صفحه 43 از 57 نخستنخست ... 3339404142434445464753 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 421 تا 430 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #421
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    گمشده
    بعد از آن دیوانگی ها ‚ ای دریغ
    باورم ناید که عاقل گشته ام
    گوییا او مرده در من کاینچنین
    خسته و خاموش و باطل گشته ام
    هر دم از ایینه می پرسم ملول
    چیستم دیگر بچشمت چیستم ؟
    لیک در اینه می بینم که وای
    سایه ای هم زانچه بودم و نیستم
    همچو آن رقاصه هندو بناز
    پای میکوبم ولی بر گور خویش
    وه که با صد حسرت این ویرانه را
    روشنی بخشیده ام از نور خویش
    ره نمیجویم بسوی شهر روز
    بیگمان در قعر گوری خفته ام
    گوهری دارم ولی آن را ز بیم
    در دل مردابها بنهفته ام
    می روم ... اما نمیپرسم ز خویش
    ره کجا ... ؟ منزل کجا ...؟ مقصود چیست ؟
    بوسه می بخشم ولی خود غافلم
    کاین دل دیوانه را معبود کیست
    او چو در من مرد نا گه هر چه بود
    در نگاهم حالتی دیگر گرفت
    گوییا شب با دو دست سرد خویش
    روح بی تاب مرا در بر گرفت
    آه ... آری ... این منم ... اما چه سود
    او که در من بود دیگر نیست نیست
    می خروشم زیر لب دیوانه وار
    او که در من بود آخر کیست کیست ؟
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #422
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    در مني و اين همه ز من جدا، با مني و ديده ات به سوي غير
    بهر من نمانده راه گفتگو، تو نشسته گرم گفتگوي غير
    غرق غم دلم به سينه مي تپد، با تو بيقرار و بي تو بيقرار
    واي از آن دمي كه بيخبر ز من ، بركشي تو رخت خويش از اين ديار
    سايه توام به هر كجا روي ، سر نهاده ام به زير پاي تو
    چون تو در جهان نجسته ام هنوز، تا كه بر گزينمش به جاي تو
    شادي و غم مني به حيرتم، خواهم از تو.... در تو آوردم پناه
    موج وحشيم كه بي خبر ز خويش، گشته ام اسير جذبه هاي ماه
    گفتي از تو بگسلم... دريغ و درد، رشته وفا مگر گسستني است؟
    بگسلم زخويش و از تو نگسلم، عهد عاشقان مگر شكستني است؟
    ديدمت شبي به خواب و سرخوشم، وه.... مگر به خوابها ببينمت
    غنچه نيستي كه مست اشتياق، خيزم و ز شاخه ها بچينمت
    شعله مي كشد به ظلمت شبم، آتش كبود ديدگان تو
    ره مبند... بلكه ره برم به شوق، در سراچه غم نهان تو
    فروغ فرخزاد
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #423
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    همه شب با دلم كسي مي گفت:«سخت آشفته اي ز ديدارش
    صبحدم با ستارگان سپيد مي رود، مي رود نگهدارش»
    من به بوي تو رفته از دنيا، بي خبر از فريب فرداها
    روي مژگان نازكم مي ريخت، چشمان تو چون غبار طلا
    تنم از حس دستهاي تو داغ، گيسويم در تنفس تورها، مي شكفتم ز عشق و مي گفتم:
    «هر كه دلداده شد به دلدارش، ننشيند به قصد آزارش
    برود؛چشم من به دنبالش، برود؛عشق من نگهدارش»
    آه اكنون تو رفته اي و غروب سايه مي گسترد به سينه راه
    نرم نرمك خداي تيره غم مي نهد پا به معبد نگهم
    مي نويسد به روي هر ديوار، آيه هاي همه سياه سياه
    فروغ فرخزاد
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #424
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    شب و هوس
    در انتظار خوابم و صد افسوس
    خوابم به چشم باز نمیاید
    اندوهگین و غمزده می گویم
    شاید ز روی ناز نمی اید
    چون سایه گشته خواب و نمی افتد
    در دامهای روشن چشمانم
    می خواند آن نهفته نامعلوم
    در ضربه های نبض پریشانم
    مغروق این جوانی معصوم
    مغروق لحظه های فراموشی
    مغروق این سلام نوازشبار
    در بوسه و نگاه و همآغوشی
    می خواهمش در این شب تنهایی
    با دیدگان گمشده در دیدار
    با درد ‚ درد سکت زیبایی
