صفحه 44 از 57 نخستنخست ... 3440414243444546474854 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 431 تا 440 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #431
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    هر جایی
    از پیش من برو که دل آزارم
    ناپایدار و سست و گنه کارم
    در کنج سینه یک دل دیوانه
    در کنج دل هزار هوس دارم
    قلب تو پک و دامن من ناپک
    من شاهدم به خلوت بیگناه
    تو از شراب بوسه من مستی
    من سرخوش از شرابم و پیمانه
    چشمان من هزار زبان دارد
    من ساقیم به محفل سرمستان
    تا کی ز درد عشق سخن گویی
    گر بوسه خواهی از لب من بستان
    عشق تو همچو پرتو مهتابست
    تابیده بی خبر به لجن زاری
    باران رحمتی است که می بارد
    بر سنگلاخ قلب گنهکاری
    من ظلمت و تباهی جاویدم
    تو آفتاب روشن امیدی
    بر جانم ای فروغ سعادتبخش
    دیر است این زمان که تو تابیدی
    دیر آمدم و دامنم از کف رفت
    دیر آمدی و غرق گنه گشتم
    از تند باد ذلت و بدنامی
    افسردم و چو شمع تبه گشتم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #432
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    رویا
    باز من ماندم و خلوتی سرد
    خاطراتی ز بگذشته ای دور
    یاد عشقی که با حسرت و درد
    رفت و خاموش شد در دل گور
    روی ویرانه های امیدم
    دست افسونگری شمعی افروخت
    مرده یی چشم پر آتشش را
    از دل گور بر چشم من دوخت
    ناله کردم که ای وای این اوست
    در دلم از نگاهش هراسی
    خنده ای بر لبانش گذر کرد
    کای هوسران مرا میشناسی
    قلبم از فرط اندوه لرزید
    وای بر من که دیوانه بودم
    وای بر من که من کشتم او را
    وه که با او چه بیگانه بودم
    او به من دل سپرد و به جز رنج
    کی شد از عشق من حاصل او
    با غروری که چشم مرا بست
    پا نهادم بروی دل او
    من به او رنج و اندوه دادم
    من به خک سیاهش نشاندم
    وای بر من خدایا خدایا
    من به آغوش گورش کشاندم
    در سکوت لبم ناله پیچید
    شعله شمع مستانه لرزید
    چشم من از دل تیرگیها
    قطره اشکی در آن چشمها دید
    همچو طفلی پشیمان دویدم
    تا که در پایش افتم به خواری
    تا بگویم که دیوانه بودم
    می توانی به من رحمت آری
    دامنم شمع را سرنگون کرد
    چشم ها در سیاهی فرو رفت
    ناله کردم مرو ‚ صبر کن ‚ صبر
    لیکن او رفت بی گفتگو رفت
    وای برمن که دیوانه بودم
    من به خک سیاهش نشاندم
    وای بر من که من کشتم او را
    من به آغوش گورش کشاندم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #433
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    خاطرات
    باز در چهره خاموش خیال
    خنده زد چشم گناه آموزت
    باز من ماندم و در غربت دل
    حسرت بوسه هستی سوزت
    باز من ماندم و یک مشت هوس
    باز من ماندم و یک مشت امید
    یاد آن پرتو سوزنده عشق
    که ز چشمت به دل من تابید
    باز در خلوت من دست خیال
    صورت شاد ترا نقش نمود
    بر لبانت هوس مستی ریخت
    در نگاهت عطش طوفان بود
    یاد آن شب که ترا دیدم و گفت
    دل من با دلت افسانه عشق
    چشم من دید در آن چشم سیاه
    نگهی تشنه و دیوانه عشق
    یاد آن بوسه که هنگام وداع
    بر لبم شعله حسرت افروخت
    یاد آن خنده بیرنگ و خموش
    که سراپای وجودم را سوخت
    رفتی و در دل من ماند به جای
    عشقی آلوده به نومیدی و درد
    نگهی گمشده در پرده اشک
    حسرتی یخ زده در خنده سرد
    آه اگر باز بسویم ایی
    دیگر از کف ندهم آسانت
    ترسم این شعله سوزنده عشق
    آخر آتش فکند بر جانت




    --
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #434
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    انتقام
    باز کن از سر گیسویم بند
    پند بس کن که نمیگیرم پند
    در امید عبثی دل بستن
    تو بگو تا به کی آخر تا چند
    از تنم جامه برآر و بنوش
    شهد سوزنده لبهایم را
    تا یکی در عطشی دردآلود
    بسر آرم همه شبهایم را
    خوب دانم که مرا برده زیاد
    من هم از دل بکنم بنیادش
    باده ای ‚ ای که ز من بی خبری
    باده ای تا ببرم از یادش
    شاید از روزنه چشمی شوخ
    برق عشقی به دلش تافته است
    من اگر تازه و زیبا بودم
    او ز من تازه تری یافته است
    شاید از کام زنی نوشیده است
