صفحه 52 از 57 نخستنخست ... 242484950515253545556 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 511 تا 520 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #511
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    دریافت
    در حباب کوچک
    روشنایی خود را می فرسود
    ناگهان پنجره پر شد از شب
    شب سرشار از انبوه صداهای تهی
    شب مسموم از هرم زهر آلود تنفس ها
    شب ...
    گوش دادم
    در خیابان وحشت زده تاریک
    یک نفر گویی قلبش را مثل حجمی فاسد
    زیر پا له کرد
    در خیابان وحشت زده تاریک
    یک ستاره ترکید
    گوش دادم ...
    نبضم از طغیان خون متورم بود
    و تنم ...
    تنم از وسوسه
    متلاشی گشتن
    روی خطهای کج و معوج سقف
    چشم خود را دیدم
    چون رطیلی سنگین
    خشک میشد در کف ‚ در زردی در خفقان
    داشتم با همه جنبش هایم
    مثل آبی رکد
    ته نشین می شدم آرام آرام
    داشتم
    لرد می بستم در گودالم
    گوش دادم
    گوش دادم به همه زندگیم
    موش منفوری در حفره خود
    یک سرود زشت مهمل را
    با وقاحت می خواند
    جیر جیری سمج و نامفهوم
    لحظه ای فانی را چرخ زنان می پیمود
    و روان می شد بر سطح فراموشی
    آه من پر بودم از شهوت ‚ شهوت مرگ
    هر دو ...... از احساسی سرسام آور تیر کشید
    آه
    من به یاد آوردم
    اولین روز بلوغم را
    که همه اندامم
    باز میشد در بهتی معصوم
    تا بیامرزد با آن مبهم آن گنگ آن نامعلوم
    در حباب کوچک
    روشنایی خود را
    در خطی لرزان خمیازه کشید
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #512
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    گناه
    گنه کردم گناهی پر ز لذت
    درآغوشی که گرم و آتشین بود
    گنه کردم میان بازوانی
    که داغ و کینه جوی و آهنین بود
    در آن خلوتگه تاریک و خاموش
    گنه کردم چشم پر ز رازش
    دلم در سینه بی تابانه لرزید
    ز خواهش های چشم پر نیازش
    در آن خلوتگه تاریک و خاموش
    پریشان در کنار او نشستم
    لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
    ز اندوه دل دیوانه رستم
    فروخواندم به گوشش قصه عشق
    ترا می خواهم ای جانانه من
    ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
    ترا ای عاشق دیوانه من
    هوس در دیدگانش شعله افروخت
    شراب سرخ در پیمانه رقصید
    تن من در میان بستر نرم
    بروی سینه اش مستانه لرزید
    گنه کردم گناهی پر ز لذت
    کنار پیکری لرزان و مدهوش
    خداوندا چه می دانم چه کردم
    در آن خلوتگه تاریک و خاموش




    --
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #513
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    شب و هوس
    در انتظار خوابم و صد افسوس
    خوابم به چشم باز نمیاید
    اندوهگین و غمزده می گویم
    شاید ز روی ناز نمی اید
    چون سایه گشته خواب و نمی افتد
    در دامهای روشن چشمانم
    می خواند آن نهفته نامعلوم
    در ضربه های نبض پریشانم
    مغروق این جوانی معصوم
    مغروق لحظه های فراموشی
    مغروق این سلام نوازشبار
    در بوسه و نگاه و همآغوشی
    می خواهمش در این شب تنهایی
    با دیدگان گمشده در دیدار
    با درد ‚ درد سکت زیبایی
    سرشار ‚ از تمامی خود سرشار
    می خواهمش که بفشردم بر خویش
    بر خویش بفشرد من شیدا را
    بر هستیم به پیچد ‚ پیچد سخت
    آن بازوان گرم و توانا را
    در لا بلای گردن و موهایم
    گردش کند نسیم نفسهایش
    نوشد بنوشد که بپیوندم
    با رود تلخ خویش به دریایش
