صفحه 34 از 57 نخستنخست ... 2430313233343536373844 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 331 تا 340 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #331
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    حلقه
    دخترک خنده کنان گفت که چیست
    راز این حلقه زر
    راز این حلقه که انگشت مرا
    این چنین تنگ گرفته است به بر
    راز این حلقه که در چهره او
    اینهمه تابش و رخشندگی است
    مرد حیران شد و گفت
    حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است
    همه گفتند : مبارک باشد
    دخترک گفت : دریغا که مرا
    باز در معنی آن شک باشد
    سالها رفت و شبی
    زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
    دید در نقش فروزنده او
    روزهایی که به امید وفای شوهر
    به هدر رفته هدر
    زن پریشان شد و نالید که وای
    وای این حلقه که در چهره او
    باز هم تابش و رخشندگی است
    حلقه بردگی و بندگی است
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #332
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    اندوه
    کارون چو گیسوان پریشان دختری
    بر شانه های لخت زمین تاب می خورد
    خورشید رفته است و نفس های داغ شب
    بر سینه های پر تپش آب می خورد
    دور از نگاه خیره من ساحل جنوب
    افتاد مست عشق در آغوش نور ماه
    شب با هزار چشم درخشان و پر زخون
    سر می کشد به بستر عشاق بی گناه
    نیزار خفته خامش و یک مرغ ناشناس
    هر دم ز عمق تیره آن ضجه می کشد
    مهتاب می دود که ببیند در این میان
    مرغک میان پنجه وحشت چه می کشد
    بر آبهای ساحل شط سایه های نخل
    می لرزد از نسیم هوسباز نیمه شب
    آوای گنگ همهمه قورباغه ها
    پیچیده در سکوت پر از راز نیمه شب
    در جذبه ای که حاصل زیبایی شب است
    رویای دور دست تو نزدیک می شود
    بوی تو موج می زند آنجا بروی آب
    چشم تو می درخشد و تاریک می شود
    بیچاره دل که با همه امید و اشتیاق
    بشکست و شد به دست تو زندان عشق من
    در شط خویش رفتی و رفتی از این دیار
    ای شاخه شکسته ز طوفان عشق من
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #333
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    صبر سنگ
    روز اول پیش خود گفتم
    دیگرش هرگز نخواهم دید
    روز دوم باز میگفتم
    لیک با اندوه و با تردید
    روز سوم هم گذشت اما
    بر سر پیمان خود بودم
    ظلمت زندان مرا میکشت
    باز زندانبان خود بودم
    آن من دیوانه عاصی
    در درونم هایهو می کرد
    مشت بر دیوارها میکوفت
    روزنی را جستجو می کرد
    در درونم راه میپیمود
    همچو روحی در شبستانی
    بر درونم سایه می افکند
    همچو ابری بر بیابانی
    می شنیدم نیمه شب در خواب
    هایهای گریه هایش را
    در صدایم گوش میکردم
    درد سیال صدایش را
    شرمگین می خواندمش بر خویش
    از چه رو بیهوده گریانی
    در میان گریه می نالید
    دوستش دارم نمی دانی
    بانگ او آن بانگ لرزان بود
    کز جهانی دور بر میخاست
    لیک درمن تا که می پیچید
    مرده ای از گور بر می خاست
    مرده ای کز پیکرش می ریخت
    عطر شور انگیز شب بوها
    قلب من در سینه می لرزید
    مثل قلب بچه آهو ها
    در سیاهی پیش می آمد
    جسمش از ذرات ظلمت بود
    چون به من نزدیکتر میشد
    ورطه تاریک لذت بود
    می نشستم خسته در بستر
    خیره در چشمان رویاها
    زورق اندیشه ام آرام
    می گذشت از مرز دنیا ها
    باز تصویری غبار آلود
    زان شب کوچک ‚ شب میعاد
    زان اطاق سکت سرشار
    از سعادت های بی بنیاد
    در سیاهی دستهای من
    می شکفت از حس دستانش
    شکل سرگردانی من بود
    بوی غم می داد چشمانش
    ریشه هامان در سیاهی ها
    قلب هامان میوه های نور
    یکدیگر را سیر میکردیم
    با بهار باغهای دور
    می نشستم خسته در بستر
    خیره در چشمان رویا ها
    زورق اندیشه ام آرام
    میگذشت از مرز دنیا ها
    روزها رفتند و من دیگر
    خود نمیدانم کدامینم
    آن مغرور سر سخت مغرورم
    یا من مغلوب دیرینم ؟
    بگذرم گر از سر پیمان
    میکشد این غم دگر بارم
    می نشینم شاید او اید
