صفحه 19 از 57 نخستنخست ... 915161718192021222329 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 181 تا 190 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #181
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    در برابر خدا
    از تنگنای محبس تاريكی
    از منجلاب تيره اين دنيا
    بانگ پر از نياز مرا بشنو
    آه، ای خدای قادر بی همتا
    يكدم ز گرد پيكر من بشكاف
    بشكاف اين حجاب سياهی را
    شايد درون سينه من بينی
    اين مايه گناه و تباهی را
    دل نيست اين دلی كه بمن دادی
    در خون طپيده، آه، رهايش كن
    يا خالی از هوا وهوس دارش
    يا پای بند مهر و وفايش كن
    تنها تو آگهی و تو می دانی
    اسرار آن خطای نخستين را
    تنها تو قادری كه ببخشائی
    بر روح من، صفای نخستين را
    آه، ای خدا چگونه ترا گويم
    كز جسم خويش خسته و بيزارم
    هر شب بر آستان جلال تو
    گوئی اميد جسم دگر دارم
    از ديدگان روشن من بستان
    شوق بسوی غير دويدن را
    لطفی كن ای خدا و بياموزش
    از برق چشم غير رميدن را
    عشقی بمن بده كه مرا سازد
    همچون فرشتگان بهشت تو
    ياری بمن بده كه در او بينم
    يك گوشه از صفای سرشت تو
    يكشب ز لوح خاطر من بزدای
    تصوير عشق و نقش فريبش را
    خواهم بانتقام جفاكاری
    در عشق تازه فتح رقيبش را
    آه ای خدا كه دست توانايت
    بنيان نهاده عالم هستی را
    بنمای روی و از دل من بستان
    شوق گناه و نفس پرستی را
    راضی مشو كه بنده ناچيزی
    عاصی شود بغير تو روی آرد
    راضی مشو كه سيل سرشكش را
    در پای جام باده فرو بارد
    از تنگنای محبس تاريكی
    از منجلاب تيره اين دنيا
    بانگ پر از نياز مرا بشنو
    آه، ای خدای قادر بی همتا
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #182
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    اندوه
    كارون چون گيسوان پريشان دختری
    بر شانه های لخت زمين تاب می خورد
    خورشيد رفته است و نفس های داغ شب
    بر سينه های پر تپش آب می خورد
    دور از نگاه خيره من ساحل جنوب
    افتاده مست عشق در آغوش نور ماه
    شب با هزار چشم درخشان و پر ز خون
    سر می كشد به بستر عشاق بی گناه
    نيزار خفته خامش و يك مرغ ناشناس
    هر دم ز عمق تيره آن ضجه می كشد
    مهتاب می دود كه ببيند در اين ميان
    مرغك ميان پنجه وحشت چه می كشد
    بر آب های ساحل شط، سايه های نخل
    می لرزد از نسيم هوسباز نيمه شب
    آوای گنگ همهمه قورباغه ها
    پيچيده در سكوت پر از راز نيمه شب
    در جذبه ای كه حاصل زيبائی شب است
    رؤيای دور دست تو نزديك می شود
    بوی تو موج می زند آنجا، بروی آب
    چشم تو می درخشد و تاريك می شود
    بيچاره دل كه با همه اميد و اشتياق
    بشكست و شد بدست تو زندان عشق من
    در شط خويش رفتی و رفتی از اين ديار
    ای شاخه شكسته ز توفان عشق من
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #183
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    صبر سنگ
    روز اول پيش خود گفتم
    ديگرش هرگز نخواهم ديد
    روز دوم باز می گفتم
    ليك با اندوه و با ترديد
    روز سوم هم گذشت اما
    بر سر پيمان خود بودم
    ظلمت زندان مرا می كشت
    باز زندانبان خود بودم
    آن من ديوانه عاصی
    در درونم های هو می كرد
    مشت بر ديوارها می كوفت
    روزنی را جستجو می كرد
    در درونم راه می پيمود
    همچو روحی در شبستانی
    بر درونم سايه می افكند
    همچو ابری بر بيابانی
    می شنيدم نيمه شب در خواب
    های های گريه هايش را
    در صدايم گوش می كردم
    درد سيال صدايش را
    شرمگين می خواندمش بر خويش
    از چه رو بيهوده گريانی
    در ميان گريه می ناليد
    دوستش دارم، نمی دانی
    بانگ او آن بانگ لرزان بود
    كز جهانی دور بر مي خاست
    ليك در من تا كه می پيچيد
    مرده ئی از گور بر می خاست
    مرده ئی كز پيكرش می ريخت
    عطر شور انگيز شب بوها
    قلب من در سينه می لرزيد
    مثل قلب بچه آهوها
    در سياهی پيش می آمد
    جسمش از ذرات ظلمت بود
    چون به من نزديكتر می شد
    ورطه تاريك لذت بود
