صفحه 26 از 57 نخستنخست ... 1622232425262728293036 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 251 تا 260 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #251
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    نامه ی شماره 14
    دو شنبه 18/5/1329
    پرویز من ...
    اگر کلمات به راستی می توانستند معرف معانی خود باشند آن وقت من هم به آسانی می توانستم درجه ی خوشبختی و سعادت را برای تو تعیین کنم چه سعادتی از این بالاتر ؟
    ایا وجود تو خود به تنهایی برای من سعادت بزرگی نیست ؟ و ایا زندگی در کنار تو کمال مطلوب من نمی باشد ؟
    من از تو از تو کهاین قدر خوب و مهربان هستی تقاضا می کنم که گذشته ها را فراموش کنی . مگر این گذشته ها برای ما جز درد و رنج حاصلی به بار آورد ؟ پس چرا باید باز هم به گذشته فکر کنیم و باز هم به خاطر اشتباهاتی که مرتکب شده ایم رنج ببریم
    من کنون از آن همه ماجرا فقط یک چیز یاد دارم و یک چیز از خاطرم نرفته و آن هم عشق توست
    عشقی که برای من به منزله ی هوا و نور آفتاب ضروری و لازم است
    پرویز ... من اعتراف می کنم که اشتباه کرده ام و بیهوده به تو نسبت بی وفایی داده ام ولی تو خودت خوب می توانی درباره ی من قضاوت کنی وقتی وضع مرا در نظرت مجسم کردی درک این موضوع هم برای تو آٍان می شود و میفهمی که من گناهی نداشته و ندارم . من همیشه تو را دوست داشته ام و حتی بعد از نوشتن آن نامه هم تو با همان قدرت و نفوذ در قلب من باقی بودی
    من و تو هر دو مرتکب اشتباهاتی شده ایم و هر دو هم باید گذشت داشته باشیم و گذشته ها را فراموش کنیم
    تو از منچه می خواهی .... ایا محبت بی پایان من در اینده وسایل راحتی فکر تو را فراهم نمی سازد من همیشه آرزو کرده ام که برای شوهرم همسری وفادار و مهربان باشم و باز هم آرزو کرده ام که همسرم هم نسبت به من صمیمی و مهربان باشد در نامه های اینده ام سعی می کنم انتظاراتی را که از همسرم می توانم داشته باشم برای تو شرح دهم و ( تو را به وظیفه ات اگر آشنا نیستی آِنا سازم ) و از تو هم همین تقاضا را دارم پرویز ما در کنار هم زندگی شیرینی خواهیم داشت و تو باید به خاطر من هم شده ه فعالیت وکوشش خودت بیفزایی مطمئن باش زحمات تو همه قابل جبران است و من وقتی توانستم و قادر بودم پاداش زحمات تو را خواهم داد .
    پرویز تو باید به این حقیقت ایمان بیاوری که اولین و آخرین عشق من هستی و بیش از همیشه دوستت دارم و سعادت تو منتهای آرزوی من است می خواهی باور کن و می خواهی باور نکن ، مختاری
    خداحافظ تو فروغ
    جواب نامه ی مرا یا خودت به اداره ی روزنامه ی ترقی ببر و به سیروس بده یا با پست برای او بفرست روی پکت بنویس اداره ی روزنامه ی ترقی روزنامه ی آسیای جوان آقای سیروس بهمن دریافت دارند اسم خودت را هم پایین پکت بنویس دیگر احتیاجی به اسم مستعار نداری ولی من فکر می کنم طریقه ی اول بهتر باشد و زودتر به دست من برسد
    فروغ




    -----
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #252
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور_پیش از پیوند
    نامه ی شماره 15
    پرویز...
    به خدا اگر امروز نامه ی تو به دست من نمی رسید دیگر با تو قهر می کردم دو هفته ا نتظار شوخی نیست آن هم برای من که بزرگ ترین دلخوش ام خواندن نامه های توست اما بالاخره خدا رحم کرد و نامه ی خیلی شیرین و یک کمی تلخ تو امروز به دست من رسید پرویز به خدا تو خیلی مرا اذیت می کنی می دانی من تصمیم گرفته بودم اصلا دیگر به گذشته فکر نکنم اگر نه من هم بلدم از تو گله کنم و من هم می توانم اشتباهاتی را که تو مرتکب شده ای شرح دهم و یک قدری قانعت کنم ولی تو ... نمی دانم چه بگویم
    اول از همه باید موضوع نمه ا برایت روشن کنم پرویز گفته ی تو درست است من هم مقصودم همین بود راست است من به تو گفتم مجبورم کردند ولی تو نمی دانی به چه ترتیب آخر پرویز عزیز من مجبور کردن تنها این نیست که یک کارد دست بگیرند و سر مرا دم باغچه بگذارند و بگویند یا بنویس یا سرت را می بریم ته گاهی اوقات با تحریک احساسات و پرورش غرور صدمه دیده و در هم شکسته انسان را وادار به ارتکاب اعمالی می کنند که نه تنها راضی نیست بلکه در حین ارتکاب هم نمی تواند بفهمد که چه می کند من هم گرفتار یک چنین وضعی شده بودم و آنها بعد از این که با سرزنش بدگویی مذمت احساسات مرا به حد کافی تحریک کردند آن وقت من هم تحت تاثیر احساساتی که آنها برانگیخته بودند به نوشتن آن نامه مبادرت نمودم و در حقیقت مجبورم کردند من از دست احساسات و در زیر فشار هیجانات روحی به این وسیله فرار کردم در حالی که ابدا راضی نبودم و این یک عمل اختیاری نبود یعنی در آن ساعت عقل بر اعمال من حکومت نمی کرد و کاری هم که از روی بی عقلی انجام داده شود نمی تواند برای کسی مدرک دروغگویی و تظاهر باشد یک بار دیگر هم به تو گفتم پرویز به خدا دروغ نمی گویم من بلافاصله بعد از نوشتن آن نامه و فرستادن آن نامه به قدری پشیمان شده بودم که می خواستم به پستخانه بروم و نامه را بگیرم و چون دیدم این عمل غیر ممکن است تصمیم گرفتم برای تو تلفن کنم و خواهش کنم آن نامه را نخوانده برای من پس بفرستی و حتی دو سه بار هم به عزم تلفن کردن از منزل بیرون آمدم ولی چون وقت کم بود و در هر بار هم برای تلفن کردن به تو باید یک ساعت معطل شوم نشد که نشد و نتیجه را هم که خودت می دانی این موضوع نامه پس همان طور که خودت نوشته ای مرا مجبور نکردند یعنی مستقیما مجبور نکردند بلکه با تحریک احساسات من مرا وادار کردند که اشتباهی مرتکب شوم یک بار هم از تو خواهش کردم این موضوع رافراموش کنی و تو مثل این که یادت رفته باز هم از این نامه ی جهنمی من صحبت می کنی من از این به بعد حاضر نیستم حتی یک دقیقه از وقتم را به شنیدن هر چه مربوط به این نامه است اختصاص دهم . همین و بس . ( و اما راجع به وعده ی سرخرمنی ) اولا این لقبی که تو به این وعده عطا کردی زیاد برازنده و مقرون به حقیقت نیست چون این وعده صحیح و درست و پابرجاست تا موقعی که تو وضع مالیت را اندکی مرتب کنی و بتوانی پول جمع کنی پرویز با وجود اینکه می دانم زیاد برای حرف های من ارزش قایل نیستی باز هم می گویم که مامانم دیگر مخالفتی ندارد و موضوع شرط ها را کنار گذاشته ( آن هم به خاطر من ) پس تو از این حیث نگران نباش تقریبا همه مواففق اند این هم گزارش من می خواهی باور کن می خواهی باور نکن من فقط می گویم که بعد ها نگویی چرا به من نگفتی پرویز عزیزم یک دفعه به تو گفتم که برای موفق شدن احتیاج به پول داری اگر من خودم یک قدری بزرگ تر بودم و به سن قانونی رسیده بودم این مشکل را هم به نفع تو حل می کردم ولی افسوس که دیگر در اینجا اختیار از من سلب میشود و در حقیقت این بندها و قیودات خانوادگی برای من مشکلی بزرگ و مانع پیشرفت کار من اند من به خاطر این که تو فرصت بیشتری داشته باشی و بهتر بتوانی فعالیت کنی مدت چهار ماه را به شش ماه یعنی تا بهار سال اینده تمدید می کنم این موضوع را با پدرم هم در میان گذاشته ام و او موافق است پرویز تو اگر ماهی 150 تومان هم ذخیره کنی بعد ازگذشتن شش ماه 900 تومان پول خواهی داشت من فکر نمی کنم تو به غیر از خرج لباس و خرج های جزیی دیگر خرجی داشته باشی پس به آسانی می توانی ماهی 150 تومان از حقوقت کنار بگذاری و به علاوه وقتی انسان اراده و پشتکار داشته باشد 9 ماه نه یک ماه هم می تواند آنچه را که اراده کرده است به دست بیاورد من به تو گفته بودم که به بیش از 500 تومان احتیاجی نیست ولی تو بین این دو هر مقداری را که می خواهی ذخیره کن چون لازم است من هم مثل تو با تشریفات با جشن با تجملات و از این قبیل چیزها مخالفم و آن را در صورتی شایسته می دانم که شوهرم پولدار و ثروتمند باشد ولی وقتی می بینم تو هنوز آن قدرها استطاعت مالی نداری که بتوانی مثلا جشن مفصلی بگیری نه تنها راضی نمی شوم بلکه حتی الامکان سعی می کنم باری از دوش تو بردارم و از اسراف و زیاده روی جلوگیری کنم پس تو هیچ وقت نباید از این حیث ناراحت باشی و به مقداری که من تعیین کرده ام اعتراض کنی چون من همه ی حساب ها را کرده و تا آنجا که توانسته ام موضوع را به نفع تو خاتمه داده ام بدیش اینجاست که پدر و مادر من به این چزها خیلی اهمیت می دهند و مثلا وقتی پدر من به تو می گوید من با تشریفات مخالفم مقصودش این نیست که اصلا جشنی گرفته نشود من او را از تو بهتر می شناسم او تشریفات را ایت می داند کهمثلا در کافه جشنی بگیرند و هزار ها تومان خرج کنند و با این مخالف است نه با جشنی که در منزل گرفته می شود و عدم آن را اهانتی به حیثیات وشئونات خانوادگی خود می داند و این که به تو پیشنهاد کرد صبر کنی مقصود اصلی اش این بوده است که تو بتوانی پولی جمع کنی و جشن مختصری بگیری ببین پرویز به عقیده ی من انسان با کنمترین مقدار می تواند بهترین کارها را انجام دهد و بهترین چیزها را فراهم کند به شرطی که اندکی سلیقه و یک قدری حس مجلسی ترتیب بدهم که همه تعریفش را بکنند و به همه خوش بگذرد تا تو ه عقیده ای داشته باشی ولی من همان طور که گفتم زیاد به این چیزها پایبند نیستم و فقط می خواهم رضایت پدر و مادرم را فراهم کرده باشم من سعی می کنم آن قدر خرج کنم که تو استطاعت داشته باشی و تو نباید هرگز از این بابت ناراحت شوی تو به من بگو چه قدر می توانی برای این منظور خرج کنی تا من هم یک قدری فکر کنم و راه حل را گیر بیاورم و اما حالا برویم سر گله ها و شکایت ها ...
