صفحه 33 از 57 نخستنخست ... 2329303132333435363743 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 321 تا 330 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #321
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    بازگشت
    ز آن نامه ای که دادی و زان شکوه های تلخ
    تا نیمه شب بیاد تو چشمم نخفته است
    ای مایه امید من ای تکیه گاه دور
    هرگز مرنج از آنچه به شعرم نهفته است
    شاید نبوده قدرت آنم که در سکوت
    احساس قلب کوچک خود را نهان کنم
    بگذار تا ترانه من رازگو شود
    بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم
    تا بر گذشته مینگرم
    عشق خویش را
    چون آفتاب گمشده می آورم به یاد
    می نالم از دلی که به خون غرقه گشته است
    این شعر غیر رنجش یارم به من چه داد
    این درد را چگونه توانم نهان کنم
    آندم که قلبم از تو بسختی رمیده است
    این شعر ها که روح ترا رنج داده است
    فریادهای یک دل محنت کشیده است
    گفتم قفس ولی چه بگویم که پیش از این
    آگاهی از دو رویی مردم مرا نبود
    دردا که این جهان فریبای نقشباز
    با جلوه و جلای خود آخر مرا ربود
    کنون منم که خسته ز دام فریب و مکر
    بار دگر به کنج قفس رو نموده ام
    بگشای در که در همه دوران عمر خویش
    جز پشت میله های قفس خوش نبوده ام
    پای مرا دوباره به زنجیرها ببند
    تا فتنه و فریب ز جایم نیفکند
    تا دست آهنین هوسهای رنگ رنگ
    بندی دگر دوباره بپایم نیفکند
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #322
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    نقش پنهان
    آه ای مردی که لبهای مرا
    از شرار بوسه ها سوزانده ای
    هیچ در عمق دو چشم خامشم
    راز این دیوانگی را خوانده ای
    هیچ می دانی که من در قلب خویش
    نقشی از عشق تو پنهان داشتم
    هیچ می دانی کز ای عشق نهان
    آتشی سوزنده بر جان داشتم
    گفته اند آن زن زنی دیوانه است
    کز لبانش بوسه آسان می دهد
    آری اما بوسه از لبهای تو
    بر لبان مرده ام جان میدهد
    هرگزم در سر نباشد فکر نام
    این منم کاینسان ترا جویم بکام
    خلوتی می خواهم و آغوش تو
    خلوتی می خواهم و لبهای جام
    فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر
    ساغری از باده ی هستی دهم
    بستری می خواهم از گلهای سرخ
    تا در آن یک شب ترا مستی دهم
    آه ای مردی که لبهای مرا
    از شراربوسه ها سوزانده ای
    این کتابی بی سرانجامست و تو
    صفحه کوتاهی از آن خوانده ای
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #323
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    بیمار
    طفلی غنوده در بر من بیمار
    با گونه های سرخ تب آلوده
    با گیسوان در هم آشفته
    تا نیمه شب ز درد نیاسوده
    هر دم میان پنجه من لرزد
    انگشتهای لاغر و تبدارش
    من ناله میکنم که خداوندا
    جانم بگیر و کم بده آزارش
    گاهی میان وحشت تنهایی
    پرسم ز خود که چیست سرانجامش
    اشکم به روی گونه فرو غلطد
    چون بشنوم ز ناله خود نامش
    ای اختران که غرق تماشایید
    این کودک منست که بیمارست
    شب تا سحر نخفتم و می بینید
    این دیده منست که بیدارست
    یادم اید که بوسه طلب میکرد
    با خنده های دلکش مستانه
    یا می نشست با نگهی بی تاب
    در انتظار خوردن صبحانه
    گاهی بگوش من رسد آوایش
    ماما دلم ز فرط تعب سوزد
    بینم درون بستر مغشوشی
    طفلی میان آتش تب سوزد
    شب خامش است و در بر من نالد
    او خسته جان ز شدت بیماری
    بر اضطراب و وحشت من خندد
    تک ضربه های ساعت دیواری
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #324
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    مهمان
    امشب آن حسرت دیرینه من
    در بر دوست به سر می اید
    در فروبند و بگو خانه تهی است
    زین سپس هر که به در می اید
    شانه کو تا که سر و زلفم را
    در هم و وحشی و زیبا سازم
    باید از تازگی و نرمی و لطف
    گونه را چون گل رویا سازم
    سرمه کو تا که چو بر دیده کشم
    راز و نازی به نگاهم بخشد
    باید این شوق که دردل دارم
    جلوه بر چشم سیاهم بخشد
    چه بپوشم که چو از راه اید
    عطشش مفرط و افزون گردد
    چه بگویم که ز سحر سخنم
    دل به من بازد و افسون گردد
    آه ای دخترک خدمتکار
    گل بزن بر سر و سینه من
    تا که حیران شود از جلوه گل
    امشب آن عاشق دیرینه من
    چو ز در آمد و بنشست خموش
    زخمه بر جان و دل و چنگ زنم
    با لب تشنه دو صد بوسه شوق
    بر لب باده گلرنگ زنم
    ماه اگر خواست که از پنجره ها
    بیندم در بر او مست و پریش