    عاقبت روزی به دیدارم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #334
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    از دوست داشتن
    امشب از آسمان دیده تو
    روی شعرم ستاره میبارد
    در سکوت سپید کاغذها
    پنجه هایم جرقه میکارد
    شعر دیوانه تب آلودم
    شرمگین از شیار خواهشها
    پیکرش را دوباره می سوزد
    عطش جاودان آتشها
    آری آغاز دوست داشتن است
    گرچه پایان راه ناپیداست
    من به پایان دگر نیندیشم
    که همین دوست داشتن زیباست
    از سیاهی چرا حذر کردن
    شب پر از قطره های الماس است
    آنچه از شب به جای می ماند
    عطر سکر آور گل یاس است
    آه بگذار گم شوم در تو
    کس نیابد ز من نشانه من
    روح سوزان آه مرطوب من
    بوزد بر تن ترانه من
    آه بگذار زین دریچه باز
    خفته در پرنیان رویا ها
    با پر روشنی سفر گیرم
    بگذرم از حصار دنیاها
    دانی از زندگی چه میخواهم
    من تو باشم ‚ تو ‚ پای تا سر تو
    زندگی گر هزار باره بود
    بار دیگر تو بار دیگر تو
    آنچه در من نهفته دریاییست
    کی توان نهفتنم باشد
    با تو زین سهمگین طوفانی
    کاش یارای گفتنم باشد
    بس که لبریزم از تو می خواهم
    بدوم در میان صحراها
    سر بکوبم به سنگ کوهستان
    تن بکوبم به موج دریا ها
    بس که لبریزم از تو می خواهم
    چون غباری ز خود فرو ریزم
    زیر پای تو سر نهم آرام
    به سبک سایه تو آویزم
    آری آغاز دوست داشتن است
    گرچه پایان راه نا پیداست
    من به پایان دگر نیندیشم
    که همین دوست داشتن زیباست
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #335
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    خواب
    شب بر روی شیشیه های تار
    مینشست آرام چون خکستری تبدار
    باد نقش سایه ها را در حیاط خانه هر دم زیر و رو میکرد
    پیچ نیلوفر چو دودی موج می زد بر سر دیوار
    در میان کاجها جادوگر مهتاب
    با چراغ بی فروغش می خزید آرام
    گویی او در گور ظلمت روح سرگردان خود را جستجو میکرد
    من خزیدم در دل بستر
    خسته از تشویش و خاموشی
    گفتم ای خواب ای سر انگشت کلید باغهای سبز
    چشمهایت برکه تاریک ماهی های آرامش
    کولبارت را بروی کودک گریان من بگشا
    و ببر با خود مرا به سرزمین صورتی رنگ پری های فراموشی
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #336
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    صدایی در شب
    نیمه شب در دل دهلیز خموش
    ضربه پایی افکند طنین
    دل من چون دل گلهای بهار
    پر شدم از شبنم لرزان یقین
    گفتم این اوست که باز آمده
    جستم از جا و در ایینه گیج
    بر خود افکندم با شوق نگاه
    آه لرزید لبانم از عشق
    تار شد چهره ایینه ز آه
    شاید او وهمی را می نگریست
    گیسویم در هم و لبهایم خشک
    شانه ام عریان در جامه خواب
    لیک در ظلمت دهلیز خموش
    رهگذر هر دم می کرد شتاب
    نفسم نا گه در سینه گرفت
    گویی از پنجره ها روح نسیم
    دید اندوه من تنها را
    ریخت بر گیسوی آشفته من
    عطر سوزان اقاقی ها را
    تند و بیتاب دویدم سوی در
    ضربه پاها در سینه من
    چون طنین نی در سینه دشت
    لیک در ظلمت دهلیز خموش
    ضربه پاها لغزید و گذشت
    باد آواز حزینی سر کرد
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #337
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    دریایی
    یکروز بلند آفتابی
    در آبی بیکران دریا
    امواج ترا به من رساندند
    امواج ترا بار تنها
    چشمان تو رنگ آب بودند
    آن دم که ترا در آب دیدم
    در غربت آن جهان بی شکل
    گویی که ترا بخواب دیدم
    از تو تا من سکوت و حیرت
    از من تا تو نگاه و تردید
    ما را می خواند مرغی از دور
    می خواند بباغ سبز خورشید
    در ما تب تند بوسه میسوخت
    ما تشنه خون شور بودیم
    در زورق آبهای لرزان
    بازیچه عطر و نور بودیم
    می زد ‚ می زد درون دریا
    از دلهره فرو کشیدن
    امواج ‚ امواج نا شکیبا
    در طغیان بهم رسیدن
    دستانت را دراز کردی
    چون جریان های بی سرانجام
    لبهایت با سلام بوسه
    ویران گشتند ...
