صفحه 36 از 57 نخستنخست ... 2632333435363738394046 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 351 تا 360 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #351
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    شوق
    یاد داری که زمن خنده کنان پرسیدی
    چه رهآورد سفر دارم از این راه دراز ؟
    چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گوید
    اشک شوقی که فروخفته به چشمان نیاز
    چه رهآورد سفر دارم ای مایه عمر؟
    سینه ای سوخته در حسرت یک عشق محال
    نگهی گمشده در پرده رویایی دور
    پیکری ملتهب از خواهش سوزان وصال
    چه رهآورد سفر دارم ... ای مایه عمر ؟
    دیدگانی همه از شوق درون پر آشوب
    لب گرمی که بر آن خفته به امید نیاز
    بوسه ای داغتر از بوسه خورشید جنوب
    ای بسا در پی آن هدیه زیبنده تست
    در دل کوچه و بازار شدم سرگردان
    عاقبت رفتم و گفتم که ترا هدیه کنم
    پیکری را که در آن شعله کشد شوق نهان
    چو در اینه نگه کردم دیدم افسوس
    جلوه روی مرا هجر تو کاهش بخشید
    دست بر دامن خورشید زدم تا بر من
    عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشید
    حالیا... این منم این آتش جانسوز منم
    ای امید دل دیوانه اندوه نواز
    بازوان را بگشا تا که عیا نت سازم
    چه رهآورد سفر دارم از این راه دراز
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #352
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    اندوه تنهایی
    پشت شیشه برف میبارد
    پشت شیشه برف میبارد
    در سکوت سینه ام دستی
    دانه اندوه میکارد
    مو سپید آخر شدی ای برف
    تا سرانجام چنین دیدی
    در دلم باریدی ... ای افسوس
    بر سر گورم نباریدی
    چون نهالی سست میلرزد
    روحم از سرمای تنهایی
    میخزد در ظلمت قلبم
    وحشت دنیای تنهایی
    دیگرم گرمی نمی بخشی
    عشق ای خورشید یخ بسته
    سینه ام صحرای نومیدیست
    خسته ام ‚ از عشق هم خسته
    غنچه شوق تو هم خشکید
    شعر ای شیطان افسونکار
    عاقبت زین خواب درد آلود
    جان من بیدار شد بیدار
    بعد از او بر هر چه رو کردم
    دیدم افسون سرابی بود
    آنچه میگشتم به دنبالش
    وای بر من نقش خواب بود
    ای خدا ... بر روی من بگشای
    لحظه ای درهای دوزخ را
    تا به کی در دل نهان سازم
    حسرت گرمای دوزخ را؟
    دیدم ای بس آفتابی را
    کو پیاپی در غروب افسرد
    آفتاب بی غروب من !
    ای دریغا در جنوب ! افسرد
    بعد از او دیگر چی میجویم؟
    بعد از او دیگر چه می پایم ؟
    اشک سردی تا بیافشانم
    گور گرمی تا بیاسایم
    پشت شیشه برف میبارد
    پشت شیشه برف میبارد
    در سکوت سینه ام دستی
    دانه اندوه میکارد
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #353
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    قصه ای در شب
    چون نگهبانی که در کف مشعلی دارد
    می خرامد شب در میان شهر خواب آلود
    خانه ها با روشنایی های رویایی
    یک به یک در گیر و دار بوسه بدرود
    ناودانها ناله ها سر داده در ظلمت
    در خروش از ضربه های دلکش باران
    می خزد بر سنگفرش کوچه های دور
    نور محوی از پی فانوس شبگردان
    دست زیبایی دری میگشاید نرم
    میدود در کوچه برق چشم تبداری
    کوچه خاموشست و در ظلمت نمیپیچد
    بانگ پای رهرو از پشت دیواری
    باد از ره میرسد عریان و عطر آلود
    خیس باران میکشد تن بر تن دهلیز
    در سکوت خانه میپیچد نفس هاشان
    ناله های شوقشان ارزان و وهم انگیز
    چشمها در ظلمت شب خیره بر راهست
    جوی می نالد که ایا کیست دلدارش ؟
    شاخه ها نجوا کنان در گوش یکدیگر
    ای دریغا ... در کنارش نیست دلدارش
    کوچه خاموشست و در ظلمت نمیپیچد
    بانگ پای رهروی از پشت دیواری