    آنچنان جلوه کنم کو ز حسد
    پرده ابر کشد بر رخ خویش
    تا چو رویا شود این صحنه عشق
    کندر و عود در آتش ریزم
    ز آن سپس همچو یکی کولی مست
    نرم و پیچنده ز جا برخیزم
    همه شب شعله صفت رقص کنم
    تا ز پا افتم و مدهوش شوم
    چو مرا تنگ در آغوش کشد
    مست آن گرمی آغوش شوم
    آه گویی ز پس پنجره ها
    بانگ آهسته پا می اید
    ای خدا اوست که آرام و خموش
    بسوی خانه ما می اید
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #325
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    راز من
    هیچ جز حسرت نباشد کار من
    بخت بد بیگانه ای شد یار من
    بی گنه زنجیر بر پایم زدند
    وای از این زندان محنت بار من
    وای از این چشمی که می کاود نهان
    روز و شب در چشم من راز مرا
    گوش بر در مینهد تا بشنود
    شاید آن گمگشته آواز مرا
    گاه می پرسد که اندوهت ز چیست
    فکرت آخر از چه رو آشفته است
    بی سبب پنهان مکن این راز را
    درد گنگی در نگاهت خفته است
    گاه می نالد به نزد دیگران
    کو دگر آن دختر دیروز نیست
    آه آن خندان لب شاداب من
    این زن افسرده مرموز نیست
    گاه میکوشد که با جادوی عشق
    ره به قلبم برده افسونم کند
    گاه می خواهد که با فریاد خشم
    زین حصار راز بیرونم کند
    گاه میگوید که : کو ‚ آخر چه شد
    آن نگاه مست و افسونکار تو ؟
    دیگر آن لبخند شادی بخش و گرم
    نیست پیدا بر لب تبدار تو
    من پریشان دیده می دوزم بر او
    بی صدا نالم که : اینست آنچه هست
    خود نمیدانم که اندوهم ز چیست
    زیر لب گویم : چه خوش رفتم ز دست
    همزبانی نیست تا برگویمش
    راز این اندوه وحشتبار خویش
    بیگمان هرگز کسی چون من نکرد
    خویشتن را مایه آزار خویش
    از منست این غم که بر جان منست
    دیگر این خود کرده را تدبیر نیست
    پای در زنجیر می نالم که هیچ
    الفتم با حلقه زنجیر نیست
    آه اینست آنچه می جستی به شوق
    راز من راز نی دیوانه خو
    راز موجودی که در فکرش نبود
    ذره ای سودای نام و آبرو
    راز موجودی که دیگر هیچ نیست
    جز وجودی نفرت آور بهر تو
    آه نیست آنچه رنجم میدهد
    ورنه کی ترسم ز خشم و قهر تو
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #326
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    دختر و بهار
    دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
    ای دختر بهار حسد می برم به تو
    عطر و گل و ترانه و سر مستی ترا
    با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو
    بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای
    با ناز میگشود دو چشمان بسته را
    میشست ککلی به لب آب تقره فام
    آن بالهای نازک زیبای خسته را
    خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش
    بر چهر روز روشنی دلکشی دوید
    موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او
    رازی سرود و موج بنرمی از او رمید
    خندید باغبان که سرانجام شد بهار
    دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم
    دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار
    ای بس بهارها که بهاری نداشتم
    خورشید تشنه کام در آن سوی آسمان
    گویی میان مجمری از خون نشسته بود
    می رفت روز و خیره در اندیشه ای غریب
    دختر کنار پنجره محزون نشسته بود
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #327
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    خانه متروک
    دانم کنون از آن خانه دور
    شادی زندگی پر گرفته
    دانم کنون که طفلی به زاری
    ماتم از هجر مادر گرفته
    هر زمان می دود در خیالم
    نقشی از بستری خالی و سرد
    نقش دستی که کاویده نومید
    پیکری را در آن با غم و درد
    بینم آنجا کنار بخاری
    سایه قامتی سست و لرزان
    سایه بازوانی که گویی
    زندگی را رها کرده آسان
    دورتر کودکی خفته غمگین
    در بر دایه خسته و پیر
    بر سر نقش گلهای قالی
    سرنگون گشته فنجانی از شیر
    پنجره باز و در سایه آن
    رنگ گلها به زردی کشیده
    پرده افتاده بر شانه در
    آب گلدان به آخر رسیده
    گربه با دیده ای سرد و بی نور
    نرم و سنگین قدم میگذارد
    شمع در آخرین شعله خویش
    ره به سوی عدم میسپارد
    دانم کنون کز آن خانه دور
    شادی زندگی پر گرفته
    دانم کنون که طفلی به زاری
    ماتم از هجر مادر گرفته
    لیک من خسته جان و پریشان
    می سپارم ره آرزو را
    بار من شعر و دلدار من شعر
    می روم تا بدست آرم او را
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #328