    سرشار ‚ از تمامی خود سرشار
    می خواهمش که بفشردم بر خویش
    بر خویش بفشرد من شیدا را
    بر هستیم به پیچد ‚ پیچد سخت
    آن بازوان گرم و توانا را
    در لا بلای گردن و موهایم
    گردش کند نسیم نفسهایش
    نوشد بنوشد که بپیوندم
    با رود تلخ خویش به دریایش
    وحشی و داغ و پر عطش و لرزان
    چون شعله های سرکش بازیگر
    در گیردم ‚ به همهمه ی در گیرد
    خکسترم بماند در بستر
    در آسمان روشن چشمانش
    بینم ستاره های تمنا را
    در بوسه های پر شررش جویم
    لذات آتشین هوسها را
    می خواهمش دریغا ‚ می خواهم
    می خواهمش به تیره به تنهایی
    می خوانمش به گریه به بی تابی
    می خوانمش به صبر ‚ شکیبایی
    لب تشنه می دود نگهم هر دم
    در حفره های شب ‚ شب بی پایان
    او آن پرنده شاید می گرید
    بر بام یک ستاره سرگردان
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #425
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    رمیده
    نمی دانم چه می خواهم خدا یا
    به دنبال چه می گردم شب و روز
    چه می جوید نگاه خسته من
    چرا افسرده است این قلب پر سوز
    ز جمع آشنایان میگریزم
    به کنجی می خزم آرام و خاموش
    نگاهم غوطه ور در تیرگیها
    به بیمار دل خود می دهم گوش
    گریزانم از این مردم که با من
    به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
    ولی در باطن از فرط حقارت
    بدامانم دو صد پیرایه بستند
    از این مردم که تا شعرم شنیدند
    برویم چون گلی خوشبو شکفتند
    ولی آن دم که در خلوت نشستند
    مرا دیوانه ای بد نام گفتند
    دل من ای دل دیوانه من
    که می سوزی از این بیگانگی ها
    مکن دیگر ز دست غیر فریاد
    خدا را بس کن این دیوانگی ها
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #426
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    بوسه
    در دو چشمش گناه می خندید
    بر رخش نور ماه می خندید
    در گذرگاه آن لبان خموش
    شعله یی بی پناه می خندید
    شرمنک و پر از نیازی گنگ
    با نگاهی که رنگ مستی داشت
    در دو چشمش نگاه کردم و گفت
    باید از عشق حاصلی برداشت
    سایه یی روی سایه یی خم شد
    در نهانگاه رازپرور شب
    نفسی روی گونه یی لغزید
    بوسه یی شعله زد میان دو لب
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #427
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    شعله رمیده
    می بندم این دو چشم پر آتش را
    تا ننگرد درون دو چشمانش
    تا داغ و پر تپش نشود قلبم
    از شعله نگاه پریشانش
    می بندم این دو چشم پر آتش را
    تا بگذرم ز وادی رسوایی
    تا قلب خامشم نکشد فریاد
    رو می کنم به خلوت و تنهای
    ای رهروان خسته چه می جویید
    در این غروب سرد ز احوالش
    او شعله رمیده خورشید است
    بیهوده می دوید به دنبالش
    او غنچه شکفته مهتابست
    باید که موج نور بیفشاند
    بر سبزه زار شب زده چشمی
    کاو را بخوابگاه گنه خواند
    باید که عطر بوسه خاموشش
    با ناله های شوق بیآمیزد
    در گیسوان آن زن افسونگر
    دیوانه وار عشق و هوس ریزد
    باید شراب بوسه بیاشامد
    ازساغر لبان فریبای
    مستانه سر گذارد و آرامد
    بر تکیه گاه سینه زیبایی
    ای آرزوی تشنه به گرد او
    بیهوده تار عمر چه می بندی
    روزی رسد که خسته و وامانده
    بر این تلاش بیهده می خندی
    آتش زنم به خرمن امیدت
    با شعله های حسرت و نکامی
    ای قلب فتنه جوی گنه کرده
    شاید دمی ز فتنه بیارامی
    می بندمت به بند گران غم
    تا سوی او دگر نکنی پرواز
    ای مرغ دل که خسته و بی تابی
    دمساز باش با غم او ‚ دمساز
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #428
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    ناآشنا
    باز هم قلبی به پایم اوفتاد
    باز هم چشمی به رویم خیره شد
