او پرواز می‌کند، نمی‌خزد. گاهی ممکن است حاصل پروازهای آزاد او به سودمندی ایام پیشین نباشد اما مسلما زیباتر است زیرا آزادی و پرواز از خزیدن و تنیدن زیباتر است. با ورود نیما...

تا پیش از سال ۱۳۰۰ خورشیدی، شعر فارسی دربست شعری سنتی و قانون اساسی آن قانون وزن عروضی بود. این قانون اساسی در طول هزار سال بر شعر فارسی حکومت بی چون و چرا داشت و بدون این که رقیبی داشته باشد قالب‌های مرسومی ‌چون غزل، قصیده، قطعه، مثنوی، رباعی، دوبیتی، ترجیع بند و ترکیب بند را به وجود آورده و شاعران نامداری چون فردوسی، نظامی، ناصر خسرو، عطار، مولوی، سعدی و حافظ را در دامان خود پرورده بود. در دو سه دهه آخر سده سیزدهم، با قوام گیری تدریجی شالوده‌های جنبش مشروطیت لزوم تحول بنیادی در شعر فارسی حس شد و شاعران پیشرو این دهه‌ها تحولی چشمگیر در شعر فارسی ایجاد کردند که بیشتر در حوزه مضمون شعر بود و کمتر ساختار بنیادی شعر کلاسیک فارسی را دستخوش تحول کرد. شاعرانی چون اشرف گیلانی، ادیب الممالک فراهانی، ادیب پیشاوری، وحید دستگردی، غنی زاده، بهار، عارف، عشقی، لاهوتی، فرخی یزدی و ایرج میرزا، مضمونهای اجتماعی- سیاسی نوین را، که تا پیش از آن‌ها هرگز در شعر کلاسیک فارسی سابقه نداشت، وارد آن کردند و شعر فارسی را به سمت مردمی‌شدن و بیرون آمدن از حوزه خواص پیش بردند، ولی به قالب‌های سنتی آن وفادار ماندند و اگر هم تحولی در آن‌ها ایجاد کردند این تحول جزئی و ناچیز بود. برخی شاعران نوگرا نیز تلاش کردند بندهای قافیه و وزن را از هم بگسلند و نوعی قافیه بندی جدید و ساختار وزنی تازه در شعرهایشان که دارای مضمون‌های به نسبت تازه بود، به وجود آورند. جعفر خامنه ای، تقی رفعت (فمینا) و شمس کسمایی از این شاعران بودند و شعرهای نسبتا جدیدشان را در نشریه‌هایی چون «تجدد» و «آزادیستان» منتشر کردند، ولی آنان نیز راه به جایی نبردند. به قول یحیی آرین پور، در جلد دوم کتاب از صبا تا نیما: «اینها جوان و طبعا عجول و پرحرارت و نابردبار بودند و داعیه ای بزرگ داشتند. غریو جنگ جهانگیر آن‌ها را بیدار و سراسیمه کرده بود. دردها و آ رزوها داشتند و سینه آنان مالامال از گفتنی‌ها بود. اما زبان آن‌ها گویا و صدای آن‌ها رسا نبود و فریادهای صمیمانه ای که از سینه‌های آرزومند آنان کنده می‌شد، پیش از آن که به گوش‌ها برسد، در گلو شکسته می‌شد». ما از نیما یوشیج آغاز می‌کنیم که اگر نقطه ای بشناسیم یا بخواهیم بشناسیم برای تحول شعر جدید فارسی اوست.ن یما به حکم آثارش مرحله انتقالی را طی کرده و بسیاری از آثارش در همین مرحله است اما او قدم به قدم کامل تر شده است و در سرانجام سفر به جایی رسیده که از حیث فضا و محیط و خصایل اقلیمی‌به کلی متفاوت است با اقالیم کهن. او در یکی دو جهت لمحاتی از تغیر و تغییر نشان نداده بلکه از جمیع جهات چنین است تا جایی که شعر پس از تحولش را اگر با نمونه‌های شعر قدیم بسنجیم با مولود و موجود کاملا دگرگون شده ای روبه رو خواهیم شد.