    می نشستم خسته در بستر
    خيره در چشمان رؤياها
    زورق انديشه ام، آرام
    می گذشت از مرز دنياها
    باز تصويری غبار آلود
    زآن شب كوچك، شب ميعاد
    زآن اتاق ساكت سرشار
    از سعادت های بی بنياد
    در سياهی دست های من
    می شكفت از حس دستانش
    شكل سرگردانی من بود
    بوی غم می داد چشمانش
    ريشه هامان در سياهی ها
    قلب هامان، ميوه های نور
    يكدگر را سير می كرديم
    با بهار باغ های دور
    می نشستم خسته در بستر
    خيره در چشمان رؤياها
    زورق انديشه ام، آرام
    می گذشت از مرز دنياها
    روزها رفتند و من ديگر
    خود نمی دانم كدامينم
    آن من سر سخت مغرورم
    يا من مغلوب ديرينم
    بگذرم گر از سر پيمان
    می كشد اين غم دگر بارم
    می نشينم، شايد او آيد
    عاقبت روزی به ديدارم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #184
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    صدائی در شب
    نيمه شب در دل دهليز خموش
    ضربه ائی افكند طنين
    دل من چون دل گل های بهار
    پر شد از شبنم لرزان يقين
    گفتم اين اوست كه باز آمده است
    جستم از جا و در آئينه گيج
    بر خود افكندم با شوق نگاه
    آه، لرزيد لبانم از عشق
    تار شد چهره آئينه ز آه
    شايد او وهمی را می نگريست
    گيسويم درهم و لب هايم خشك
    شانه ام عريان در جامه خواب
    ليك در ظلمت دهليز خموش
    رهگذر هر دم می كرد شتاب
    نفسم ناگه در سينه گرفت
    گوئي از پنجره ها روح نسيم
    ديد اندوه من تنها را
    ريخت بر گيسوی آشفته من
    عطر سوزان اقاقی ها را
    تند و بی تاب دويدم سوی در
    ضربه پاها، در سينه من
    چون طنين نی، در سينه دشت
    ليك در ظلمت دهليز خموش
    ضربه پاها، لغزيد و گذشت
    باد آواز حزينی سر كرد
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #185
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    دريائي
    يك روز بلند آفتابی
    در آبی بی كران دريا
    امواج ترا به من رساندند
    امواج ترانه بار تنها
    چشمان تو رنگ آب بودند
    آندم كه ترا در آب ديدم
    در غربت آن جهان بی شكل
    گوئی كه ترا به خواب ديدم
    از تو تا من سكوت و حيرت
    از من تا تو نگاه و ترديد
    ما را می خواند مرغی از دور
    می خواند بباغ سبز خورشيد
    در ما تب تند بوسه می سوخت
    ما تشنه خون شور بوديم
    در زورق آب های لرزان
    بازيچه عطر و نور بوديم
    می زد، می زد، درون دريا
    از دلهره فرو كشيدن
    امواج، امواج ناشكيبا
    در طغيان بهم رسيدن
    دستانت را دراز كردی
    چون جريان هاي بی سرانجام
    لب هايت با سلام بوسه
    ويران گشتند روی لب هام
    يك لحظه تمام آسمان را
    در هاله ئی از بلور ديدم
    خود را و ترا و زندگی را
    در دايره های نور ديدم
    گوئی كه نسيم داغ دوزخ
    پيچيد ميان گيسوانم
    چون قطره ئی از طلای سوزان
    عشق تو چكيد بر لبانم
    آنگاه ز دوردست دريا
    امواج بسوی ما خزيدند
    بی آنكه مرا بخويش آرند
    آرام ترا فرو كشيدند
    پنداشتم آن زمان كه عطری
    باز از گل خواب ها تراويد
    يا دست خيال من تنت را
    از مرمر آب ها تراشيد
    پنداشتم آن زمان كه رازيست
    در زاری و های های دريا
    شايد كه مرا بخويش می خواند
    در غربت خود، خدای دريا
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #186
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    از دوست داشتن
    امشب از آسمان ديده تو
    روی شعرم ستاره می بارد
    در سكوت سپيد كاغذها
    پنجه هايم جرقه می كارد
    شعر ديوانه تب آلودم
    شرمگين از شيار خواهش ها
    پيكرش را دوباره می سوزد
    عطش جاودان آتش ها
    آری، آغاز دوست داشتن است
    گر چه پايان راه ناپيداست
    من به پايان دگر نينديشم
    كه همين دوست داشتن زيباست
    از سياهی چرا حذر كردن
    شب پر از قطره های الماس است
    آنچه از شب بجای می ماند
    عطر سكر آور گل ياس است
    آه، بگذار گم شوم در تو
    كس نيابد ز من نشانه من
    روح سوزان آه مرطوبت
    بوزد بر تن ترانه من
    آه، بگذار زين دريچه باز