    وحشی و داغ و پر عطش و لرزان
    چون شعله های سرکش بازیگر
    در گیردم ‚ به همهمه ی در گیرد
    خکسترم بماند در بستر
    در آسمان روشن چشمانش
    بینم ستاره های تمنا را
    در بوسه های پر شررش جویم
    لذات آتشین هوسها را
    می خواهمش دریغا ‚ می خواهم
    می خواهمش به تیره به تنهایی
    می خوانمش به گریه به بی تابی
    می خوانمش به صبر ‚ شکیبایی
    لب تشنه می دود نگهم هر دم
    در حفره های شب ‚ شب بی پایان
    او آن پرنده شاید می گرید
    بر بام یک ستاره سرگردان
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #514
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    حسرت
    از من رمیده یی و من ساده دل هنوز
    بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
    دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
    دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
    رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
    دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
    دیگر چگونه مستی یک بوسه ترا
    دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
    یاد آر آن زن ‚ آن زن دیوانه را که خفت
    یک شب بروی سینه تو مست عشق و ناز
    لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس
    خندید در نگاه گریزنده اش نیاز
    لبهای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
    افسانه های شوق ترا گفت با نگاه
    پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت
    آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
    هر قصه ایی که ز عشق خواندی
    به گوش او در دل سپرد و هیچ ز خاطره نبرده است
    دردا دگر چه مانده از آن شب ‚ شب شگفت
    آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
    با آنکه رفته یی و مرا برده یی ز یاد
    می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
    ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز
    بر سینه پر آتش خود می فشارمت
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #515
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    یاد یک روز
    خفته بودیم و شعاع آفتاب
    بر سراپامان بنرمی میخزید
    روی کشی های ایوان دست نور
    سایه هامان را شتابان میکشید
    موج رنگین افق پایان نداشت
    آسمان از عطر روز کنده بود
    گرد ما گویی حریر ابرها
    پرده ای نیلوفری افکنده بود
    دوستت دارم خموش خسته جان
    باز هم لغزید بر لبهای من
    لیک گویی در سکوت نیمروز
    گم شد از بیحاصلی آوای من
    ناله کردم : آفتاب ...ای آفتاب
    بر گل خشکیده ای دیگر متاب
    تشنه لب بودیم و او ما را فریفت
    در کویر زندگانی چون سراب
    در خطوط چهره اش نا گه خزید
    سایه های حسرت پنهان او
    چنگ زد خورشید بر گیسوی من
    آسمان لغزید در چشمان او
    آه ... کاش آن لحظه پایانی نداشت
    در غم هم محو و رسوا میشدیم
    کاش با خورشید می آمیختیم
    کاش همرنگ افقها می شدیم




    ------------
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #516
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    بوسه
    در دو چشمش گناه می خندید
    بر رخش نور ماه می خندید
    در گذرگاه آن لبان خموش
    شعله یی بی پناه می خندید
    شرمنک و پر از نیازی گنگ
    با نگاهی که رنگ مستی داشت
    در دو چشمش نگاه کردم و گفت
    باید از عشق حاصلی برداشت
    سایه یی روی سایه یی خم شد
    در نهانگاه رازپرور شب
    نفسی روی گونه یی لغزید
