وردکی خر گم کرده بود گرد شهر می گشت و شکر می گفت گفتند چرا شکر می کنی گفت از بهر آنکه بر خر ننشسته بودم و گر نه من نیز امروز چهارم روز بودی که گم شده بودمی
وردکی خر گم کرده بود گرد شهر می گشت و شکر می گفت گفتند چرا شکر می کنی گفت از بهر آنکه بر خر ننشسته بودم و گر نه من نیز امروز چهارم روز بودی که گم شده بودمی
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
ترسا بچه ای صاحب جمال مسلمان شد محتسب فرمود که او را ختنه کردند چون شب در آمد او را کرد بامداد پدر از پسر پرسید که مسلمانان را چون یافتی گفت قومی عجیب اند هرکس که به دین ایشان در آید روز کير می برند و شب ****** اش می درند
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
شخصی با طبیبی گفت که حرارتی بر چشمم غالب شده است خشکی عظیم می کند و سخت تنگ آمده است تدبیر چی باشد گفت تدبیر ندانم اما همتی بدار که خدا این رنج را از چشم تو بر دارد و بر کو زن طبیب نهد
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
شخصی را در پانزدهم ماه رمضان بگرفتند که تو روزه خورده ای گفت از رمضان چند روز گذشته است گفتند پانزده روز گفت چند روز مانده است گفتند پانزده روز گفت من مسکین از این میان چه خورده باشم
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
شخصی در حمام رفت ختائیئی را دید سر در حوض کرده و سرو تن و اندامی به غایت خوش و فربه و سفید داشت مردک غلامباره بود در آغوشش کرد خواست که به کار خیر مشغول شود ختا ئی سر از حوض بالا آورد شکلی در غایت زشتی داشت مردک برنجید گفت اه کاشکی سرش نبود
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
مردکی زن خود را می گا زن در میانه یک موی از زهار مرد بکند مردک ناگاه در کو انداخت گفت چی می کنی گفت تیر را چون پر بکنی کج رود
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
زنی چشمانی بغایت خوش و خوب داشت روز از شوهر شکایت به قاضی برد قاضی روسپی باره بود از چشمهای او خوشش آمد طمع در او بست و طرف او بگرفت شوهر در یافت چادر از سرش در کشید قاضی رویش بدید سخت متنفر شد گفت بر خیز ای زنک چشم مظلومان داری و روی ظالمان
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
شخصی در حمام وضو می ساخت حمامی او را بگرفت که اجرت حمام بده چون عاجز شدی تیزی رها کرد و گفت این زمان سر به سر شدیم
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
خراسانی با زینه در باغ دیگری می رفت تا میوه بدزدد خداوند باغ پرسید و گفت در باغ من چی کار داری گفت زینه می فروشم گفت زینه در بایغ من می فروشی گفت زینه از آن من است هر کجا خواستم می فروشم
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
عبدالحی زراد رنجور بود دوستی به عیادت او رفت گفت حالت چیست گفت امروز اسهالی خورده ام گفت پیداست که بوی گندش از دهانت می آید
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)