    خفته در پرنيان رؤياها
    با پر روشنی سفر گيرم
    بگذرم از حصار دنياها
    دانی از زندگی چه می خواهم
    من تو باشم، تو، پای تا سر تو
    زندگی گر هزارباره بود
    بار ديگر تو، بار ديگر تو
    آنچه در من نهفته دريائيست
    كی توان نهفتنم باشد
    با تو زين سهمگين توفانی
    كاش يارای گفتنم باشد
    بسكه لبريزم از تو، می خواهم
    بدوم در ميان صحراها
    سر بكوبم به سنگ كوهستان
    تن بكوبم به موج درياها
    بسكه لبريزم از تو، می خواهم
    چون غباری ز خود فرو ريزم
    زير پای تو سر نهم آرام
    به سبك سايه تو آويزم
    آری، آغاز دوست داشتن است
    گر چه پايان راه ناپيداست
    من به پايان دگر نينديشم
    كه همين دوست داشتن زيباست
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #187
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    تشنه
    من گلی بودم
    در رگ هر برگ لرزانم خزیده عطر بس افسون
    در شبی تاریک روییدم
    تشنه لب بر ساحل کارون
    برتنم تنها شراب شبنم خورشید می لغزید
    یا لب سوزنده مردی که با چشمان خاموشش
    سرزنش می کرد دستی را که از هر شاخه سر سبز
    غنچه نشکفته ای می چید
    پیکرم فریاد زیبایی
    در سکوتم نغمه خوان لبهای تنهایی
    دیدگانم خیره در رویای شمو سرزمینی دور و رویایی
    که نسیم رهگذر در گوش من میگفت
    آفتابش رنگ شادی دیگری دارد
    عاقبت من بی خبر از ساحل کارون
    رخت بر چیدم
    در ره خود بس گل پژمرده را دیدم
    چشمهاشان چشمه خشک کویر غم
    تشنه یک قطره شبنم
    من به آنها سخت خندیدم
    تا شبی پیدا شد از پشت مه تردید
    تک چراغ شهر رویا ها
    من در آنجا گرم و خواهشبار
    از زمینی سخت روییدم
    نیمه شب جوشید خون شعر در رگهای سرد من
    محو شد در رنگ هر گلبرگ
    رنگ درد من
    منتظر بودم که بگشاید برویم آسمان تار
    دیدگان صبح سیمین را
    تا بنوشم از لب خورشید نور افشان
    شهد سوزان هزاران بوسه تبدار و شیرین را
    لیکن ای افسوس من ندیدم عاقبت در آسمان شهر رویا ها
    نور خورشیدی
    زیر پایم بوته های خشک با اندوه می نالند
    چهره خورشید شهر ما دریغا سخت تاریک است
    خوب میدانم که دیگر نیست امیدی
    نیست امیدی
    محو شد در جنگل انبوه تاریکی
    چون رگ نوری طنین آشنای من
    قطره اشکی هم نیفشاند آسمان تار
    از نگاه خسته ابری به پای من
    من گل پژمرده ای هستم
    چشمهایم چشمه خشک کویر غم
    تشنه یک بوسه خورشید
    تشنه یک قطره شبنم
    به نقل از:اواي ازاد.كام
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #188
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    ناشناس
    بر پرده های در هم امیال سر کشم
    نقش عجیب چهره یک ناشناس بود
    نقشی ز چهره یی که چو می جستمش به شوق
    پیوسته میرمید و به من رخ نمی نمود
    یک شب نگاه خسته مردی بروی من
    لغزید و سست گشت و همانجا خموش ماند
    تا خواستم که بگسلم این رشته نگاه
    قلبم تپید و باز مرا سوی او کشاند
    نو مید و خسته بودم از آن جستجوی خویش
    با ناز خنده کردم و گفتم بیا بیا
    راهی دراز بود و شب عشرتی به پیش
    نالید عقل و گفت کجا می روی کجا
    راهی دراز بود و دریغا میان راه
    آن مرد ناله کرد که پایان ره کجاست
    چون دیدگان خسته من خیره شد بر او
    دیدم که می شتابد و زنجیرش به پاست
    زنجیرش بپاست چرا ای خدای من ؟
    دستی بکشتزار دلم تخم درد ریخت
    اشکی دوید و زمزمه کردم میان اشک
    زنجیرش بپاست که نتوانمش گسیخت
    شب بود و آن نگاه پر از درد می زدود
    از دیدگان خسته من نقش خواب را
    لب بر لبش نهادم و نالیدم از غرور
    کای مرد ناشناس بنوش این شراب را
    آری بنوش و هیچ مگو کاندر این میان
    در دل ز شور عشق تو سوزنده آذریست
    ره بسته در قفای من اما دریغ و درد
    پای تو نیز بسته زنجیر دیگریست
    لغزید گرد پیکر من بازوان او
    آشفته شد بشانه او گیسوان من
    شب تیره بود و در طلب بوسه می نشست
    هر لحظه کام تشنه او بر لبان من
    ناگه نگه کردم و دیدم به پرده ها
    آن نقش ناشناس دگر ناشناس نیست