    یک لحظه تمام آسمان را
    در هاله ای از بلور دیدم
    خود را و ترا و زندگی را
    در دایره های نور دیدم
    گویی که نسیم داغ دوزخ
    پیچیده میان گیسوانم
    چون قطره ای از طلای سوزان
    عشق تو چکید بر لبانم
    آنگاه ز دوردست دریا
    امواج بسوی ما خزیدند
    بی آنکه مرا بخویش آرند
    آرام ترا فرو کشیدند
    پنداشتم آن زمان که عطری
    باز از گل خوابها تراوید
    یا دست خیال من تنت را
    از مرمر آبها تراشید
    پنداشتم آن زمان که رازیست
    در زاری و هایهای دریا
    شاید که مرا بخویش می خواند
    در غربت خود خدای دریا
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #338
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    گناه
    گنه کردم گناهی پر ز لذت
    درآغوشی که گرم و آتشین بود
    گنه کردم میان بازوانی
    که داغ و کینه جوی و آهنین بود
    در آن خلوتگه تاریک و خاموش
    گنه کردم چشم پر ز رازش
    دلم در سینه بی تابانه لرزید
    ز خواهش های چشم پر نیازش
    در آن خلوتگه تاریک و خاموش
    پریشان در کنار او نشستم
    لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
    ز اندوه دل دیوانه رستم
    فروخواندم به گوشش قصه عشق
    ترا می خواهم ای جانانه من
    ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
    ترا ای عاشق دیوانه من
    هوس در دیدگانش شعله افروخت
    شراب سرخ در پیمانه رقصید
    تن من در میان بستر نرم
    بروی سینه اش مستانه لرزید
    گنه کردم گناهی پر ز لذت
    کنار پیکری لرزان و مدهوش
    خداوندا چه می دانم چه کردم
    در آن خلوتگه تاریک و خاموش
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #339
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    رویا
    با امیدی گرم و شادی بخش
    با نگاهی مست و رویایی
    دخترک افسانه می خواند
    نیمه شب در کنج تنهایی
    بیگمان روزی ز راهی دور
    می رسد شهزاده ای مغرور
    می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
    ضربه سم ستور باد پیمایش
    می درخشد شعله خورشید
    بر فراز تاج زیبایش
    تار و پود جامه اش از زر
    سینه اش پنهان بزیر رشته هایی از در و گوهر
    می کشاند هر زمان همراه خود سویی
    باد ... پرهای کلاهش را
    یا بر آن پیشانی روشن
    حلقه موی سیاهش را
    مردمان در گوش هم آهسته می گویند
    آه ... او با این غرور و شوکت و نیرو
    در جهان یکتاست
    بیگمان شهزاده ای والاست
    دختران سر می شکند از پشت روزنها
    گونه ها شان آتشین از شرم این دیدار
    سینه ها لرزان و پر غوغا
    در تپش از شوق پندار
    شاید او خواهان من باشد
    لیک گویی دیده شهزاده زیبا
    دیده مشتاق آنان را نمی بیند
    او از این گلزار عطر آگین
    برگ سبزی هم نمیچیند
    همچنان آرام و بی تشویش
    می رود شادان براه خویش
    می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
    ضربه سم ستور باد پیمایش
    مقصد او ... خانه دلدار زیبایش
    مردمان از یکدیگر آهسته می پرسند
    کیست پس این دختر خوشبخت ؟
    ناگهان در خانه می پیچد صدای در
    سوی در گویی ز شادی می گشایم پر
    اوست ... آری ... اوست
    آه ای شهزاده ای محبوب رویایی
    نیمه شبها خواب میدیدم که می ایی
    زیر لب چون کودکی آهسته می خندد
    با نگاهی گرم و شوق آلود
    بر نگاهم راه می بندد
    ای دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زیبایی
    ای نگاهت باده ای در جام مینایی
    آه بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرایی
    ره بسی دور است
    لیک در پایان این ره ...قصر پر نور است
    می نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
    می خزم در سایه آن سینه و آغوش
    می شوم مدهوش
    بازهم آرام و بی تشویش
    می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
    ضربه سم ستور باد پیمایش
    می درخشد شعله خورشید
    بر فراز تاج زیبایش
    می کشم همراه او زین شهر غمگین رخت
    مردمان با دیده حیران
    زیر لب آهسته میگویند
    دختر خوشبخت ...!
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #340
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    نغمه درد
    در منی و این همه ز من جدا
    با منی ور دیده ات بسوی غیر
    بهر من نمانده راه گفتگو
    تو نشسته گرم گفتگوی غیر
    غرق غم دلم به سینه می تپد
    با تو بی قرار و بی تو بی قرار
    وای از آن دمی که بیخبر زمن
    بر کشی تو رخت خویش از این دیار
    سایه تو ام بهر کجا روی
    سر نهاده ام به زیر پای تو
    چون تو در جهان نجسته ام هنوز
    تا که برگزینمش به جای تو
    شادی و غم منی به حیرتم
    خواهم از تو ... در تو آورم پناه
    موج وحشیم که بی خبر ز خویش
    گشته ام اسیر جذبه های ماه
    گفتی از تو بگسلم ... دریغ و درد
    رشته وفا مگر گسستنی است ؟
    بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
    عهد عاشقان مگر شکستنی است ؟
    دیدمت شبی بخواب و سرخوشم
    وه ... مگر به خوابها ببینمت
    غنچه نیستی که مست اشتیاق
    خیزم و ز شاخه ها بچینمت
    شعله میکشد به ظلمت شبم
    آتش کبود دیدگان تو
    ره مبند... بلکه ره برم شوق
    در سراچه غم نهان تو
    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 34 از 57 نخستنخست ... 2430313233343536373844 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/