    گرمی و عطر نفسهای مرا
    دل به او داده و برده است زیاد
    عشق عصیانی و زیبای مرا
    گر تو دانی و جز اینست بگو
    پس چه شد نامه چه شد پیغامش
    خوب دانم که مرا برده ز یاد
    زآنکه شیرین شده از من کامش
    منشین غافل و سنگین و خموش
    زنی امشب ز تو می جوید کام
    در تمنای تن و آغوشی است
    تا نهد پای هوس بر سر نام
    عشق طوفانی بگذشته او
    در دلش ناله کنان می میرد
    چون غریقی است که با دست نیاز
    دامن عشق ترا می گیرد
    دست پیش آر و در آغوش گیر
    این لبش این لب گرمش ای مرد
    این سر و سینه سوزنده او
    این تنش این تن نرمش ای مرد
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #435
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    گریز و درد
    رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
    راهی بجز گریز برایم نمانده بود
    این عشق آتشین پر از درد بی امید
    در وادی گناه و جنونم کشانده بود
    رفتم که داغ بوسه پر حسرت ترا
    با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
    رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
    رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم
    رفتم ‚ مگو ‚ مگو که چرا رفت ‚ ننگ بود
    عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
    از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح
    بیرون فتاده بود یکباره راز ما
    رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
    در لابلای دامن شبرنگ زندگی
    رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
    فارغ شوم کشمکش و جنگ زندگی
    من از دو چشم روشن و گریان گریختم
    از خنده های وحشی طوفان گریختم
    از بستر وصال به آغوش سر هجر
    آزرده از ملامت وجدان گریختم
    ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
    دیگر سراغ شعله آتش زمن مگیر
    می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
    مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
    روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
    در دامن سکوت بتلخی گریستم
    نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
    دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #436
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    افسانه تلخ
    نه امیدی که بر آن خوش کنم دل
    نه پیغامی نه پیک آشنایی
    نه در چشمی نگاه فتنه سازی
    نه آهنگ پر از موج صدایی
    ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت
    سحر گاهی زنی دامن کشان رفت
    پریشان مرغ ره گم کرده ای بود
    که زار و خسته سوی آشیان رفت
    کجا کس در قفایش اشک غم ریخت
    کجا کس با زبانش آشنا بود
    ندانستند این بیگانه مردم
    که بانگ او طنین ناله ها بود
    به چشمی خیره شد شاید بیابد
    نهانگاه امید و آرزو را
    دریغا آن دو چشم آتش افروز
    به دامان گناه افکند او را
    به او جز از هوس چیزی نگفتند
    در او جز جلوه ظاهر ندیدند
    به هرجا رفت در گوشش سرودند
    که زن را بهر عشرت آفریدند
    شبی در دامنی افتاد و نالید
    مرو ! بگذار در این واپسین دم
    ز دیدارت دلم سیراب گردد
    شبح پنهان شد و در خورد بر هم
    چرا امید بر عشقی عبث بست ؟
    چرا در بستر آغوش او خفت ؟
    چرا راز دل دیوانه اش را
    به گوش عاشقی بیگانه خو گفت ؟
    چرا؟...او شبنم پکیزه ای بود
    که در دام گل خورشید افتاد
    سحرگاهی چو خورشیدش بر آمد
    به کام تشنه اش لغزید و جان داد
    به جامی باده شور افکنی بود
    که در عشق لبانی تشنه می سوخت
    چو می آمد ز ره پیمانه نوشی
    بقلب جام از شادی می افروخت
    شبی نا گه سر آمد انتظارش
    لبش در کام سوزانی هوس ریخت
    چرا آن مرد بر جانش غضب کرد ؟
    چرا بر ذره های جامش آویخت ؟
    کنون این او و این خاموشی سرد
    نه پیغامی نه پیک آشنایی
    نه در چشمی نگاه فتنه سازی
    نه آهنگ پر از موج صدایی
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #437
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    وداع
    می روم خسته و افسرده و زار
    سوی منزلگه ویرانه خویش
    به خدا می برم از شهر شما
    دل شوریده و دیوانه خویش
    می برم تا که در آن نقطه دور
    شستشویش دهم از رنگ نگاه