    افشردمش به سینه و گفتم به خود که وای
    دانستم ای خدای من آن ناشناس کیست
    یک آشنا که بسته زنجیر دیگریست
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #189
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    دنیای سایه ها
    شب به روی جاده نمنک
    سایه های ما ز ما گویی گریزانند
    دور از ما در نشیب راه
    در غبار شوم مهتابی که میلغزد
    سرد و سنگین بر فراز شاخه های تک
    سوی یکدیگر به نرمی پیش می رانند
    شب به روی جاده نمنک
    در سکوت خک عطر آگین
    نا شکیبا گه به یکدیگر می آویزند
    سایه های ما ...
    همچو گلهایی که مستند از شراب شبنم دوشین
    گویی آنها در گریز تلخشان از ما
    نغمه هایی را که ما هرگز نمی خوانیم
    نغمه هایی را که ما با خشم
    در سکوت سینه میرانیم
    زیر لب با شوق میخوانند
    لیک دور از سایه ها
    بی خبر از قصه دلبستگی هاشان
    از جداییها و از پیوستگی هاشان
    جسمهای خسته ما در رکود خویش
    زندگی را شکل میبخشند
    شب به روی جاده نمنک
    ای بسا پرسیده ام از خود
    زندگی ایا درون سایه هامان رنگ میگیرد ؟
    یا که ما خود سایه های سایه های خویشتن هستیم؟
    همچنان شب کور
    میگریزم روز و شب از نور
    تا نتابد سایه ام بر خک
    در اتاق تیره ام با پنجه لرزان
    راه می بندم بر وزنها
    می خزم در گوشه ای تنها
    ای هزاران روح سرگردان
    گرد من لغزیده در امواج تاریکی
    سایه من کو ؟
    نور وحشت می درخشد در بلور بانگ خاموشم
    سایه من کو ؟
    سایه من کو ؟
    او چو رویایی درون پیکرم آهسته می روید
    من من گمگشته را در خویش می جوید
    پنجه او چون مهی تاریک
    میخزد در تار و پود سرد رگهایم
    در سیاهی رنگ می گیرد
    طرح آوایم
    از تو می پرسم
    ای خدا ... ای سایه ابهام
    پس چرا بر من نمیخندد
    آن شب تاریک وحشتبار بی فرجام
    از چه در ایینه دریا
    صبحدم تصویر خورشید تو می لغزد ؟
    از چه شب بر شانه صحرا
    باز هم گیسوی مهتاب تو می رقصد
    از تو می پرسم
    ای خدا ای ظلمت جاوید
    در کدامین گور وحشتنک
    عاقبت خاموش خواهد شد
    خنده خورشید ؟
    من نمیخواهم
    سایه ام را لحظه ای از خود جدا سازم
    من نمیخواهم
    او بلغزد دور از من روی معبرها
    یا بیفتد خسته و سنگین
    زیر پاهای رهگذرها
    او چرا باید به راه جستجوی خویش
    روبرو گردد
    با لبان بسته درها ؟
    او چرا باید بساید تن
    بر در و دیوار هر خانه ؟
    او چرا باید ز نومیدی
    پا نهد در سرزمینی سرد و بیگانه ؟
    آه ...ای خورشید
    لعنت جاوید من بر تو
    شهد نورت پر نیمسازد دریغا جام جانم را
    با که گویم قصه درد نهانم را
    سایه ام را از چه از من دور میسازی ؟
    لز چه دور از او مرا در روشنایی ها
    رهسپار گور می سازی ؟
    گر ترا در سینه گنج نور پنهانست
    بگسلان پیوند ظلمت را ز جان سایه های ما
    آب کن زنجیرهای پیکر ما را بپای او
    یا که او را محو کن در زیر پای ما
    آه ... ای خورشید
    لعنت جاوید من بر تو
    هر زمان رو در تو آوردم
    گر چه چشمان مرا در هفت رنگ خویش
    خیره تر کردی
    لیک در پایم
    سایه ام را تیره تر کردی
    از تو می پرسم
    ای خدا ... ای راز بی پایان
    سایه بر گور چیست ؟
    عطری از گلبرگ وحشتها تراویده ؟
    بوته ای کز دانه ای تاریک روییده ؟
    اشک بی نوری که در زندان جسمی سخت
    از نگاه خسته زندانی بی تاب ! لغزیده ؟
    از تو میپرسم
    تیرگی درد است یا شادی ؟
    جسم زندانست یا صحرای آزادی ؟
    ظلمت شب چیست ؟
    شب خداوندا
    سایه روح سیاه کیست ؟
    وه که لبرزیم
    از هزاران پرسش خاموش
    بانگ مرموزی نهان می پیچدم در گوش
    این شب تاریک
    سایه روح خداوند است
    سایه روحی که آسان می کشد بر دوش
    با رنج بندگان تیره روزش را
    آه ...
    او چه میگوید ؟
    او چه میگوید ؟
    خسته و سرگشته و حیران
    میدود در راه پرسش های بی پایان
    اواي ازاد.كام
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #190
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    گناه