    پرویزم تو همیشه سعی می کنی از من گله کنی تا اندازه ای هم حق داری و من هم اعتراف می کنم که گاهی اوقات مرتکب اشتباهاتی می شوم ولی باید این را هم به خاطر داشته باشی که فروغ پیغمبر نیست ویک انسان ساده و عادی غیر ممکن است در زندگی مرتکب خطاو اشتباهاتی نشود ولی باور کن پرویز من هیچ وقت نمی خواسته ام به تو دروغ بگویم و بر خلاف آنچه که گفتم رفتار کنم مخصوصا نسبت به تو اصلا من اگر بخواهم به تو دروغ بگویم ناراحت می شوم چون تو را دوست دارم تو را همسر اینده و شریک طندگیم می دانم و بنابراین اگر به تو دروغ بگویم مثل این است که خودم را گول زده ام زیرا چون تو شریک زندگانی من هستی بین من و تو کوچک ترین پرده و حایلی نباید وجود داشته باشد و ما باید نسبت به هم فوق العاده صمیمی و مهربان باشیم پس این گناه وخیانت بزرگی محسوب می شود اگر من به تو دروغ بگویم و یا موضوعی را از تو پنهان کنم درست است من حرف هایی زده ام که بعد ها بر خلاف آن عمل کرده ام ولی به خدا پرویز تقصیر من نیست انسان گاهی اوقات در موقعیتی قرار می گیرد که مجبور می شود بر خلاف میل و رضایت قبلی اش حرف هایی بزند و یا اشتباهی مرتکب شود اما تو مثل این که تنها به قاضی رفته ای و کارها و حرف های خودت را فراموش کرده ای من از تو یک گله ی بزرگ و خیلی هم بزرگ دارم تصمیم گرفته بودم آن را هرگز به تونگویم ولی تو مرا وادار می کنی حالا که این طور است از لج تو من هم می گویم اما زیاد عصبانی نشو درست فکر کن بعد جواب مرا بده
    آخرین باری را که به خانه ی ما آمدی به یاد داری تو در آن شب خیلی حرف ها زدی که زیاد به مذاق من خوشگوار نبود ولی وقتی که می خواست یبروی یک حرف عجیبی زدی که به خدا اگر تو را دوست نداشتم و اگر برای تو ارزش و اهمیتی قایل نبودم همان جا تلافی می کردم دلیل و علت آن را از تو نخواستم اما من چیزی نگفتم فقط به خاطر تو و بعد هم سعی کردم این موضوع را فراموش کنم و کمتر به آن بیندیشم حتما الان از خودت می پرسی چرا مگر من چه حرفی زده ام ؟ یادت رفته حق هم داری فراموش کنی برای این که حرف های بد کمتر در خاطر انسان می ماند خودت را حاضر کن الان می گویم یک دو سه ( مواظب باش ) « تو گفتی : فروغ من دیگر ( حاضر نیستم ) قیمت اینه و شمعدان را پشت قباله بیندازم و مهر را هم فقط ( به خاطر تو ) بالا بردم » به خدا من نمی فهمم مقصود تو از گفتن این حرف ها چیست تو اگر مرا دوست داری چرا با کمال میل و رضایت قبول نمی نی و اگر دوست نداری چه لزومی دارد بعد از آن همه گفت و گو تنها به خاطر من قبول کنی در صورتی که اگر تو مرا دوست نداشته باشی منهم در نزد تو خاطری نخواهم داشت پس چه ! ایا تو خواسته ای به من ترحم کنی و به احترام عشق من به این عمل دست زده ای ؟ و ایا این کلمه ی به خاطر تو معنی ترحم را بیشتر نمی دهد تا عشق ؟ به خدا وقتی به این چیزها فکر می کنم وقتی این حرف های عجیب تو را به خاطر می آورم نه تنها از زندگی بلکه از خودم که این قدر پست و بیچاره شده ام متنفر می شوم تو خیال می کنی که من احتیاجی به ترحم دارم نه هرگز هرگز . من این عشق دیوانه و سرکش را در قلبم خفه می کنم . من از این همه امید و آرزو چشم می پوشم من سعی می کنم حتی اگر به قیمت زندگیم هم تمام شود تو را و عشق تو را فراموش کنم ولی هرگز راضی نمی شوم کسی از راه ترحم با من ازدواج کند چرا ؟ چرا ؟ مگر من چه گناهی مرتکب شده ام و کدام لکه ی ننگ بر دامانم نشسته است ؟ اگر من خوب و مهربانم اگر می توانم تو را خوشبخت کنم اگر می توانم برای تو همسری مطیع و باوفا باشم اگر تو مرا دوست داری و اگر من صاحب صفاتی هستم که یک دختر نجیب و برجسته می تواند داشته باشد پس چرا حاضر نیستی مثلا مهر مرا با کمال میل 10000 تومان کنی و آن را با کراه قبول می کنی چرا مگر در این معامله زیان می کنی و مگر در بهای آنچه که می دهی همسری به دست نمی آوری که یک عمر باعث خوشبختی و سعادتت خواهد شد و یک عمر به خاطر آسایش تو زحمت خواهد کشید ایا اگر تو تمام دنیا را هم به پای او بریزی زیان دیده ای ؟
    ولی اگر نه من بد هستم من لیاقت همسری شخصی چون تو را ندارم من نمی توانم تو را خوشبخت کنم تو مرا دوستنداری پس چرا حاضر می شوی و تازه می گویی به اطر تو نه نگو اگر این طور است نمی خواهم دیگر این کلمه را تکرار کنی اگر من خاطری داشتم مزدی نداشت بعد از آن همه گفتگو و چانه زدن تازه نرخ مرا معین کنی و بپذیری انسان بلا را که به جان نمی خرد پس چه کسی تو را وادار کرده است که به این عمل مبادرت ورزی و رضایت دهی مگر نه این که تو خواسته ای به من رحم کنی در صورتی که اگر این طور باشد من هرگز راضی و خشنود نخواهم بود به خدا این چیزها آدم را دیوانه می کند اگر تو از من اطمینان داری و اگر می دانی که من می توانم یک عمر با تو زندگی کنم پس قباله و مهر و هزار چیز دیگر یعنی چه ایا این چیزها می تواند در زندگی ما تأثیر داشته باشد و ایا اگر مهر من 10000 نه صد هزار تومان باشد من هرگز آن را از تو مطالبه خواهم کرد تو تصور می کنی من آن قدر پست فطرت و دنی طبع هستم که به پولی که تو در بهای من می پردازی چشم داشته باشم و بخواهم روزی قباله ام را علیه تو و به نفع خودم به کار برم نه من این طور نیتسم و این بندها و قیودات خانوادگی ست که مرا وادار مرده است به این چیزها اهمیت بدهم . بزرگ ترین هدیه ای که همسر من می تواند به من تقدیم کند روح اوست اخلاق اوست نجابت اوست نجابت و شرافت اوست بلندی طبع و استقلال فکر اوست من می خواهم چه کنم و چه نفعی به حال من می تواند داشته باشد یک قباله من خودم را بالاتر و بزرگ تر از آن می دانم که به این چیزها خودم را دلخوش کنم و به این قیود پابند باشم نه تو نگو به خاطر من این حرف مرا آتش می زند من در این یک کمه ی کوچک به قدر یک دنیا معنی می بینم مثل این که تو بخواهی یک حیوان بی ارزش را خریداری کنی و برای آن حیوان قیمت زیادی تعیین کرده باشند و تو راضی نباشی و بالاخره الحاح و التماس او تو را راضی کند و او را به همان بهای گزاف خریداری کنی و بعد هم بگویی من این پول را فقط به خاطر تو دادم یعنی ترحم کردم یعنی تو این قدر ارزش نداشتی یعنی تو لایق نبودی ولی من دلم سوخت به تو رحم کردم مطمئن باش اگر ارزشی داشتی به بهای بیشتر و با کمال میل خریداریت می کردم . بله پرویز تو می خواهی با من همین معامله را بکنی تو با این کلمه می خواهی به من بگویی فروغ من به تو رحم کردم دلم سوخت تو ارزشی نداشتی . اگر نه من راضی می شدم و با کمال میل و رضایت و از همان اول قبول می کردم . به خدا دلم می خواهد از شدت تأثر گریه کنم آخر چرا باید این طور باشد من از تو توقع شنیدن چنین سخنانی را ندارم من ‌آن قدر که به بلندی طبع و نظر مردی اهمیت می دهم به ثروت و شغل و مقام و شخصیت اجتماعی او توجه ندارم چرا تو باید این طور باشی ؟ نمی دانم خدا کند من اشتباه کرده باشم در جای دیگر تو می گویی ( من دیگر حاضر نیستم قیمت اینه و شمعدان را پشت قباله بیندازم ) این باز هم همان معنی را می دهد تو باز هم با این حرف مرا تحقیر کرده ای مرا کوچک و پست کرده ای و باور کن این حرف های تو تاثیر بدی در من می کند نسبت به تو بدبین می شوم اعتمادم از تو سلب می شود آخر چه دلیل دارد و تو چرا این حرف را می زنی ؟ این چیزها در من خیلی تاثیر می کند و من به این جزییات بیش از اندازه توجه دارم . هر چه فکر می کنم دلیل این مخالفت تو را نمی فهمم تو می ترسی قباله زیاد سنگین شود و تو نتوانی به موقع از عهده ی آن بر ایی این که فکر پچه گانهای است چه طور تو از اول زندگی به فکر روزهای جدایی هستی و می خواهی جاده را صاف کنی به خدا خیلی بد است من خیلی رنج می برم تو تصور می کنی که ممکن است روزی من و تو هم جدا شویم نهاین غیر عملی است این باور کرددنی نیست و تازه تو تصور می کنی اگر ما در زندگی زناشویی مجبور شویم از هم جدا شویم من به قباله و مهر ... اهمیتی می دهم نه به خدا من فقط برای این که به تو ثابت کنم چنین فکری ندارم در یک نامه همه چیز را به تو می بخشم زیرا می خواهم خیال تو راحت باشد من پست و کثیف نیستم من حتی فکر این را که بخواهم یک روز قباله ی خودم را منبع عایدی قرار دهم ننگ می دئانم من از آلودگی به این مادیات گریزانم هدف من در زندگی زناشویی غیر از اینهاست من وقتی شوهرم را دوست بدارم تا آخرین لحظه ی حیات و تا آخرین قطره ی خونم به خاطر او و به خاطر خوشبختی او کوشش خواهم کرد من امروز فقط می خواهم با تو ازدواج کنم زیرا احساس می کنم که به خوبی می توانم وسایل خوشبختی تو را فراهم سازم من از دسته ی دخترانی نیستم که منظورم در ازدواج فقط تحصیل ‌آزادی بیشتر و یا مثلا پوشیدن لباس های قشنگ تر و توالت کمردن باشد من این چیزها را ننگ می دانم پستی و رسوایی می دانم . ( ایا فکر می کنی که من این طور که به تو معرفی شده ام نباشم و بعد ها تغییر اخلاق بدهم و باعث زحمت تو بشوم نه اینهم قابل قبول نیست زیرا انسان تا به کسی اطمینان ندارد او را برای همسری خود انتخاب نمی کند ایا می خواهی تناسبی بین وضع مادی تو با این چیزها برقرار باشد این هم که غیر عملی است این چیزها به وضع مادی کسی بستگی ندارد و با شخصیت و مقام اجتماعی خانواده ها مربوط است و علاوه بر این رسم است و باید پیروی شود ) من شخصا به این چیزها عقیده ندارم من شرط ازدواج و سعادت عشق را صد هزار تومان مهر و انداختن قیمت اینه و شمعدان به پشت قباله نمی دانم من کسی نیستم که به مهر و از این قبیل چیزها چشم داشته باشم و همان طور که گفتم فقط به خاطر این که به تو ثابت کنم پست و کوته فکر نیستم حاضرم همه ی آنچه را که تو در قباله ی من منظور می داری به خودت ببخشم من این چیزها را فقط به خاطر پدر و مادرم و رضایت آنها می گویم آنها به طرز فکر و عقیده ی تو آشنایی ندارند و این مخالفت تو را حمل بر لئامت و خسیسی می کنند مثلا اگر تو فکر می کنی این موفقیت آخریت خیلی عادی بود نه درست است که بالاخره به نفع تو تمام شد ولی نظر پدرم درباره ی تو تغییر کرد و اگر تعریف های من و دلایل من نبود هنوز هم عقیده داشت که تو آدم خسیسی هستی ببین پرویزم این موفقیت به چه قیمتی برای تو تمام شد و حالا اگر از اول موافق می کردی آنها به تو خوشبین تر می شدند می دانی من فکر می کنم مخالفت تو با مقدار مهر صحیح بوده و کاملا موافق بودم و چون می دانستم که این جزو عقاید توست و انسان هم باید از عقیده اش دفاع کند وی این مخالفت دومی زیاد مرا ناراحت کرد درست است که من خودم به تو پیشنهاد کردم در صورتی که پدرم به من چیزی نداد تو هم قیمت اینه و شمعدان را پشت قباله نینداز ولی تو چرا پذیرفتی ؟ تو چرا باید قبول کنی ؟
    پرویز محبوبم این افکار است که مرا دیوانه می کند این چیزهاست که مرا رنج می دهد وقتی فکر می کنم و می خواهم علت مخالفت تو را پیدا کنم و هیچ دلیلی برای آن نمی یابم آن وقت مجبور می شوم به این دلیل متکی شوم که شاید من آن قدرها ارزش ندارم که تو به خاطرم به این چیزها راضی شوی شاید نمی توانم نه این طور نیست اگر من و وجود من در نزد تو ارزشی نداشت تو هرگز مرا برای همسری انتخاب نمی کردی و باز هم فکر می کنم حتما این عشق زیاد در تو نفوذ نکرده اگر نه هر وسیله ای بود موفق می شدی و این چیزها را بهانه نمی کردی و برای خودت مانع نمی تراشیدی . و بعد .... دیگر خودت حالت مرا حدس بزن ... حالت انسانی را که در تنگنای فکر گرفتار شده و می خواهد محبوبش را تبرئه کند و نمی تواند و به ناچار همه ی گناه ها را به گردن خودش می اندازد ... پرویز دیگر گله ی من تمام شد فکر می کنم سر تو هم درد گرفته باشد اما من حالا که دل پرم را خالی کردم دیگر به این موضوع فکر نمی کنم اما تو باید به من جواب بدهی که چرا ؟ پرویزم اگر گفتی در بهار سال اینده چه اتفاقی می افتد . در همان روزی که من و تو برای اولین بار بعد از مدتی یکدیگر را دیدیم من می خواهم روزی که با تو ازدواج می کنم همان روز باشد تو هم باید موافقت کنی اصلا پرویز زمستان هیچ لطفی ندارد توی سرما و برف و باران که نمی شود خوش بود و شادمانی کرد من مخصوصا مدت را به شش ماه تمدید کردم که هم تو فرصت بیشاری برای فعالیت داشته باششی و هم بهار بیاید چون بهار فصل عشق است ( چه بی تربیت شده ام چه حرف هایی می زنم ) ببین شهریوز مهر آبان آذر دی بهمن اسفند فروغ + پرویز = خوشبختی این دیگر حتمی و قطعی است می خواهی باور کن می خواهی باور نکن . آزادی . خدا کند زودتر فروردین برسد تا من تلافی همه ی این گله ها وشکایت ها را سر تو در بیاورم بگو ان شائ الله نامه ام خیلی طولانی شد اما هنوز خیلی چیزها مانده که به تو نگفته ام و به نصف مطالب نامه ی تو جواب ندادهام این دیگر باشد برای فردا فردا یک نامه ی دیگر ممی نویسم و به بقیه ی گله های تو پاسخ می دهم پرویز به من گفتند تو رتبه گرفته ای حالا خواه راست و خواه دروغ من تبریکم را گفته ام اگر راست است که هیچی اگر دروغ است تبریک من مال روزی که این موضوع حقیقت پیدا کرد پرویزم آخر نامه ات یک شکلی نقاشی کرده بودی که من هر چه فکر کردم از معمای آن سر در نیاوردم آخر این چیست ق - ت به خدا من از این چیزها سرم نمی شود مثل یک فرمول می ماند ولی حل کردنش کار حضرت ... است پ ش که می دانم یعنی پرویز شاپور ولی از آن دو تا بالایی ها چیزی نفهمیدم راستش رابگو ق ت یعنی چه و مقصودت چیست دیگر یک علامت ضربدر هم میان یکی از صفحه ها کشیده بودی از این هم چیزی نفهمیدم گمان کنم برای من خط و نشان کشیده ای این طور نیست ؟ این را هم برایم بنویس یادت نرود دیگر از این به بعد جواب نامه ام را زودتر بده من شنبه ی گذشته برای تو کاغذ دادم و تو در هفته ی بعد جواب دادی بسیار خوب خیلی تنبلشده ای ... پرویزم دلم می خواهد همیشه به من بگویی فروغم یا فروغ من چون این کلمه به من قوت قلب و اطمینان می دهد و من در هر بار که آن را بشنوم به یاد می آورم که مال تو هستم مال تو که این قدر دوستت دارم دیگر از من گله نکن که چرا کاغذ مختصر می نویسم آخر پرویز در آنمرتبه من سوژه ای برای نوشتن نداشتم و به همین دلیل نامه ام مختصر و کوتاه بود. اما تو مثل این که دواخانه باز کرده ای پشت سر هم از داروهای اختراعی خودت تعریف می کنی و به من وعده ی معالجه می دهی اگر مریض های دیگرت را هم به همین سرعت و با همین روش بخواهی معالج ه کنی یک روز در داروخانه ات را می بندم و تحویل زندانت می دهم این از من به تو نصیحت که زیاد برای داروهای خودت تبلیغ نکنی و اما اگر از درد دست من بخواهی همچنان باقی ست این دفعه باید جواب نامه ام را زود بدهی نامه ام کتابی شد من دیگر رکورد پرحرفی را شکسته ام زود . زود امروز جمعه است من فردا این نامه را به پست می اندازم شنبه یک شنبه حتما دوشنبه به دست تو می رسد تا چهار شنبه عصری حتما باید جواب نامه ام را داده باشی و اگر نه به جرم اهمال در انجام وظیفه تسلیم مقامات جزایی ات می کنم .