    می خزد در ‌آسمان خاطری غمگین
    نرم نرمک ابر دود آلود پنداری
    بر که میخندد فسون چشمش ای افسوس ؟
    وز کدامین لب لبانش بوسه میجوید ؟
    پنجه اش در حلقه موی که میلغزد ؟
    با که در خلوت به مستی قصه میگوید ؟
    تیرگیها را به دنبال چه میکاوم
    پس چرا در انتظارش باز بیدارم؟
    در دل مردان کدامین مهر جاوید است ؟
    نه ... دگر هرگز نمی اید بدیدارم
    پیکری گم میشود در ظلمت دهلیز
    باد در را با صدایی خشک میبندد
    مرده ای گویی درون حفره ی گوری
    بر امیدی سست و بی بنیاد میخندد
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #354
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    شکست نیاز
    آتشی بود و فسرد
    رشته ای بود و گسست
    دل چو از بند تو رست
    جام جادویی اندوه شکست
    آمدم تا بتو آویزم
    لیک دیدم که تو آن شاخه بی برگی
    لیک دیدم که تو بر چهره امیدم
    خنده مرگی
    وه چه شیرینست
    بر سر گور تو ای عشق نیاز آلود
    پای کوبیدن
    وه چه شیرینست
    از تو ای بوسه سوزنده مرگ آور
    چشم پوشیدن
    وه چه شیرینست
    از تو بگسستن و با غیر تو پیوستن
    در بروی غم دل بستن
    که بهشت اینجاست
    بخدا سایه ابر و لب کشت اینجاست
    تو همان به ‚ که نیندیشی
    بمن و درد روانسوزم
    که من از درد نیاسایم
    که من از شعله نیفروزم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #355
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    شکوفه اندوه
    شادم که در شرار تو میسوزم
    شادم که در خیال تو میگریم
    شادم که بعد وصل تو باز اینسان
    در عشق بی زوال تو می گریم
    پنداشتی که چون ز تو بگسستم
    دیگر مرا خیال تو در سر نیست
    اما چه گویمت که جز این آتش
    بر جان من شراره دیگر نیست
    شبها چو در کناره نخلستان
    کارون ز رنج خود به خروش اید
    فریادهای حسرت من گویی
    از موجهای خسته به گوش اید
    شب لحظه ای به ساحل او بنشین
    تا رنج آشکار مرا بینی
    شب لحظه ای به سایه خود بنگر
    تا روح بی قرار مرا بینی
    من با لبان سرد نسیم صبح
    سر میکنم ترانه برای تو
    من آن ستاره ام که درخشانم
    هر شب در آسمان سرای تو
    غم نیست گر کشیده حصاری سخت
    بین من و تو پیکر صحراها
    من آن کبوترم که به تنهایی
    پر میکشم به پهنه دریاها
    شادم که همچو شاخه خشکی باز
    در شعله های قهر تو میسوزم
    گویی هنوز آن تن تبدارم
    کز آفتاب شهر تو میسوزم
    در دل چگونه یاد تو میمیرد
    یاد تو یاد عشق نخستین است
    یاد تو آن خزان دل انگیز است
    کو را هزار جلوه رنگین است
    بگذار زاهدان سیه دامن
    رسوای کوی و انجمنم خوانند
    نام مرا به ننگ بیالایند
    اینان که آفریده شیطانند
    اما من آن شکوفه اندوهم
    کز شاخه های یاد تو میرویم
    شبها ترا بگوشه تنهایی
    در یاد آشنای تو می جویم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #356
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    پاسخ
    بر روی ما نگاه خدا خنده میزند
    هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
    زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
    پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
    پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
    بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
    نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
    بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
    ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
    بر رویمان ببست به شادی در بهشت
    او میگشاید ... او که به لطف و صفای خویش
    گویی که خک طینت ما را ز غم سرشت
