خاتونی در شیراز در راهی می رفت خواجه زاده ای امرد بر او بگذشت که آب دهن بر پاشنه می مالید تا کفش از پایش نیفتد خاتون گفت خواجه زاده آن آب دهن پاره ای بالتر بمال و کفشی نو بخر
خاتونی در شیراز در راهی می رفت خواجه زاده ای امرد بر او بگذشت که آب دهن بر پاشنه می مالید تا کفش از پایش نیفتد خاتون گفت خواجه زاده آن آب دهن پاره ای بالتر بمال و کفشی نو بخر
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
شخصی با دوستی گفت پنجاه من گندم داشتم تا مرا خبر شد موشان تمام خورده بودند او گفت من نیز پنجاه من گندم داشتم تا موشان خبر شد من تمام خورده بودم
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
مولانا شرف الدین خطاط دو شاگرد داشت یکی ترک و دیگری پشتون روزی با یکدیگر لفظ سی****** نوشتند و به مولانا نمودند که کدام بهتر است مولانا گفت سیه از ان پشتون بهتر است و کو از آن ترک
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
شخصی در خانه وردکی خواست نماز گزارد پرسید قبله چونست گفت من هنوز دو سال است که در این خانه ام کجا دانم قبله چونست
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
شخصی با پسرکی قول کرد که یک دینار بدو بدهد و یک نیمه در کو کند چون بخفت مردک تمام در کو انداخت گفت نه یک نیمه قول کرده بودیم گفت من نیمه آخر قول کرده بودم
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
حاکم نیشاپور شمس الدین طبیب را گفت من هضم طعام نمی توانم کرد تدبیر چه باشد گفت هضم کرده بخور
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
مولانا عضد الدین به خواستگاری خاتونی فرستاد خاتون گفت من می شنوم که او فاسق است و غلامباره زن او نمی شوم با مولانا بگفتند گفت به خاتون بگو ئید از فسق توبه توان کرد و غلامبارگی به لطف خاتون و عنایت او باز بسته است
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
یکی با پسری قول کرد که غرقی به دو آقچه و میانپارچه به چهار پسر به میانپارچه راضی شد که هم سهلست و هم پر بها مردک در اثنای مالش ناگاه غرق کرد پسر گفت اهی چی کردی گفت من مرد فقیرم و دو آقچهگی مرا کفایت باشد
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
شخصی روز تابستان زن را می گا زنک هر زمان بادی جدا می ساخت گفت چه می کنی گفت از بهر ک تو باد می زنم تا گرمی نکند
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
مولانا شراف الدین را در آخر عمر قولنجی عارض شد اطبا خون گرفتند فرمودند مفی نیامد شراب دادند فایده نداد حقه کردند در نزاع افتاد یکی پرسید که حال چیست گفت حال آنکه من بعد از هشتاد و پنجسال مست و ****** دریده به حضرت رب خواهم رفت
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)