    خداحافظ تو فروغ تو
    پرویز یک عکست را برای من بفرست یک دفعه ی دیگر هم از تو خواهش کردم ولی مثل اینکه یادت رفت اگر عذرت این است که عکس قشنگ نداری باشد من همان عکس زشت تو را دوستخواهم داشت تو در چشم من از همه ی مردم دنیا بهتر و خوب تری دیگر بهانه نیاور
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #253
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    نامه ی شماره 16
    پرویزم نامه ی تو رسید بارک الله حالا شدی پسر خوب از تو خیلی ممنونم که هم زود به نامه ام جواب دادی و مرا در انتظار باقی نگذاشتی و هم عکست را برایم فرستادی به خدا خیلی خوشحال شدم هیچ چیز دیگری نمی توانست مثل دیدن عکس تو مرا به آن هیجان و مسرت دچار سازد حالا مثل این که دیگر تنها نیستم خیال تو و عکس تو هر دو با منند و لی تو خودت با من خیلی فاصله داری درست است که جای تو در قلب من است ولی این را هم نباید فراموش کنی که قلب ممن هم در پیش توست بهتر بگویم تو در دل منی و من این قدر از تو دور یارب چه قدر فاصله بین من و دل است پرویز عزیزم می دانی چرا این قدر تو را دوست دارم برای این که تو هیچ وقت در مقابل سوالات من در نمی مانی و من هر چه بگویم تو آن قدرت را داری که بلافاصله با یک جواب حسابی و منطقی مرا سرجایم بنشانی باور کن در مقابل تو خیلی درمانده شده ام تو خیلی شیطان هستی و می خواهم بگویم که در حاضر جوابی دست همه را از پشت بسته ای پرویز یک چیز دیگر هم هست و آ“ این که تو همیه ی افکار مرا مثل خودم می خوانی و درک می کنی همه ی آنهایی را که نوشته ای قبول دارم انسان در مقابل منطق و طرز استدلال تو بیچاره می شود مثل من که الان هیچ چاره ای ندارم جز اینکه همه ی حرف های تو را بپذیرم و به تو حق بدهم که راست می گویی و من هم چز این منظور و مقصودی نداشتم و من انشاالله سر فرصت این نامه ی تو را جلویت باز می کنم و به یک یک آنها جواب می دهم ( البته جواب هایم از همان قماش است که خودت می دانی ) معلوم می شود تو در اداره خیلی گرفتار بی کاری و خماری شده ای که به نامه های من هم در آنجا جئاب می دهی و دیگر کارت به جایی رسیده که از پکت های اداری هم سوء استفاده می کنی پرویز محبوبم حالا که دانستم منظور تو از استعمال کلمه ی ( به خاطر ... ) ترحم و... نبوده برای جندمین بار بگویم که به خاطر من به خاطر فروغ که تو را خیلی دوست دارد بیا و از خر شیطان بپر پایین تو آخر با این اصرار عجیبن که اتفاقا خیلی هم به جا و صحیح است می ترسم من و خودت را بدبخت کنی آخر پرویزم من قبول دارم که تو راست می گویی و حق داری ولی آنها که نمی پذیرند و تو هم که حاضر نیستی دست از عقیده ات برداری آن وقت می دانی چه طور می شود ؟ من و تو برای ابد از هم جدا می شویم این هم که حالا دیگر برایم مسلم شده است که تو دوستم داری دیگر بعد از تو زندگی برایم ارزشی نخواهد داشت خیال نکنی که دروغ می گویم آن دفعه هم تصور کرده بودی که من دروغ گفته ام ولی این طور نبود پرویز من و به آنچه که گفتم عمل نمودم ولی خدا نخواست من بمیرم و تو را نداشته باشم خدا عادل است و امیدوارم که مرا به تو و تو را به من و من و تو را به سعادت ابدی برساند . من هم مثل تو از این وضع رنج می برم و ناراحتم به خدا حیران مانده بودم می دانستم چه کار کنم اما نامه ی تو رسید و راه حلی جلوی پایم گشود اما بپذیر پدرم حالا تهران نیست تقریبا یک هفته است که ظاهرا برای هوا خوری و باطنا به منظور دیدار تازه کردن به زنجان رفته همین چند روزه مراجعت می کند و ما باید تا پیش از مراجعت او ترتیب کار را تعیین کنیم تو اول برای من بنویس ببینم چه قدر پول داری آخر من که پیغمبر نیستم تا حدس بزنم تو می نویسی مقدار جزیی بسیار خوب این مقدار جزیی را با عددد معین کن تو از من که نباید چیزی پنهان کنی بنویس چه قدر می توانی خرج کنی الهی خدا نسل هر چه اسکناس است از روی زمین بردارد تا من و تو راحت شویم پرویز من که برای تو نوشتم چرا پدرم گفت چهار ماه دیگر و ضمنا مقداری را که تو باید ذخیره کنی معین کردم حالا ایا تو آن قدر پول داری اگر نداری چه قدر داری من می خواهم پیش از وقت کار را طوری ترتیب دهم که با وضع مالی تو مناسب باشد و بنابراین باید در مقداری که تو قادر هستی در این راه مصرف کنی با خبر باشم پس تو صریحا این موضوع رابرایم بنویس بعد تا پدرم بیاید من با مامانم مذکره می کنم هر چند حالا هم با مامانم صحبت کردم مامانم موافق است و حاضر است به ما کمک کند ( دروغ نمی گویم ) تو پرویز وقتی برای من نوشتی که از لحاظ مالی آماده ای یا نه آن وقت من هم می فهمم که باید چه کار کنم اگر آماده بودی وقتی پدرم آمد مامانم این موضوع را با او در میان می گذارد وتو هم به وسیله ی یک نامه البته نه با مضمونی که برای من نوشته بودی او را از تصمیم خودت با خبر می کنی و ضمنا من هم وظیفه ی خودم را یعنی اصرار و پافشاری را انجام می دهم با این ترتیب مطمئنم که کار بر وقف مراد ما پایان می یابد پرویز تو باید نامه ات را طوری ترتیب دهی که دیگر جای کوچک ترین ایرادی باقی نماند من بعدا برای تو می نویسم که چه کار کنی اما پرویز این را فراموش نکن که باید قیمت آن ... را پشت قباله بیندازی تا آنها راضی شوند ( البته به خاطر من ) بعد یک روز می رویم خرید و یک شب من عروس می شوم و تو داماد و بعد هم ... دیگر بقیه اش را خودت حدس بزن راستی خیلی خوشبختیم اما پرویز تو چرا اظهار نا امیدی می کنی من بدبخت تا می ایم یک قدری به اینده امیدوار شوم و درسم را بخوانم یک مرتبه نامه ی تو می رسد و نوید بدبختی و جدایی می دهد و مرا از ترس زهره ترک می کند آخر ما چه طور می توانیم از یک دیگر جدا بشویم ایا این انصاف است که آدم بیاید و به خاطر چیزهای جزیی و اختلافات کوچک سعادت خودش را لگدمال کند پرویز تو را به خدا این قدر سخت نگیر تو مرا خیلی اذیت می کنی اما از انتقام من هم بترس کاش آن قدر قدرت داشتم که همه ی موانع و مشکلاتی را که در راه ازدواجمان موجود است در یک لحظه از میان بردارم و در کنار تو به یک سعادت حقیقی ویک خوشبختی ابدی برسم من کاملا از حیث فکری در اختیار تو هستم هر چه بگویی با جان و دل اجرا می کنم تو گفته ای که باید با تو همکاری کنم بسیار خوب من حاضرم اما به شرطی که تو موفق شوی به من قول بده تا من همه ی سعی و کوششک را در این راه مبذول دارم حالا پرویزم منتظر جواب تو هستم تا ببینم چه عقیده ای داری ایا قبول می کنی و یا نه باز هم می خواهی مرا اذیت کنی خدا کند من و تو زودتر به هم برسیم تا من تلافی کارهای تو را ( البته کارهای نکرده ) سرت در بیاورم اما پرویز از عکس های تو هیچ صحبت نکردم ژست که خیلی گرفته بودی خیلی مثل خودت آه آن یکی ... ای بلا چشم ها را خمار کرده ابروها را بالا برده موها را مرتب کرده فرق کج دیگر چه می دانم ... چشمم روشن تو هم از این چیزها بلدی ؟ پرویز مهربانم یک سوال از تو می کنم باید حتما جوابش را بدهی اجازه می دهی آن قدر که دلم می خواهد عکس تو را ببوسم ؟ ( ژست نگیر ) یک چیزی یادم رفت پرویز حالا دو سه روز دیگر امتحانات ما شروع می شود و تو هم که می دانی من تجدیدی هستم پس دعا کن قبول شوم مطمئنم اگر تو دعا کنی حتما قبول خواهم شد ببین هر شب وقتی می خواهی بخوابی بگو ای خدای بزرگ مرا به فروغ فروغ را به من و باز هم فروغ را به نمره ی 20 ( یا 18 یا 16 و بالاخره به هفت هم راضی هستم ) در انتحان شیمی برسان یادت نرود پرویز من عقیده دارم این موضوع را بگذاریم برای بعد از امتحان من هر چند تا نامه ی من به تو برسد و تا تو به من جواب بدهی یک هفته طول می کشد و تا پدرم بیاید و این موضوع مطرح شود من هم امتحانم را داده ام ولی اگر نداده بودم تو هم صبر کن پرویز من در همه کار و همیشه از خدا کمک می خواهم و خدا هم مثل این که به من نظر لطفی دارد و آرزوهایم را اجابت می کند تو هم از خدا کمک بخواه مطمئنم موفق خواهی شد و پرویز من از آنمعما سر درآوردن و فهمیدم معنی ق-ت چیست حالا که تو نگفتی من هم از لج تو از آن استفاده می کنم حق اعتراض هم نداری خداحافظ تو پرویز محبوبم
    ق - ت
    ف
    ف
    روز چهار شنبه ی هفته ی دیگر من منتظر جواب نامه ام هستم 2/6/1329




    ---------------------------------------
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #254
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور_زندگی مشترک
    نامه ی شماره 1
    یکشنبه 2 خرداد

    پرویز محبوبم ایناولیننامه ای است که بلافاصله پس از ورود به تهران برایت می نویسم . مسافرت من با همه ی تلخی و ناراحتی هایی که داشت بالاخره گذشت و کنون که در ایناتاق خلوت به نوشتن این نامه مشغولم چیزی جز یک خستگی زیاد و رنج دهنده از آن همه ناراحتی ها در وجودم باقی نیست .
    هم الان از خانه ی شما آمده ام . پرویز به خاطر تو و به خاطر این که تو مادرت را دوست داری لازم دیدم که همین امشب به آنجا بروم . همه سلامت بودند و من هم تا آنجا که توانستم از زندگی خودمان و از تو برایشان صحبت کردم . حکمت هم بود پیغام تو را به او رساندم خوشبختانه از قراری که او می گفت جاویدی کار تو را درست کرده و حتی پول را هم گرفته فقط منتظر این است که بفهمد ایا پول را باید به من بدهد یا به تو در هر حال خودت می توانی درباره ی این موضوع تصمیم بگیری .
    پرویز مامانم لباسهای بچه ی مرا دوخته تخت و کمد هم سفارش داده و گفته است که کالسکه هم به اتفاق هم برایش انتخاب می کنیم و می خریم این هم یک مژده یدگر که تو پدرسوخته دیگر به فکر کالسکه و چیزهای دیگر نباش . البته اینها اطلاعات و اخباری است که درعرض همین امشب کسب کرده امن و بیش از این دیگر خبری نمی دانم . بیژن هم به اتفاق مادر بزرگش رفت و قرار است برای ترتیب دادن کارش به خانه ی ما بیاید .