    گناه کردم گناهی پر ز لذت
    در آغوشی که گرم و آتشین بود
    گنه کردم میان بازوانی
    که داغ و کینه جوی و آهنین بود

    در آن خلوتگه تاریک و خاموش
    نگه کردم به چشم پر ز رازش
    دلم در سینه بی تابانه لرزید
    ز خواهش های چشم پر نیازش

    در آن خلوتگه تاریک و خاموش
    پریشان در کنار او نشستم
    لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
    ز اندوه دل دیووانه رستم

    فرو خواندم به گوشش قصه عشق
    تو را می خواهم ای جانانه ی من
    تو را می خواهم ای آغوش جان بخش
    تو را ای عاشق دیووانه من

    هوس در چشمهایش شعله افروخت
    شراب سرخ در پیمانه لرزید
    تن من در میان بستر نرم
    بر روی سینه اش مستانه لرزید

    گنه جوی و گنه خواه و گنه بخش
    .......................................

    در آن چشمان خاموش و خرابش
    نگاهی سرکش و دیوونه دیدم

    گنه کردم گناهی پر ز لذت
    کنار پیکری لرزان و مدوش
    در آن خلوتگه تاریک و خاموش

    فروغ فرخزاد
    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 19 از 57 نخستنخست ... 915161718192021222329 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/