بعمر اندر
یکی از کید شد پرخون دوم شد چاک از تهمت
سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر
رخم ماند بدان اول دلم ماند بدان ثانی
نصیب من شود در وصل آن پیراهن دیگر۹
پاورقیها:
۱ برای نمونه در مقدمهی کتاب اشارهی جذابی است به داستان استفتاء از علمای ماوراءالنهر برای جواز ترجمهی قرآن که یادآور شیوهی نگاه مسلمین به اعجاز قرآن میباشد. همچنین اینکه آیا میتوان با ترجمهی سورهها نماز خواند؟ همچنین این کتاب قدیمیترین سندی است که از ماجرای غرانیق خبر میدهد.
۲ بعضی گمان میکنند اشارهاش به تیمور است. برای تفصیل رجوع شود به حافظنامه ذیل همین بیت
۳ چهارمقالهی نظامی عروضی سمرقندی
۴ کل این پاسخ بهاختصار از بخش رودکی از کتاب «تاریخ ایران و ادبیات و تصوف آن» بهقلم خاورشناس اتحاد شوروی آ - کریمسکی نقل شده است.
۵ خورشید هر از چندگاهی چهرهی خود را از پشت ابر آشکار میکند مثل زندانیای که حواسپرتی نگهبان را میپاید و از زندان به بیرون سر میکشد.
۶ تصحیح میکنم: به شد که یافت «باد سمنبوی» را طبیب
۷ از این بیت معلوم میشود سنت جواب گفتن سازها در موسیقی یا ساز و خواننده از روزگار رودکی معمول بوده است.
۸ سلب بوده است = تنپوش بوده است
۹ اشاره دارد به پیراهنی که برادران یوسف خونآلود برای یعقوب آوردند و پیراهنی که زلیخا پاره کرد و پیراهنی ک در پایان برای یعقوب آوردند و چشم او از بوی آن روشن شد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)