    پرویز می دانی چند روز است تو را ندیده ام . یک روز درست یک روز تمام است که وجود تو را در کنار خود احساس نمی کنم . صدای تو را نمی شنوم و نمی توانم مثل یک موجود خوشبخت خودم را در میان بازوان تو پنهان سازم. پرویز همین فکر برای رنج دادن من کافی ست تو نمی دانی از آن ساعت که از تو جدا شده ام تا به حال چه افکار تیره و غم انگیزی در مغزم رسوخ پیدا کرده . پیوسته فشار بغضی را در گلویم احساس می کنم میل دارم گریه کنم چهره ی تو یک لحظه هم از مقابل چشم من دور نمی شود تو را می بینم که با نگاه مهربان و پر از عشقت به روی من خیره شده ای و در آن حال قلبم با فشار دردنکی در سینه ام به تپش در می اید و گرمی اشک را بر گونه هایم احساس می کنم . پرویز من نمی توانم خودم را با این فکر تسلی دهم که 20 روز دیگر تو را می بینم ... نه ... غم من برای یک روز و دو روز نیست . اصولا من به این موضوع از نظر کمیت فکر نمی کنم کیفیت آن برای من غم آور است . من نمی توانم از تو دور باشم . دوری از تو مرا رنج می دهد حال چه فرق می کند اگر این دوری دو روز یا صد سال باشد .
    پرویز من برای خوشبخت بودن به وجود تو احتیاج دارم من تو را با هیجان یک عشق مقدس و پکی دوست دارم . عشقی که تصور نمی کنم در دنیا نظیری داشته باشد . پرویز چه فایده دارد اگر یک بار دیگر به تو بگویم که تو را می پرستم تو را به راستی می پرستم مگر تو خود این را نمی دانی ؟ پرویز به من بگو با تنهایی چهمی کنی برای من بنویس غذا چه می خوری و برنامه زندگی ات چیست . پرویز من دیگر هرگز از تو جدا نمی شوم این خرین بار است من تنهایی را دوست ندارم . زندگی من با عشق تو توام شده و وجود توست که سیاه و تاریک می شود نمی خواهم نامه ام را تمام کنم مهران از اتاق دیگر مرا صدا می زند ولی من نمی خخواهم این آخرین وسیله ای را کهبرای تسکین دردهای خود در دست دارم ازدست بدهم . پرویز برای من نامه بنویس آن قدر بنویس که خسته بشوم هر روز بنویس این آرزوی من است و تو اگر مرا دوست داشته باشی به آرزوی من توجه خواهی کرد . پرویز من از فردا مرتب برای تو کاغذ می نویسم و جریان زندگیم را به طور مفصل شرح می دهم و از تو هم همین انتظار را دارم اگر نامه ی امشب من بد خط و کثیف است مرا ببخش زیرا آنقدر خسته هستم که اگر فکر و خیال تو راحتم می گذاشت کنون در خوابی فرو می رفتم که انتهای آن فردا شب باشد . پرویز بوسه های مشتاقانه ی مرا بپذیر .
    به امید دیدار
    فروغ
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #255
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور_زندگي مشترك
    نامه ی شماره 2
    چهارشنبه 5 خرداد

    پرویز عزیز کنون من به نامه ای که تو آن را تحت تأثیر احساسات خاصی برایم نوشته ای جواب می دهم .
    این نامه برای من بسیار تلخ و ناگوار بود . تو در آنجا نوشته ای که بعد از سه ماه می توانی مرا به نزد خودت ببری . من کنون نمی دانم چه طور باید این سه ماه را بگذرانم . حتی فکر کردن به این موضوع چشمان مرا از اشک لبریز می سازد. چیزی که پیوسته از آن می ترسیدم و در عین حال انتظارش را می کشیدم همین بود .
    همین بود که تو سر مرا گول بزنی بگویی یکماه و بعد که من راضی به ماندن شدم و تو کاملا از دسترس من دور شدی حقیقت رابگویی. درسا است . من اقرار می کنم که باعث رفتن تو شده ام و بسیار پشیمان و شرمنده هستم این کوته فکری وضعف اراده ی من بود که تو را از من دور کرد. و من بی آنکه خودم بدانم چه می کنم به رفتن تو رضادادم . ولی در آنموقع امیودار بود که بعد از یک هفته و حدکثر یک ماه با تو زندگی خواهم کرد . من از گفته های مردم می ترسیدم درست حدس زده ای پیوسته بیم داشتم که این گفته ها سعادت ما را در هم ریزد و میان من و تو اختلافی اندازد. و برای فرار از دست این گفته ها برای این که کسی نتواند به ما ایراد بگیرد و در زندگی ما وارد شود دلم میخواست به جایی روم که از این انسان های بدنهاد و دورو اثری نباشد
    پرویز برای شخص من یک آپارتمان مجلل با یک اتاق گلی و ساده فرقی نداشت و من در هر دو جا خوشبخت بودم ولی آن فکر پیوسته مرا آزار می داد و حالا می فهمم که چه قدر احمق بودم . چه قدر بدبخت و ضعیف بودم . من کنون با هر کس که بخواهد در زندگیم دخالت کند دشمنی می کنم کینه می ورزم مادر من به واسطه ی همین موضوع هر روز مرا لااقل صد بار نفرین می کند .... باشد من مستحق این نفرین ها هستم . من این چیزها را به جان می خرم زیرا تازه فهمیده ام باید در زندگی به حرف مردم خندید و به قول تو دیگران را کدو فرض کرد .
    من کنون آن قدر قدرت فکر و استقلال اراده پیدا کرده ام تا هر وقت که لازخ باشد به این زندگی سراسر قید و بند و پر از رسوم و عادات پوسیده ی قدیمی پشت پا بزنم و به آغوش تو پناه آورم.
    من کنون با صراحت اقرار می کنم که احمق بودم . از یک احمق کمتر بودم و تو دیگر نگو نگو تو دیگر این حرف ها را به یاد من نیاور من از گذشته ی خود شرم دارم چرا به حرف آنها گوش می دادم چرا ناراحت می شدم چرا رنج می بردم مگر یک انسان آزاد یک انسان متمدن باید از این حرف های تو خالی رنج ببرد
    من در مقابل بدگویی اشخاص ضعیف بودم ولی حالا قوی شده ام بیا برگرد با هم یک اتاق گرایه می کنیم و در آنجا با کمال سعادت زندگی خواهیم کرد . هیچ کس حق ندارد بگوید چرا مبل ندارید چرا فرش ندارید من خواهم گفت در عوض ما عشق داریم عشق ما را گرم می کند ما را خوشبخت می کند ما برای خاطر یکدیگر زندگی می کنیم نه برای رضای خاطر مردم .
    من نمی خواهم تو آنجا زحمت بکشی رنج ببری کار کنی و در عوض من راحت باشم من این راحتی ا نمی خواهم برگرد . عزیز من به خدا من در مقابل تو مثل یک بره مطیع خواهم بود هر چه بگویی اطاعت می کنم وهرگز کسی نمی تواند از ما ایراد بگیرد . پرویز عزیزم اگر من باعث مسافرت و رنج و زجمت تو شده ام مرا ببخش من از ته دل پشیمانم و امیدوارم روزی بیاید تا بتوانم به تو ثابت کنم که دیگر آن طور نیستم چرا به آبادان می روی من راضی نیستم اگر بروی من هم می ایم ایندیگر حتمی است من می خواهم با تو کار کنم با تو زحمت بکشم و تو هرگز نباید مانع من باشی من چیزی نخواسته ام که بد باشد به قول یکی از شعرای خودمان ( چیزی نخواستم که در آب و گل تو نیست)
    لااقل پرویز عزیز مرخصی بگیر و به اینجا بیا یکی دو روز پیش من باش دو روز روی سینه ی من استرحت کن می بینی که حرارن سینه ی من از آفتاب اهواز سوزنده تر است تو را با بوسه هایم می سوزانم تو را با اشک چشم شست وشو می دهم تو را به روی سینه ملتهبم می فشارم پرویز بیا من قدرت ندارم سه ماه تو را نبینم من از فرط رنج و اندوه دیوانه خواهم شد من مثل آدمهای مجنون فرار می کنم تا به آنجا بیایم و دیگر بر نمی گردم من بنده ی تو هستم من تو را دیوانه وار دوستدارم و از گذشته پشیمانم اگر باور نداری مرا امتحان کن .
    پرویز عزیز دلم می خواست تو اینجا بودی و میدیدی که چه قدر رنجور و لاغر شده ام چه قدر رنج می برم اگر می دیدی می آمدی مرا می بردی مرا نوازش می کردی یک گوشه ی اتاقت را به من می دادی و من در آنجا مثل یک خدمتگزار صداق به تو خدمت می کردم
    دیگر نمی گذاشتم حاضری بخوری دیگر نمی گذاشتم بیهوش شوی تو را با بوسه های خود به هوش می آوردم
    آه اینها فقط آرزوست یک آرزوی دوردست چیزی که مسلم است حقیقتی که مثل همه ی حقیقت ها تلخ و وحشت انگیز است این است که من بایداینجا بمانم و تو نمی ایی هرگز نمی ایی شاید من دیگر نتوانم تو را ببینم شاید بمیرم شایددیوانه شوم مگر انسان از فردای خودش خبر دارد .
    من محکومم که با رنج دوری تو بسازم ولی تو می توانی مرا نجات دهی . خداحافظ تو سلامتی تو منتهای آرزوی من است
    فروغ
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #256
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور_زندگي مشترك
    نامه ی شماره 3
    سه شنبه 11 تیر

    پرویز جان الان غروب است هیچ کس در خانه نیست تقریبا تنها هستم باز هم به گوشه ی این اتاق پناه آورده ام باز هم فکر تو مرا آزار می دهد مثل این است که دستی قوی با نیرویی غیر انسانی همه ی وجود مرا در خود می فشارد حا عجیبی دارم پلک هایم داغ است این حرارت در همه ی بدن من وجود دارد امروز هم پستچی نیامد امروز هم مثل روزهای دیگر گذشت و من در این انتظار کشنده باقی ماندم .