    باز هم در گیر و دار یک نبرد
    عشق من بر قلب سردی چیره شد
    باز هم از چشمه لبهای من
    تشنه یی سیراب شد ‚ سیراب شد
    باز هم در بستر آغوش من
    رهروی در خواب شد ‚ در خواب شد
    بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
    خود نمی دانم چه می جویم در او
    عاشقی دیوانه می خواهم که زود
    بگذرد از جاه و مال وآبرو
    او شراب بوسه می خواهد ز من
    من چه گویم قلب پر امید را
    او به فکر لذت و غافل که من
    طالبم آن لذت جاوید را
    من صفای عشق می خواهم از او
    تا فدا سازم وجود خویش را
    او تنی می خواهد از من آتشین
    تا بسوزاند در او تشویش را
    او به من میگوید ای آغوش گرم
    مست نازم کن که من دیوانه ام
    من باو می گویم ای نا آشنا
    بگذر از من ‚ من ترا بیگانه ام
    آه از این دل آه از این جام امید
    عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
    چنگ شد در دست هر بیگانه ای
    ای دریغا کس به آوازش نخواند
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #429
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    حسرت
    از من رمیده یی و من ساده دل هنوز
    بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
    دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
    دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
    رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
    دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
    دیگر چگونه مستی یک بوسه ترا
    دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
    یاد آر آن زن ‚ آن زن دیوانه را که خفت
    یک شب بروی سینه تو مست عشق و ناز
    لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس
    خندید در نگاه گریزنده اش نیاز
    لبهای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
    افسانه های شوق ترا گفت با نگاه
    پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت
    آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
    هر قصه ایی که ز عشق خواندی
    به گوش او در دل سپرد و هیچ ز خاطره نبرده است
    دردا دگر چه مانده از آن شب ‚ شب شگفت
    آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
    با آنکه رفته یی و مرا برده یی ز یاد
    می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
    ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز
    بر سینه پر آتش خود می فشارمت
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #430
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    اسیر
    تو را می خواهم و دانم که هرگز
    به کام دل در آغوشت نگیرم
    تویی آن آسمالن صاف و روشن
    من این کنج قفس مرغی اسیرم
    ز پشت میله های سرد تیره
    نگاه حسرتم حیران به رویت
    در این فکرم که دستی پیش اید
    و من ناگه گشایم پر به سویت
    در این فکرم که در یک لحظه غفلت
    از این زندان خاموش پر بگیرم
    به چشم مرد زندانبان بخندم
    کنارت زندگی از سر بگیرم
    در این فکرم من و دانم که هرگز
    مرا یارای رفتن زین قفس نیست
    اگر هم مرد زندانبان بخواهد
    دگر از بهر پروازم نفس نیست
    ز پشت میله ها هر صبح روشن
    نگاه کودکی خندد به رویم
    چو من سر می کنم آواز شادی
    لبش با بوسه می اید به سویم
    اگر ای آسمان خواهم که یک روز
    از این زندان خامش پر بگیرم
    به چشم کودک گریان چه گویم
    ز من بگذر که من مرغی اسیرم
    من آن شمعم که با سوز دل خویش
    فروزان می کنم ویرانه ای را
    اگر خواهم که خاموشی گزینم
    پریشان می کنم کاشانه ای را
    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 43 از 57 نخستنخست ... 3339404142434445464753 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/