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    یک شب
    یک شب ز ماورای سیاهی ها
    چون اختری بسوی تو می ایم
    بر بال بادهای جهان پیما
    شادان به جستجوی تو می ایم
    سرتا بپا حرارت و سرمستی
    چون روزهای دلکش تابستان
    پر میکنم برای تو دامان را
    از لاله های وحشی کوهستان
    یک شب ز حلقه که به در کوبم
    در کنج سینه قلب تو می لرزد
    چون در گشوده شد تن من بی تاب
    در بازوان گرم تو می لغزد
    دیگر در آن دقایق مستی بخش
    در چشم من گریز نخواهی دید
    چون کودکان نگاه خموشم را
    با شرم در ستیز نخواهی دید
    یکشب چو نام من به زبان آری
    می خوانمت به عالم رویایی
    بر موجهای یاد تو می رقصم
    چون دختران وحشی دریایی
    یکشب لبان تشنه من با شوق
    در آتش لبان تو میسوزد
    چشمان من امید نگاهش را
    بر گردش نگاه تو میدوزد
    از زهره آن الهه افسونگر
    رسم و طریق عشق می آموزم
    یکشب چو نوری از دل تاریکی
    در کلبه ات شراره میافروزم
    آه ای دو چشم خیره به ره مانده
    آری منم که سوی تو می ایم
    بر بال بادهای جهان پیما
    شادان به جستجوی تو می ایم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #329
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    در برابر خدا
    از تنگنای محبس تاریکی
    از منجلاب تیره این دنیا
    بانگ پر از نیاز مرا بشنو
    آه ای خدا ی قادر بی همتا
    یکدم ز گرد پیکر من بشکاف
    بشکاف این حجاب سیاهی را
    شاید درون سینه من بینی
    این مایه گناه و تباهی را
    دل نیست این دلی که به من دادی
    در خون تپیده آه رهایش کن
    یا خالی از هوی و هوس دارش
    یا پای بند مهر و وفایش کن
    تنها تو آگهی و تو می دانی
    اسرار آن خطای نخستین را
    تنها تو قادری که ببخشایی
    بر روح من صفای نخستین را
    آه ای خدا چگونه ترا گویم
    کز جسم خویش خسته و بیزارم
    هر شب بر آستان جلال تو
    گویی امید جسم دگر دارم
    از دیدگان روشن من بستان
    شوق به سوی غیر دویدن را
    لطفی کن ای خدا و بیاموزش
    از برق چشم غیر رمیدن را
    عشقی به من بده که مرا سازد
    همچون فرشتگان بهشت تو
    یاری به من بده که در او بینم
    یک گوشه از صفای سرشت تو
    یک شب ز لوح خاطر من بزدای
    تصویر عشق و نقش فریبش را
    خواهم به انتقام جفکاری
    در عشقش تازه فتح رقیبش را
    آه ای خدا که دست توانایت
    بنیان نهاده عالم هستی را
    بنمای روی و از دل من بستان
    شوق گناه و نقش پرستی را
    راضی مشو که بنده ناچیزی
    عاصی شود بغیر تو روی آرد
    راضی مشو که سیل سرشکش را
    در پای جام باده فرو بارد
    از تنگنای محبس تاریکی
    از منجلاب تیره این دنیا
    بانگ پر از نیاز مرابشنو
    آه ای خدای قادر بی همتا
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #330
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    ای ستاره ها
    ای ستاره ها که بر فراز آسمان
    با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
    ای ستاره ها که از ورای ابرها
    بر جهان نظاره گر نشسته اید
    آری این منم که در دل سکوت شب
    نامه های عاشقانه پاره میکنم
    ای ستاره ها اگر بمن مدد کنید
    دامن از غمش پر از ستاره میکنم
    با دلی که بویی از وفا نبرده است
    جور بیکرانه و بهانه خوشتر است
    در کنار این مصاحبان خودپسند
    ناز و عشوه های زیرکانه خوشتر است
    ای ستاره ها چه شد که در نگاه من
    دیگر آن نشاط ونغمه و ترانه مرد ؟
    ای ستاره ها چه شد که بر لبان او
    آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد ؟
    جام باده سر نگون و بسترم تهی
    سر نهاده ام به روی نامه های او
    سر نهاده ام که در میان این سطور
    جستجو کنم نشانی از وفای او
    ای ستاره ها مگر شما هم آگهید
    از دو رویی و جفای سکنان خک
    کاینچنین به قلب آسمان نهان شدید
    ای ستاره ها ستاره های خوب و پک
    من که پشت پا زدم به هر چه که هست و نیست
    تا که کام او ز عشق خود روا کنم
    لعنت خدا بمن اگر بجز جفا
    زین سپس به عاشقان با وفا کنم
    ای ستاره ها که همچو قطره های اشک سربدار
    سر بدامن سیاه شب نهاده اید
    ای ستاره ها کز آن جهان جاودان
    روزنی بسوی این جهان گشاده اید
    رفته است و مهرش از دلم نمیرود
    ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست ؟
    ای ستاره ها ستاره ها ستاره ها
    پس دیار عاشقان جاودان کجاست ؟
    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 33 از 57 نخستنخست ... 2329303132333435363743 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/