    طوفان طعنه خنده ما زلب نشست
    کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم
    چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
    زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم
    ماییم ... ما که طعنه زاهد شنیده ایم
    ماییم ... ما که جامه تقوا دریده ایم
    زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
    زین راهیان راه حقیقت ندیده ایم
    آن آتشی که در دل ما شعله میکشد
    گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
    دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق
    نام گناهکاره رسوا نداده بود
    بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
    در گوش هم حکایت عشق مدام ‚ ما
    هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
    ثبت است در جریده عالم دوام ما
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #357
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    دیوار
    در گذشت پر شتاب لحظه های سرد
    چشمهای وحشی تو در سکوت خویش
    گرد من دیوار میسازد
    می گریزم از تو در بیراهه های راه
    تا ببینم دشتها را در غبار ماه
    تا بشویم تن به آب چشمه های نور
    در مه رنگین صبح گرم تابستان
    پر کنم دامان ز سوسن های صحرایی
    بشنوم بانگ خروسان را ز بام کلبه دهقان
    می گریزم از تو تا در دامن صحرا
    سخت بفشارم به روی سبزه ها پا را
    یا بنوشم سرد علفها را
    می گریزم از تو تا در ساحلی متروک
    از فراز صخره های گمشده در ابر تاریکی
    بنگرم رقص دوار انگیز طوفانهای دریا را
    در غروبی دور
    چون کبوترهای وحشی زیر پر گیرم
    دشتها را کوهها را آسمانها را
    بشنوم از لابلای بوته های خشک
    نغمه های شادی مرغان صحرا را
    می گریزم از تو تا دور از تو بگشایم
    راه شهر آرزو را
    و درون شهر ...
    درب سنگین طلایی قصر رویا را
    لیک چشمان تو با فریاد خاموشش
    راهها را در نگاهم تار میسازد
    همچنان در ظلمت رازش
    گرد من دیوار میسازد
    عاقبت یکروز ...
    میگریزم از فسون دیده تردید
    می تروام همچو عطری از گل رنگین رویا ها
    می خزم در موج گیسوی نسیم شب
    می روم تا ساحل خورشید
    در جهانی خفته در آرامشی جاوید
    نرم میلغزم درون بستر ابری طلایی رنگ
    پنجه های نور میریزد بروی آسمان شاد
    طرح بس آهنگ
    من از آنجا سر خوش و آزاد
    دیده می دوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
    راههایش را به چشم تار میسازد
    دیده میدوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
    همچنان در ظلمت رازش
    گرد آن دیوار میسازد
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #358
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    ستیزه
    شب چو ماه آسمان پر راز
    گرد خود آهسته می پیچد حریر راز
    او چو مرغی خسته از پرواز
    می نشیند بر درخت خشک پندارم
    شاخه ها از شوق می لرزند
    در رگ خاموششان آهسته می جوشد
    خون یادی دور
    زندگی سر میکشد چون لاله ای وحشی
    از شکاف گور
    از زمین دست نسیمی سرد
    برگهای خشک را با خشم می روبد
    آه ... بر دیوار سخت سینه ام گویی
    نا شناسی مشت میکوبد
    بازکن در ... اوست
    باز کن در ...اوست
    من به خود آهسته میگویم
    باز هم رویا
    آن هم اینسان تیره و درهم
    باید از داروی تلخ خواب
    عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم
    می فشارم پلکهای خسته را بر هم
    لیک بر دیوار سخت سینه ام با خشم
    ناشناسی مشت میکوبد
    باز کن در ... اوست
    باز کن در ... اوست
    دامن از آن سرزمین دور برچیده
    ناشکیبا دشتها را نور دیده
    روزها در آتش خورشید رقصیده