    چه قدر زندگی سخت است پرویز عزیز چرا بیهوده سعی می کنی مرا از خوددور سازی . چرا مرا در میان این مردمی ه جز آزار دادن من هدف و مقصودی نداررند تنها گذاشته ای . من اینجا نمی مانم من نمی توانم هر روز دعوا کنم هر روز کتک بخورم من نمی توانم در مقابل کسانی که به تو و به من فحش می دهند سکت بنشینم و با آنها رفتاری دوستانه داشته باشم من اگر این چیزها را به تو نگویم برای چه کسی تعریف کنم من از دست این غم به آغوش چه کسی پناه بیاورم به خدا من زندگی در میان بیابان در زیر آفتاب سوزان را به ماندن در اینجا ترجیح می دهم دیگر در آنجا کسی نیست تا در هر ساعت و بر سر هر موضوع جزیی مرا فاحشه و نانجیب خطاب کند من هم انسانی هستم شخصیتی دارم احساساتی دارم من یک بچه ی دو ساله نیستم من نمی توانم هر روز موهای خودم را درچنگ این و آن ببینم گوش من دیگر نمی تواند این سخنان رکیک و این فحش های وقیحانه را بشنود . من قادر نیستم مثل مجسمه بایستم و آنها به تو بد بگویند تو را فحش بدهند پرویز این دنائت ها این پستی ها روح مرا از غم و درد فرسوده می کند من این زندگی پر از جار و جنجال و دورویی و تزویر را دوست ندارم بیا مرا ببر از دست این دیوانه ها نجات بده من فقط در این دنیا تو رادارم فقط تو دوست من هستی ولی تو کجایی تو چرا از من دوری کرده ای
    برای آنها بنویس که مرا اذیت نکنند به من کاری نداشته باشند من نه محبت آنها را می خواهم و نه کینه و دشمنی آنها را من از این نوازش های مزورانه نفرت دارم اگر آنها به تو گفتند که خوب هستی و دوستت داریم مطمئن باش دروغ گفته اند کارشان همین است بی چشم و رو هستند .
    من به هیچ کس کاری ندارم با هیچ کس جز در مواقع احتیاج حرفی نمی زنم من جای کسی را تنگ نکرده ام من یک گنجه بیشتر ندارم و همیشه آنجا می نشینم و از جایم حرکت نمی کنم ولی آنها دست از سر من بر نمی دارند دل من خون است پرویز من در اینجا در میان اینرذایل اخلاقی این دورویی ها و بدجنسی ها زندگی محنت باری دارم لااقل اگر تو بودی پیش تو می آمدم حالا کجا بروم ؟
    این زندگی نیست این عذاب است پرویز تو را به خدا بیا نمی خواهد آنجا بمانی ما اسباب زندگی نمی خواهیم بیا اینجا با هم کار می کنیم من حاضرم کار کنم و زودتر قرض هایمان را می دهیم هیچ چیز نمی خواهیم همین که با هم زندگی کنیم کافی ست .
    من اینجا زیادی هستم یک آدم زیادی مثل میهمانی که زیادتر از حد معمول مزاحم صاحب خانه شود می فهمی چه می گویم آنها با من این طور رفتار می کنند من نمی خواهم این طور باشد من نمی توانم تحمل کنم که هر روز بالای سرم داد بکشند کی می روی از دستت راحت شویم زودتر برو و یا چند سال دیگر خیال ماندن داری
    پرویز می بینی که چه گونه زندگی می کنم نمی خواهم مایه ی ناراحتی تو باشم من نمی خواهم سربار تو باشم اگر لازم باشد کار می کنم پرویز بیا به خدا تو را ناراحت نخواهم کرد بیا با هم زندگی کنیم بیا مرا از دست این دیوها این جانی ها نجات بده آنها با من و تو دشمن هستند فریقته ی ظاهرشان نشو حیف تو که به اینها مهربانی کردی حیف تو که انسانیت به خرج دادی
    بیا عزیز من ما هیچ چیز نمی خواهیم من به هیچ چیز جز تو احتیاج ندارم بیا مرا با مهربانی به روی سینه ات بفشار مرا ببوس مرا نوازش کن مدت هاست از همه چیز محرومم مدت هاست کسی با صممیت صورت مرا نبوسیده به چشم من نگاه نکرده و حرف های مرا فریادهای مرا گوش نداده من تو را می خواهم پرویز عزیزم تو را به خدا و به آنچه که نزد تو مقدس است قسم می دهم بیا من به حد کافی تنبیه شده ام من جز تو هیچ چیز نمی خواهم پرویز پرویز من اینجا خانه ی من است بیچاره ما که تا به حال توانسته ایم در این لانه ی فساد زندگی کنیم پدر و مادر من در مقابل چشم من به روی هم هفت تیر می کشند من می ترسم من دیوانه می شوم من نمی توانم این چزها را ببینم
    پرویز به حال من توجه داشته باش . من به تو احتیاج دارم .
    تو را می بوسم
    خداحافظ تو
    فروغ
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #257
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    امه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور_زندگي مشترك نامه ی شماره 4
    پنجشنبه 20 تیر

    پرویز عزیزم امیدوارم حالت خوب باشد نزدیک یک هفته است که من آمده ام و هنوز نامه ی تو نرسیده است . نمی دانم چرا برایم نامه ننوشته ای در هرصورت خواهشم از تو این است که زودتر نامه بنویسی چون مندر اینجا به شدت احساس تنهایی می کنم و تنها نامه های توست که می تواند مرا تسکین دهد از حال من و کامی بخواهی بد نیستیم کامی که از صبح تا شب با شیطنت و مسخرگی همه را مشغول می کند و من هم توی اتاق بالا یا برای خودم کتاب می خوانم یا چیز می نویسم و یا این که سری به مامان می زنم از روز اول برج قرار شده خودم غذای خودم را بپزم و بعد از آن با این ترتیب گمان می کنم که من هم مشغولیتی پیدا کنم
    پرویز جانم نمی دانم تو آنجا چه می کنی و ما مثل این است که من و تو وقتی از هم دور می شویم هیچ کدام تکلیف خودمان را نمی دانیم و در عوض در کنار هم هستیم وضع روشن تری داریم.
    راجع به کتابم باید بگویم که الان نسخه ی کامل با پشت جلد و عکس و مقدمه جلوی مناست یعنی از طرف بنگاه فرستاده اند کار کتاب تمام شده وتوی همین هفته به طور مسلم منتشر می شود مقدمه ای که شفا برایم نوشته بسیار جالب و خواندنی شده و بنگاه امیر کبیر از حالا خوش را برای چاپ دوم کتاب آماده کرده و معتقد است که کتابم خوب به فروش خواهد رفت من خیلی خوشحال هستم آنقدر که نمی توانم برای تو ننویسم شاید خوشبختی من تنها در همین باشد وقتی می بینم که می توانم منشأ اثری باشم و وجود عاطل و باطلی ندارم وقتی حس می کنم که در زندگی به چیزی دلبستگی و علاقه ی شدید دارم آن وقت از زندگی کردن راضی می شوم
    پرویز نمی توانم میزان خوشحالیم را برای تو بنویسم این یکی از آرزوهای بزرگ من بود و مسلما بعد از این سعی خواهم کرد که آثار زیباتری به وجود بیاورم از وقتی که از پیش تو آمده ام دو قطعه شعر ساخته ام که وقتی آمدی برایت می خوانم یک قطعه را فرستادم برای مجله ی سپید و سیاه ( با پست ) که در شماره مخصوصش بگذارد یکی را هم هنوز فکری برایش نکرده ام
    پرویزم حال خانم و پدرت و خسرو و دخی خوب است و با من در نهایت مهربانی رفتار می کنند آرزویم این است که تو زودتر بیایی چون تو را دوست دارم و زندگی دور از تو برایم ثمری ندارد هر چندخودم را با کتاب و قلم سرگرم می کنم ولی جای تو را هیچ یک از اینها پر نمی کند فردا صبح می روم پیش مامان و می خواهم با کلور بنشینم و خیاطی کنم من پیراهنی را که خریده ام هنوز ندوخته ام
    پرویز زودتر بیا وفراموش نکن که همچنان دوستت دارم و به من اطمینان داشته باش و مطمئن باش که این بار بر خلاف میل تو رفتار نخواهم کرد .
    منتظر نامه ی تو
    تو را می بوسم
    فروغ
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #258
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور_زندگي مشترك
    نامه ی شماره 5
    سه شنبه 25 تیر

    پرویز عزیزم پکت محتوی دو نامه تو امروز به دستم رسید و من ناچار برای جواب دادن به تو نامه ی درازی بنویسم و برای اولین مرتبه از سبک تو استفاده می کنم و به قسمت های مختلف نامه ی تو جواب می دهم
    1- (تو می خواهی نامه ای پر زرق و برق و پر از جملاتی توخالی و مسخره را که ابدا معنی و مفهومی جز دروغ و حیله ندارد به نامه ی من رجحان دهی تو هنوز ظاهربین هستی )
    این حرف صحیح نیست اگر تو به نامه ی من متوسل می شوی و آن را مدرک قرار می دهی من دلیل بزرگتری دارم و آن دلیل خود تو هستی . پرویز لابد نمی توانی این را قبول نکنی که خودت هم شباهت تامی به نامه ات داری و همان طور که میان نامه ی تو با نامه های فریبنده و سرار قربان صدقه تفاوتی وجود دارد خود تو هم با آدم های چاپلوس و زبان باز فرق داری . من اگر طرفدار آن نامه ها بودم از آن مردها هم می پسندیدم و همان طور که نامه ی تو را به سویت فرستادم خودت را هم نمی توانستم قبول کنم و به زندگی رضایت نمی دادم پس من در اینجا دو عمل مخالف انجام داده ام یعنی تو را خواسته و نامه ات را نخواسته ام از این دو عمل آن که در شرایط عادی و طبیعی انجام یافته قابل قبول است نه آن که در حالت و وضع غیر عادی .
    من تو را بی آنکه کسی بتواند در عقیده ام رسوخ کند دوست داشته و پسندیده ام و در راه رسیدن به تو کوشش کرده ام و با کمال میل به ازدواج تو تن در داده ام ولی نامه را ...
    پس من طرفدار آن نامه ها که تو می گویی نیستم ولی در این که نوشته ای ظاهربین هستم باز هم دروغ بزرگی نوشته ای
    پرویز ایا فقط نوشتن یک نامه باعث کشف این همه عیب و نقص شده است ؟
    اگر تو بخواهی آن نامه ی مرا دلیل ظاهربینی قرار دهی من هم این نامه ی تو را دلیل ظاهربینی می دانم زیرا همان طور که تو در آن موقع ( از دنیای صمیمیت و مهربانی که در قلب تو بود خبر نداشتم و برایش پشیزی ارزش قائل نبودم ) تو هم از انتظار و التهابی که مدت دو هقته قلب مرا می سوزاند .... ازامیدهایی که در دل خود می پروراندم ... از مزایایی که برای نامه ی تو قائل می شدم ... خبر نداشتی و هیچ کدام از اینها را نمی دانستی و فقط به ظاهر نامه ی من ... به جملات خشمگین من توجه کرده ای و آن را حمل بر ظاهر بینی من نموده ای . همان طور که تو نتوانسته ای دلیل این همه خشم و غضب را درک کنی و مقعیت مرا در نظر بگیری من هم نتوانسته ام به حالت تو در موقع نوشتن آن نامه توجهی داشته باشم و افکار تو را در نظر بگیرم .
