شخصی زنبور بر ک زد سخت بزرگ شد در خانه رفت با زن خود گفت این ک در بازار می فروشند مقرر کرده ام که ک خود را بدهم و صد دینار دیگر بر سر و این ک بستانم اگر نیک است تا بخریم زن را سخت خوش آمد جامه ها و زیور آلات هر چه داشت یکجا به صد دینار فروخت وبه شوهر داد که این را از دست مده شوهر برفت و باز آمد که خریدم یک دو روز بکار می داشتند که ناگاه آماسش فرو نشست و با قرار اصل آمد
شوهر پریشان از در در آمد و گفت ای زن خدا بلائی سخت از ما بگردانید آن ک از ترکی بوده :ه دزدیده بودند مرا بگرفتند و به دیوان بردند و به هزار زحمت صد دینار دادم و همچنان ک کهنه خود را باز ستدم و از آن شنقصه خلاص یافتم زن گفت من خود روز اول می دانستم که آن دزدی باشد و گر نه بدان ارزانی نفروختندی