    نیمه شبها چون گلی خاموش
    در سکوت ساحل مهتاب روییده
    باز کن در ... اوست
    آسمانها را به دنبال تو گردیده
    درره خود خسته و بی تاب
    یاسمن ها را به بوی عشق بوییده
    بالهای خسته اش را در تلاشی گرم
    هر نسیم رهگذر با مهر بوسیده
    باز کن در ... اوست
    باز کن در ... اوست
    اشک حسرت می نشیند بر نگاه من
    رنگ ظلمت میدود در رنگ آه من
    لیک من با خشم میگویم
    باز هم رویا
    آنهم اینسان تیره و درهم
    باید از داروی تلخ خواب
    عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم
    می فشارم پلکهای خسته را بر هم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #359
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    قهر
    نگه دگر به سوی من چه میکنی؟
    چو در بر رقیب من نشسته ای
    به حیرتم که بعد از آن فربیها
    تو هم پی فریب من نشسته ای
    به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا
    که جام خود به جام دیگری زدی
    چو فال حافظ آن میانه باز شد
    تو فال خود به نام دیگری زدی
    برو ... برو ... به سوی او مرا چه غم
    تو آفتابی ... او زمین ... من آسمان
    بر او بتاب ز آنکه من نشسته ام
    به ناز روی شانه ستارگان
    بر او بتاب ز آنکه گریه میکند
    در این میانه قلب من به حال او
    کمال عشق باشد این گذشتها
    دل تو مال من تن تو مال او
    تو که مرا به پرده ها کشیده ای
    چگونه ره نبرده ای به راز من ؟
    گذشتم از تن تو زانکه در جهان
    تنی نبود مقصد نیاز من
    اگر بسویت این چنین دویده ام
    به عشق عاشقم نه بر وصال تو
    به ظلمت شبان بی فروغ من
    خیال عشق خوشتر از خیال تو
    کنون که در کنار او نشسته ای
    تو و شراب و دولت وصال او
    گذشته رفت و آن افسانه کهنه شد
    تن تو ماند و عشق بی زوال او
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #360
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    تشنه
    من گلی بودم
    در رگ هر برگ لرزانم خزیده عطر بس افسون
    در شبی تاریک روییدم
    تشنه لب بر ساحل کارون
    برتنم تنها شراب شبنم خورشید می لغزید
    یا لب سوزنده مردی که با چشمان خاموشش
    سرزنش می کرد دستی را که از هر شاخه سر سبز
    غنچه نشکفته ای می چید
    پیکرم فریاد زیبایی
    در سکوتم نغمه خوان لبهای تنهایی
    دیدگانم خیره در رویای شمو سرزمینی دور و رویایی
    که نسیم رهگذر در گوش من میگفت
    آفتابش رنگ شادی دیگری دارد
    عاقبت من بی خبر از ساحل کارون
    رخت بر چیدم
    در ره خود بس گل پژمرده را دیدم
    چشمهاشان چشمه خشک کویر غم
    تشنه یک قطره شبنم
    من به آنها سخت خندیدم
    تا شبی پیدا شد از پشت مه تردید
    تک چراغ شهر رویا ها
    من در آنجا گرم و خواهشبار
    از زمینی سخت روییدم
    نیمه شب جوشید خون شعر در رگهای سرد من
    محو شد در رنگ هر گلبرگ
    رنگ درد من
    منتظر بودم که بگشاید برویم آسمان تار
    دیدگان صبح سیمین را
    تا بنوشم از لب خورشید نور افشان
    شهد سوزان هزاران بوسه تبدار و شیرین را
    لیکن ای افسوس من ندیدم عاقبت در آسمان شهر رویا ها
    نور خورشیدی
    زیر پایم بوته های خشک با اندوه می نالند
    چهره خورشید شهر ما دریغا سخت تاریک است
    خوب میدانم که دیگر نیست امیدی
    نیست امیدی
    محو شد در جنگل انبوه تاریکی
    چون رگ نوری طنین آشنای من
    قطره اشکی هم نیفشاند آسمان تار
    از نگاه خسته ابری به پای من
    من گل پژمرده ای هستم
    چشمهایم چشمه خشک کویر غم
    تشنه یک بوسه خورشید
    تشنه یک قطره شبنم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 36 از 57 نخستنخست ... 2632333435363738394046 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/