    2- ( تو حتی حاضر نیستی یک نامه ی مرا که بی آلایش و آراستگی ظاهر نوشته شده قبول نمایی ) این حرف صحیح نیست من همه ی نامه های تو را دارم در میان آنها نامه هایی پیدا می شود که بسیار ساده و عاری از هرگونه پیرایه است من همه ی آنها را خوانده و با خشنودی و رضایت قبول کرده ام زیرا در حالت عادی بوده ام از جانب تو نگرانی نداشتم و دو هفته از تو بی خبر نبودم ... می گویی چرا آن نامه را پس فرستادم ؟ وضع مرا در نظر بگیر حالت غیر عادی مرا در نظر بگیر خشم و عصبانیت مرا .... این نامه ی یک صفحه ای را بعد از دو هفته انتظار در نظر بگیر و بعد خودت قضاوت کن .
    3- ( تو برای حرف من ارزشی قائل نیستی ) بعد نوشته ای که من نسبت به عشق تو بی اعتماد هستم و آن وقت مرا سرزنش کرده ای که چه طور می توانم مردی را دوست داشته باشم در حالی که به او اطمینان ندارم .
    پرویز مگر تو نبودی که برای حرف ارزشی قائل نمی شدی و پیوسته عمل را درنظر می گرفتی .
    پرویز ... من عملا به تو ثابت کرده ام که به عشق تو ایمان دارم و به وفاداری تو معتقد هستم . تو در عین حال که شوهر من هستی صمیمی ترین دوست من هم هستی ایا چه چیزی جز اعتماد و طامینان زیاد دوستی را به وجود می آورد مطمئن باش اگر من به تو اطمینان نداشتم تا به حال این زندگی را بر هم زده بودم من برای زندگی و عشقی که اعتماد و اطمینان به همراه نداشته باشد پشیزی ارزش قائل نیستم . من همه ی رازهای زندگیم را به تو گفته ام چیزهایی را که هیچکس نمی داند تو می دانی تو در غم و شادی من شریک هستی چه چیزی ایجاب می کند که من آن قدر با تو نزدیک وصمیمی باشم ایا جز اعتماد به عشق و محبت تو محرک دیگری هم وجود دارد ؟ پرویز من ظاهر بین نیستم این تو هستی که به جملات خشم آلود و غضبنک نامه های من متوسل می شوی به عمق موضوع توجه نمی کنی و بعد به من تهمت می زنی .
    پرویز عزیزم من بیشتر از خودم به تو اطمینان دارم و به عشق و محبت تو ایمان دارم من راست می گویم و تو می توانی این قسمت از نامه ی مرا مثل سند گرانبهایی در نزد خودت نگهداری کنی.
    پرویز من و تو بیش از آنچه بتوان تصور کرد با هم صمیمی و مهربان هستیم و مطمئن باش من به تو اعتماد دارم ولی این را هم در نظر بگیر محبوب من پرویز عزیزم من کمی کم ظرافیت هستم . زود عصبانی می شوم و زود فحش می دهم و زود هم پشیمان می شوم اگر به تو حرف بدی زده ام معذرت می خواهم .
    4-( وقت تجدید نظر باقی ست چه بهتر که عوض چندین ماه و چندین سال از امروز سعی کنی طرف خودت رابشناسی اگر خوب انتخاب کرده ای که هیچ و گرنه آن که می خواستی و آن کسی که مشکوک نیستی و هر کسی که فکر می کنی 1/1000 من ممکن است نسبت به تو وفادار باشد انتخاب کن . )
    من نمی دانم به این قسمت از نامه ی تو چه جوابی بدهم من هیچ کس را به قدر تو دوست ندارم و تو آن کسی هستی که من می خواستم و می پسندیدم تو حق نداری این حرف ها را برای من بنویسی من از زندگی با تو اظهار شکایت و خستگی نکرده ام . من هرگز به تو نگفته ام که مطابق میلم نیستی . من تو را شناخته و به روحیات تو آشنا هستم و با چشم باز تو را انتخاب کردم و از این حیث کاملا راضی و خشنود هستم تو کمال مطلوب من هستی .
    پرویز خواهش می کنم این حرفها را برای من ننویس من نمی خواهم این حرفها رابشنوم من نمی خواهم میان من و تو از این چیزها باشد .
    5- ( تو آدم خودبین و از خود راضی هستی )
    پرویز من سابقا این طور نبودم و تو هرگز این حرفها را به من نزده بودی من کاری نکرده ام که سزاوار این همه تهمت باشم . اگر اظهار عشق علامت خودپسندی است من بعد از این دهانم را می بندم تو تصور می کنی من وقتی می گویم تو را زیاد دوستدارم مقصودم این است که تو شایسته ی این عشق نیستی و من بیشتر از آنچه که در خور توست تو را دوست دارم . من این طور نیستم تو اشتباه می کنی نمی دانی این حرفها چه طور قلب مرا به درد می آورد نمی دانی من وقتی می بینم که در نظر تو این طور جلوه کرده ام چه قدر متأثر می شوم . افسوس که من نمی توانم آنچه را که در قلبم وجود دارد به تو بفهمانم . ولی اگر تو مرا این طور شناخته ای ( هنوز دیر نشده تا وقت باقی ست تجدید نظر کن چه بهتر که عوض چندین ماه و چندین سال از امروز سعی کنی طرف خودت را بشناسی اگر خوب انتخاب کرده ای که هیچ و گرنه آن که می خواستی و آن کسی که خودبین و از خود رضی نیست وهر کسی که فکر می کنی 1/1000 من ممکن است نسبت به تو وفادار باشد انتخاب کن )
    6-( تو آدم ناشناسی هستی پس از این همه دوستی و محبت تازه نسبت به من اظهار شک و تردید می نمایی تو مانند بچه هایی که چیزی به هم می دهند و تا پایان سال از دادن آن دم می زنند می مانی درست است که تو همه چیز خودت را به من داده ای .... ولی این همه گفتن ندارد . انسان وقتی چیزی را به کسی داد و خودش را جانا و مالا در اختیار او گذاشت اگر دائم بخواهد از این خودگذشتیگ صحبت به میان بیاورد به عقیده یمن ارزشی ندارد منت گذاشتن معنی ندارد )
    چیز عجیبی است که تو تصور می کنی من برایت فدکاری کرده ام و من اگر کوچک ترین حرفی بزنم زودمیان این دورابطه برقرار می کنی و می گویی به رخ می کشی ! پرویز من هر چه فکر می کنم موردی پیش نیامده است تا من منافع خود را به خاطر تو زیر پا بگذارم . اگر ازدواج با تو فدکاری است اگر کوشش در راه رسیدن به تو فدکاری ست پس من این فدکاری ها را به خاطر خودم انجام داده ام نه به خاطر تو من هدفی داشته ام و در راه رسیدن به آن هدف کوشش کرده ام . اگر از خواست های تو پیروی کرده ام باز هم صلاح خودم را در نظر گرفته ام . من هرگز برای تو فدکاری نکرده ام و هرگز اعمال خودم را به رخ تو نکشیده ام .
    تو بارها این حرف را به من زده ای و من همیشه سکت نشسته ام و این را در دل خودم پنهان کرده ام تو بارها به من گفته ای که سر تو منت می گذارم .
    من برای تو کاری نکرده ام که سر تو منت بگذارم. من خودم را مدیون تو می دانم من سعادت خودم را از وجود تو می دانم آن وقت چه طور ممکن است سر تو منت بگذارم من کی خود را جانا و مالا در اختیار توئ گذاشته ام ؟ من کی همه چیز خود را به تو داده ام ؟ من چه دارم که به تو بدهم من هیچ چیز ندارم هیچ چیز جز خودم و فقط خودم را در اختیار تو گذاشته ام و هرگز هم سر تو منت نگذاشته ام زیرا عقیده دارم انسان هیچ چیز را نباید از محبوبش مضایقه کند چه قدر تو به من تهمت می زنی مثل این است که تازه مرا شناخته ای سابقا من این طور نبودم تو همیشه می گفتی که از من گله و شکایتی نداری مگر آن موقع کور و کر بودی ؟
    من از این به بعد دیگر نه از عشق و محبت و نه از چیزهای دیگر اصلا حرف نمی زنم من دهانم را می بندم زیرا هر کلمه ای که از میان لب های من خارج شود معرف یکی از صفات بد من است و به طرز جدی تعبیر و تفسیر می شود . پرویز لازم نیست برای تسکین خشم و غضب خودت این قدر بهانه های ناپسند بتراشی چشمت را باز کن و بهتر مرا بشناس شاید من صفات بد دیگری هم داشته باشم شاید احمق و نادان و دزد و کور و کر هم باشم و تو تا حالا نفهمیده باشی و بعد پشیمان شوی
    من حق ناشناس هستم راست می گویی من به خاطر این که تو مرا دوست داری روی دست و پایت بیفتم و گریه کنم . نمی دانم شاید هم این طور باشد شاید می خواهی آن چیزها را به خاطر من بیاوری درست است پرویز اگرتو نبودی من حالا باید در خانه پدرم با خفت و خواری زندگی کنم و همیشه این اسم برایم باشد که گناه کرده ام فاسد شده ام
    تو اشتباه می کنی من هیچ وقت این بزرگ منشی و جوانمردی تو را از یاد نمی برم من خودم می دانم که موجود ناقصی بودم خودم می دانم که آنچه را که دختران دیگر داشتند من نداشتم وتو همیه این چیزها را نادیده گرفتی من می دانم که تو به گردم من حق بزرگی داری ولی من هرگز خودم را گناهکار نمی دانم من در پیش وجدان خودم سربلند هستم من وظیفه ی اخلاقی خودم را انجام داده ام و پکدامن و سالم تسلیم تو شده ام من هرگز پای از دایره ی عفاف و نجابت بیرون نگذاشته ام و با این همه تو حق داشتی مرا از خود برانی ولی این کار را نکردی مرا مثل همیشه دوست داشتی و هرگز سرزنشم نکردی ولی من این موضوع رافراموش نکرده ام و تنها فکرک این است که نسبت به تو وفادار و صمیمی باشم و تو را دوست داشته باشم تو حق نداری به من بگویی حق ناشناس ..... هیچ کس حق نارد مرا فاسد بخواند پرویز با من این طور حرف نزن من اگر بفهمم که تو در نجابت من شکی داشته ای خودم را می کشم و از دست این زندگی سراسر شک و تردید راحت می شوم !