    بوسه یی شعله زد میان دو لب
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #517
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    عاقبت خط جاده پایان یافت
    من رسیدم ز ره غبار آلود
    نگهم پیشتر ز من می تاخت
    بر لبانم سلام گرمی بود
    شهر جوشان درون کوره ظهر
    کوچه می سوخت در تب خورشید
    پای من روی سنگفرش خموش
    پیش میرفت و سخت می لرزید
    خانه ها رنگ دیگری بودند
    گرد آلوده تیره و دلگیر
    چهره ها در میان چادرها
    همچو ارواح پای در زنجیر
    جوی خشکیده همچو چشمی کور
    خالی از آب و از نشانه او
    مردی آوازه خواان ز راه گذشت
    گوش من پر شد از ترانه او
    گنبدی آشنای مسجد پیر
    کاسه های شکسته را می ماند
    مومنی بر فراز گلدسته
    با نوایی حزین اذان می خواند
    می دویدند از پی سگها
    کودکان پا برهنه سنگ به دست
    زنی از پشت معجری خندید
    باد نا گه دریچه ای را بست
    از دهان سیاه هشتی ها
    بوی نمنک گور می آمد
    مرد کوری عصا زنان می رفت
    آشنایی ز دور می آمد
    دری آنجا گشوده گشت خموش
    دستهایی مرا بخود خواندند
    اشکی از ابر چشمها بارید
    دستهایی مرا زخود راندند
    روی دیوار باز پیچک پیر
    موج می زد چو چشمه ای لرزان
    بر تن برگهای انبوهش
    سبزی پیری و غبار زمان
    نگهم جستجو کنان پرسید
    در کدامین مکان نشانه اوست ؟
    لیک دیدم اتاق کوچک من
    خالی از بانگ کودکانه اوست
    از دل خک سرد اینه
    ناگهان پیکرش چو گل رویید
    موج زد دیدگان مخملیش
    آه در وهم هم مرا میدید
    تکیه دادم به سینه دیوار
    گفتم آهسته : این تویی کامی ؟
    لیک دیدم کز آن گذشته تلخ
    هیچ باقی نمانده جز نامی
    عاقبت خط جاده پایان یافت
    من رسیدم ز ره غبار آلود
    تشنه بر چشمه ره نبرد و دریغ
    شهر من گور آرزویم بود
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #518
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    شعری برای تو
    این شعر را برای تو میگویم
    در یک غروب تشنه تابستان
    در نیمه های این ره شوم آغاز
    در کهنه گور این غم بی پایان
    این آخرین ترانه لالاییست
    در پای گاهواره خواب تو
    باشد که بانگ وحشی این فریاد
    پیچد در آسمان شباب تو
    بگذار سایه من سرگردان
    از سایه تو دور و جدا باشد
    روزی به هم رسیم که گر باشد
    کس بین ما نه غیر خدا باشد
    من تکیه داده ام به دری تاریک
    پیشانی فشرده ز دردم را
    میسایم از امید بر این در باز
    انگشتهای نازک و سردم را
    آن داغ ننگ خورده که می خندید
    بر طعنه های بیهده ‚ من بودم
    گفتم که بانگ هستی خود باشم
    اما دریغ و درد که زن بودم
    چشمان بیگناه تو چون لغزد
    بر این کتاب در هم بی آغاز
    عصیان ریشه دار زمانها را
    بینی شکفته در دل هر آواز
    اینجا ستاره ها همه خاموشند
    اینجا فرشته ها همه گریانند
    اینجا شکوفه های گل مریم
    بیقدرتر ز خار بیابانند
    اینجا نشسته بر سر هر راهی
    دیو دروغ و ننگ و ریا کاری
    در آسمان تیره نمی بینم
    نوری ز صبح روشن بیداری
    بگذار تا دوباره شد لبریز
    چشمان من ز دانه شبنمها
    رفتم ز خود که پرده بر اندازم
    از چهر پک حضرت مریم ها
    بگسسته ام ز ساحل خوشنامی
    در سینه ام ستاره توفانست
    پروازگاه شعله خشم من
    دردا ‚ فضای تیره زندانست
    من تکیه داده ام به دری تاریک
    پیشانی فشرده ز دردم را
    می سایم از امید بر این در باز
    انگشتهای نازک و سردم را
    با این گروه زاهد ظاهر ساز
    دانم که این جدال نه آسانست