    شستشویش دهم از لکه عشق
    زین همه خواهش بیجا و تباه
    می برم تا ز تو دورش سازم
    ز تو ای جلوه امید حال
    می برم زنده بگورش سازم
    تا از این پس نکند باد وصال
    ناله می لرزد
    می رقصد اشک
    آه بگذار که بگریزم من
    از تو ای چشمه جوشان گناه
    شاید آن به که بپرهیزم من
    بخدا غنچه شادی بودم
    دست عشق آمد و از شاخم چید
    شعله آه شدم صد افسوس
    که لبم باز بر آن لب نرسید
    عاقبت بند سفر پایم بست
    می روم خنده به لب ‚ خوینن دل
    می روم از دل من دست بدار
    ای امید عبث بی حاصل
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #438
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    پاییز
    از چهره طبیعت افسونکار
    بر بسته ام دو چشم پر از غم را
    تا ننگرد نگاه تب آلودم
    این جلوه های حسرت و ماتم را
    پاییز ای مسافر خک آلوده
    در دامنت چه چیز نهان داری
    جز برگهای مرده و خشکیده
    دیگر چه ثروتی به جهان داری
    جز غم چه میدهد به دل شاعر
    سنگین غروب تیره و خاموشت ؟
    جز سردی و ملال چه میبخشد
    بر جان دردمند من آغوشت ؟
    در دامن سکوت غم افزایت
    اندوه خفته می دهد آزارم
    آن آرزوی گمشده می رقصد
    در پرده های مبهم پندارم
    پاییز ای سرود خیال انگیز
    پاییز ای ترانه محنت بار
    پاییز ای تبسم افسرده
    بر چهره طبیعت افسونکار
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #439
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    یادی از گذشته
    شهریست در کنار آن شط پر خروش
    با نخلهای در هم و شبهای پر ز نور
    شهریست در کناره آن شط و قلب من
    آنجا اسیر پنجه یک مرد پر غرور
    شهریست در کناره آن شط که سالهاست
    آغوش خود به روی من و او گشوده است
    بر ماسه های ساحل و در سایه های نخل
    او بوسه ها ز چشم و لب من ربوده است
    آن ماه دیده است که من نرم کرده ام
    با جادوی محبت خود قلب سنگ او
    آن ماه دیده است که لرزیده اشک شوق
    در آن دو چشم وحشی و بیگانه رنگ او
    ما رفته ایم در دل شبهای ماهتاب
    با قایقی به سینه امواج بیکران
    بشکفته در سکوت پریشان نیمه شب
    بر بزم ما نگاه سپید ستارگان
    بر دامنم غنوده چو طفلی و من ز مهر
    بوسیده ام دو دیده در خواب رفته را
    در کام موج دامنم افتاده است و او
    بیرون کشیده دامن در آب رفته را
    کنون منم که در دل این خلوت و سکوت
    ای شهر پر خروش ترا یاد میکنم
    دل بسته ام به او و تو او را عزیز دار
    من با خیال او دل خود شاد میکنم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #440
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    دیدار تلخ
    به زمین میزنی و میشکنی
    عاقبت شیشه امیدی را
    سخت مغروری و میسازی سرد
    در دلی آتش جاویدی را
    دیدمت وای چه دیداری وای
    این چه دیدار دلازاری بود
    بی گمان برده ای از یاد آن عهد
    که مرا با تو سر و کاری بود
    دیدمت وای چه دیداری وای
    نه نگاهی نه لب پر نوشی
    نه شرار نفس پر هوسی
    نه فشار بدن و آغوشی
    این چه عشقی است که دردل دارم
    من از این عشق چه حاصل دارم
    می گریزی ز من و در طلبت
    بازهم کوشش باطل دارم
    باز لبهای عطش کرده من
    لب سوزان ترا می جوید
    میتپد قلبم و با هر تپشی
    قصه عشق ترا میگوید
    بخت اگر از تو جدایم کرده
    می گشایم گره از بخت چه بک
    ترسم این عشق سرانجام مرا
    بکشد تا به سراپرده خک
    خلوت خالی و خاموش مرا
    تو پر از خاطره کردی ای مرد
    شعر من شعله احساس من است
    تو مرا شاعره کردی ای مرد
    آتش عشق به چشمت یکدم
    جلوه ای کرد و سرابی گردید
    تا مرا واله بی سامان دید
    نقش افتاده بر آبی گردید
    در دلم آرزویی بود که مرد
    لب جانبخش تو را بوسیدن
    بوسه جان داد به روی لب من
    دیدمت لیک دریغ از دیدن
    سینه ای تا که بر آن سر بنهم
    دامنی تا که بر آن ریزم اشک
    آه ای آنکه غم عشقت نیست
    می برم بر تو و بر قلبت رشک
    به زمین می زنی و میشکنی
    عاقبت شیشه امیدی را
    سخت مغروری و میسازی سرد
    در دلی آتش جاویدی را
    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 44 از 57 نخستنخست ... 3440414243444546474854 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/