    راست است من حق ناشناسم من تو را کم دوست دارم من باید تو را در جای خداوند پرستش کنم پرویز من می فهمم که تو چه قدر به گردم من حق داری من می فهمم که تو عمل عجیبی انجام داده و برخلاف همه مرا باز هم دوست داری ولی به خدا و به آنچه که نزد تو مقدس است قسم می خورم من هرگز گناهی نکرده ام ایمان داشته باش به خدا دروغ نمی گویم
    ------------
    این جواب نامه ی تو .... نامه ی دیگری هم هست که در آنجا هم تو به من حمله هایی کرده ای ولی دیگر خسته شدم دیگر دستم درد گرفته انشاءالله دفعه ی دیگر جوابش را می دهم
    خدا حافظ تو
    فروغ
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #259
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور_زندگي مشترك
    نامه ی شماره 6
    پرویز امروز نامه ی تو رسید امیدوارم حالت خوب باشد حال من هم همان طور که خودتش تشخصی داد ه ای در اثر گردش های متعدد سر پل لاله زار و اسلامبول و نادری بسیار خوب است و اگر رفقای تو آن قدر شعور داشتند حتما این را هم به تو اطلاع می دادند نمی دانم منظورت از نوشتن این نامه چیست من نمی خواهم دروغ بگویم و اصراری هم ندارم که تو حرفهایم را باور کنی البته جایی که رفقایت این قدر اطلاعات مختلف و گران بها به تو داده اند دیگر من چه بنویسم که باور کنی ولی همان طور که بارها گفته ام باز هم م یگویم که برخلاف تصور تو من اصلا اهل این صحبت ها نیستم اگر تو نخواهی باور کنی خودم می دانم و ایمان دارم که هیچ یک از این صبحت ها صحیح نیست .
    من خیلی میل دارم آن آقایی را که مرا سر پل به اتفاق پوران دیده ملاقا کنم و توی صورت او تف بیندازم برای این که من از وقتی که به تهران آمده ام خواهرم را سه دفعه دیدم که دو دفعه اش به خانه ی آنها رفتم و یک دفعه او به خانه ی مامان آمد و الان هم نزدیک دو هفته است که آنها به میگون رفته اند و خدا مرا نبخشد اگر من سر پل رفته باشم من نمی خواهم قسم بخورم ولی به مرگ کامی من حالا نزدیک سه سال است که اصلا سر پل را ندیده ام چه برسد به این که بخواهم در آنجا گردش کنم اما راجع به گردش من در اسلامبول به اتفاق جوانی که به نظر شما آن هم بی تردید فریدون آمده گمان نمی کنم کار خلاف شرعی انجام داده باشم البته من هم بشرم و وقتی از شهرستان دوری آمدم حتما برای خرید و تماشا به اسلامبول و لاله زار و نادری خواهم رفت ولی نه هرروز بلکه موافعی که آمده تا به حال می توانم بگویم که 5 مرتبه رفته ام آن هم سه دفعه به خاطر و به تقاضای خانمت و دو دفعه برای خرید لباس که می خواستم به عروسی ایرج بروم و اما آقایانی که مرا دیده اند وهمین طور آقای مهندس من در یک روز که خیابان بودم در سر خیابان نادری تا آخر نادری به قدر یک دوجین آشنای اهوازی دیدم یعنی دکتر طاهری خانم معاضد برادر خانم دکتر اسدیان آقای جمالی سه چهار تا بچه مدرسه اهوازی پسر آقای پیشکار آقای مهندس نادری بعد خانمش برادر خانم معاضد خانم سرهنگ مقامه و خلاصه دو سه نفر دیگر که اسمشان یادم نیست و اگر بنا باشد هر کدام از این اشخاص به تو اطلاع بدهند که مرا دیده اند دلیل این نیست که هر کدام مرا در روز خاصی دیده اند بلکه همان طور که نوشتم ممکن است در عرض یک روز انسان اشخاص متعددی را ببیند و این که نوشته ای آنها لاله زار گرد هستند و ممکن نیست در حوالی خانه ی خودمان مرا دیده باشند آن هم هوش سرشار و اطمینان فوق العاده ی تو را نسبت به من نشان می دهد به علاوه من اصراری ندارم که خودم را به تو بچسبانم تو می توانی اگر از زندگی کردن با من ناراحت هستی خودت را راحت کنی من می دانم که سرنوشتن از اول با بدبختی توام بوده و حالا هم تقریبا می توانم بگویم که خودم رابرای استقبال از هر نوع حادثه ای آماده کرده ام و اما این که نوشته ای وقتی به تهران بیایی حوصله ی گردش کردن نداری آن هم میل توست من که خودم می دانم به گردش و سینما نرفته ام و خدای من هم می داند حالا تو باور نکن و مرا به گردش نبر شاید ندانی که من کنج خانه و فکر کردن را بیشتر از همه چیز دوست دارم و خیلی ممنون می شوم اگر تو مرا به گردش نبری و اجازه بدهی این یک ماهه را هم کنج اتاق بنشینم وفکر کنم نوشته ای که ایا غذایم را خودم می پزم یا نه البته من چنین تصمیمی داشتم ولی با مخالفت مادرت روبه رو شدم و به علاوه من 15 روز در تهران یک شاهی پول نداشتم چه طور می توانستم خودم خرید کنم و غذا بپزم البته وقتی تو آمدی خودم کار خودم را می کنم و غذا می پزم
    پرویز روی هم رفته از نامه ی تو این طور فهمیدم که به حرف رفقایت بیشتر از حرف من اهمیت می دهی البته هر کسی مسوول اعمال خودش می باشد و به افکار و عقاید خودش حکمفرمایی می کند زندگی من به حد کافی تلخ است و هیچ وقت تحقیراتی را که جلوی هر احمقی به من کرده ای و فحش هایی را که به من داده ای نمی توانم فراموش کنم و قلبم از درد و اندوه مالامال است دیگر سعی نکن که مرا بیشتر رنج بدهی شاید صلاح در این باشد که حرف های یکدیگر را باور کنیم نه حرف های مردم را چون مردم پشت سر من خیلی حرف ها می زنند البته من می دانم که تو همان طور که خودت بارها چه در تنهایی و چه جلوی اشخاص گفته ای زندگی کردن با مرا یک نوع گذشت و فدکاری می دانی و من حاضر نیستم تو را بیشتر از این با وجود کثیف و بی ارزش خودم ناراحت کنم هر وقت بخواهی و تصمیم بگیری من مثل یک سایه می روم و گم می شوم و تو دیگر هیچ وقت رنگ مرا نخواهی دید اما مواظب باش اشتباه نکنی و آنها که به دنبال طعمه می ایند و دست خالی بر می گردند افکارت را با دروغ های خودشان مغشوش نسازند من پک می مانم و پک مانده ام حالا تو و رفقایت هر چه می خواهند بگویند دیگر حرفی ندارم .
    فروغ
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #260
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور_زندگي مشترك
    نامه ی شماره 7
    پرویز عزیم نزدیک یک هفته است که برایم نامه ننوشتهای نمی دانم علتش چیست بیشتر فکر می کنم که با من قهر کرده ای ولی باز هم نمی دانم به چه دلیل چون من کاری بر خلاف میل تو انجام نداده ام
    پرویز امیدوارم در هر حال که هستی و هر نظری که نسبت به من داری فراموش نکنی که من همیشه تو را با تمام روح وقلبم دوست داشته ام و هیچ وقت به فکرم نرسیده است که جز تو می توان دیگری را هم دوست داشت پرویز نمی دانم راجع به من چه طور فکر خواهی کرد زندگی من مغشوش و در هم و ناراحت شده و من هیچ نمی دانم چه کار کنم اول فکر می کردم که علت نامه ننوشتن این است که خودت می خواهی بیایی و لی حالا دیگر این امید را ندارم چون مدتی نزدیک به یک هفته گذشته و باز هم از تو خبری ندارم البته تو حق داری از من قهر باشی حتی حق داری مرا طلاق بدهی یادم می اید پارسال یک دفعه جلوی خسرو و خانمت به من گفتی « هر کسی دیگر به جای من بود تا به حال تو را طلاق داده بود » هیچ وقت خاطره ی این حرف و اثر تلخی که روی من گذاشت از قلبم محو نمی شود حتما همان طور که تو تشخیص داده ای من لیاقت تو را ندارم و من نمیتوانم تو را در زندگی خوشبخت کنم و تو خیلی آدم صبور و با گذشتی هستی که تا به حال مرا نگه داشته ای البته تو می دانی که اگر تو مرا طلاق بدهی ان قدرها احمق نیستم که سر دو روز خودم را خراب و نفله کنم و به علاوه این موضوعی نیست که تنها برای من اتفاق افتاده باشد و گذشته از همه ی اینها من می توانم از بازوی خودم کار کنم و احتیاجاتم را رفع نمایم و معنی ندارد که فاسد و خراب بشوم با این همه هیچ وقت نمی خواهم از تو جدا بشوم و اغلب گوشه و کنایه های تو را مثل پارسال با کمال خونسردی تحمل می کنم و مفقط خاطره ی تلخش در روح و قلبم باقی می ماند پرویز با من قهر نکن چون اگر هم خطایی کرده باشم تقصیر خودم نیست من نمی توانم برای تو بگویم که چه قدر آدم بیچاره ای هستم من می دانم که شعر و هنر برایم خوشبختی نیاورد همچنان که برای هیچ کس نیاورده ولی من باز هم با تمام قوا آن را طلب می کنم و وقتی می بینم که از آنچه که می طلبم دور هستم و مرا محدود کرده ای دنیا در نظرم تاریک می شود و از زندگی بیزار می شوم من تو را دوست دارم حالا تو می خواهی مرا طلاق بده می خواهی هم نده این را بدان که تو تنها مرد زندگی من هستی و همیشه در هر حال خواهی بود .
    تو را می بوسم
    فروغ
    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 26 از 57 نخستنخست ... 1622232425262728293036 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/