    شهر من و تو ‚ طفلک شیرینم
    دیریست کاشیانه شیطانست
    روزی رسد که چشم تو با حسرت
    لغزد بر این ترانه درد آلود
    جویی مرا درون سخنهایم
    گویی به خود که مادر من او بود
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #519
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    شراب و خون
    نیست یاری تا بگویم راز خویش
    ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
    چنگ اندوهم خدا را زخمه ای
    زخمه ای تا برکشم آواز خویش
    برلبانم قفل خاموشی زدم
    با کلیدی آشنا بازش کنید
    کودک دل رنجه ی دست جفاست
    با سر انگشت وفا نازش کنید
    پر کن این پیمانه را ای هم نفس
    پر کن این پیمانه را از خون او
    مست مستم کن چنان کز شور می
    باز گویم قصه افسون او
    رنگ چشمش را چه میپرسی ز من
    رنگ چشمش کی مرا پا بند کرد
    آتشی کز دیدگانش سر کشید
    این دل دیوانه را دربند کرد
    از لبانش کی نشان دارم به جان
    جز شرار بوسه های دلنشین
    بر تنم کی مانده است یادگار
    جز فشار بازوان آهنین
    من چه میدانم سر انگشتش چه کرد
    در میان خرمن گیسوی من
    آنقدر دانم که این آشفتگی
    زان سبب افتاده اندر موی من
    آتشی شد بر دل و جانم گرفت
    راهزن شد راه ایمانم گرفت
    رفته بود از دست من دامان صبر
    چون ز پا افتادم آسمانم گرفت
    گم شدم در پهنه صحرای عشق
    در شبی چون چهره بختم سیاه
    ناگهان بی آنکه بتوانم گریخت
    بر سرم بارید باران گناه
    مست بودم ‚ مست عشق و مست ناز
    مردی آمد قلب سنگم را ربود
    بس که رنجم داد و لذت دادمش
    ترک او کرد چه می دانم که بود
    مستیم از سر پرید ای همنفس
    بار دیگر پرکن این پیمانه را
    خون بده خون دل آن خودپرست
    تا به پایان آرم این افسانه را
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #520
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    دیدار تلخ

    به زمین میزنی و میشکنی
    عاقبت شیشه امیدی را
    سخت مغروری و میسازی سرد
    در دلی آتش جاویدی را
    دیدمت وای چه دیداری وای
    این چه دیدار دلازاری بود
    بی گمان برده ای از یاد آن عهد
    که مرا با تو سر و کاری بود
    دیدمت وای چه دیداری وای
    نه نگاهی نه لب پر نوشی
    نه شرار نفس پر هوسی
    نه فشار بدن و آغوشی
    این چه عشقی است که دردل دارم
    من از این عشق چه حاصل دارم
    می گریزی ز من و در طلبت
    بازهم کوشش باطل دارم
    باز لبهای عطش کرده من
    لب سوزان ترا می جوید
    میتپد قلبم و با هر تپشی
    قصه عشق ترا میگوید
    بخت اگر از تو جدایم کرده
    می گشایم گره از بخت چه بک
    ترسم این عشق سرانجام مرا
    بکشد تا به سراپرده خک
    خلوت خالی و خاموش مرا
    تو پر از خاطره کردی ای مرد
    شعر من شعله احساس من است
    تو مرا شاعره کردی ای مرد
    آتش عشق به چشمت یکدم
    جلوه ای کرد و سرابی گردید
    تا مرا واله بی سامان دید
    نقش افتاده بر آبی گردید
    در دلم آرزویی بود که مرد
    لب جانبخش تو را بوسیدن
    بوسه جان داد به روی لب من
    دیدمت لیک دریغ از دیدن
    سینه ای تا که بر آن سر بنهم
    دامنی تا که بر آن ریزم اشک
    آه ای آنکه غم عشقت نیست
    می برم بر تو و بر قلبت رشک
    به زمین می زنی و میشکنی
    عاقبت شیشه امیدی را
    سخت مغروری و میسازی سرد
    در دلی آتش جاویدی را
    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 52 از 57 نخستنخست ... 242484950515253545556 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/