شعر نیما مثل پروانه ای است که از همان پیله‌ها و کارگاه‌های ابریشمین، مستحکم، لطیف و سودمند قدیم برآمده و همه چیزش با گذشته متفاوت است. از این جهت است که او حرکتی آزادتر دارد در بوستان شعر و خیال. او پرواز می‌کند، نمی‌خزد. گاهی ممکن است حاصل پروازهای آزاد او به سودمندی ایام پیشین نباشد اما مسلما زیباتر است زیرا آزادی و پرواز از خزیدن و تنیدن زیباتر است. با ورود نیما به صحنه شعر فارسی، زمینه برای تحول جدی ساختاری و انقلابی عمیق در شعر فارسی فراهم شد. او با شناخت ژرفش از شعر کلاسیک فارسی و شعر معاصر اروپا، به ویژه فرانسه؛ هم چنین به یاری آگاهی عمیقش از نیازهای اجتماعی- فرهنگی و عاطفی- احساسی عصر خویش و زمانه به سرعت در حال تحولش، و نیز با استفاده از قریحه پربار و نبوغ سرشارش، به تدریج و آرام آرام شاهراه تازه ای برای پویش و پیشرفت شعر معاصر فارسی ایجاد کرد که رو به آینده داشت و آزادراهی به سوی امروز و فردا و فرداها بود. نیما در طول بیش از پانزده سال تلاش فکورانه و ژرف اندیشی جسورانه و خون دل خوردن و زحمت کشیدن و رنج بردن، تحولی هوشمندانه و خلاقانه در وزن عروضی ایجاد کرد و آن را با نهایت درایت، از بند تساوی مصرع‌ها رهانید و به جای موسیقی عروضی، موسیقی طبیعی به آن بخشید. او کارکردهای جدیدی برای قافیه و زبان شعری ابداع کرد و افق‌ها و چشم اندازهای جدیدی بر شعر معاصر گشود. هم چنین دیدی تازه، مستقل و شخصی پدید آورد و هویتی نوین به شعر زمان خویش بخشید که از هر نظر مبتکرانه و نو بود. به این ترتیب نیما بانی و واضع قانون اساسی جدیدی در شعر فارسی شد که به تدریج رشد و تکامل یافت و رفته رفته جای قانون اساسی کهن را که دیگر ناکارآمد شده بود، گرفت؛ و قانون اساسی حاکم بر شعر معاصر فارسی شد.برای این که ذهنیتی روشن از مسیری که به پذیرفته شدن قانون اساسی نوین شعر منجر شد، داشته باشیم، به دو رویداد مهم که در تاریخ ادبیات معاصر سرزمین مان رخ داده، نگاهی کوتاه می‌کنیم: اولین رویداد، کنگره شاعران و نویسندگان بود، که در تیر ماه سال ۱۳۲۵ در تهران برگزار شد. در این کنگره، از میان ۴۹ شعری که توسط ۲۹ شاعر شرکت کننده خوانده شد، فقط سه شعر نیمایی بود که دو تای آن سروده نیما و سومی ‌سروده یکی از نخستین پیروان مکتبش، منوچهر شیبانی بود. به این ترتیب، شعر نیمایی تنها ۶ درصد از کل شعرها را تشکیل می‌داد و بقیه شعرها یا کلاسیک بودند (۷۶ درصد) یا نو کلاسیک (۱۸ درصد). رویداد دوم، شب‌های شعر و ادبیات بود که توسط انجمن فرهنگی ایران- آلمان، در سال ۱۳۵۶، برگزار شد. در آن ده شب، ۴۴ شاعر ۲۱۴ شعر خواندند و ۷۷ درصد از شعرهای خوانده شده نیمایی، ۱۵ درصد بی وزن و ۸ درصد کلاسیک بود. نگاهی به این آمار به روشنی نشان می‌دهد که در طول سی سال قانون اساسی نوین به تدریج قانون اساسی حاکم بر شعر شد و شعر نیمایی رفته رفته جای خود را باز کرد و جا افتاد و جریان اصلی شعر معاصر شد.در همین دوران، به ویژه از نیمه دوم دهه چهل، جریان دیگری در شعر فارسی ایجاد شد که جریان شعر بی وزن یا منثور بود. این جریان که پس از پیدایش به شعر سپید مشهور شد، هم زمان با رواج انتشار ترجمه شعر شاعران غربی در نشریه‌ها و تحت تاثیر یا به تقلید از این ترجمه‌ها شکل گرفت. به جز عامل تاثیرپذیری و تقلید از ترجمه شعر غربی، چند عامل اثرگذار دیگر نیز در ایجاد این جریان نقش تعیین کننده داشت.به گفته خود نیما: «در اشعار آزاد من وزن و قافیه به حساب دیگر قرار گرفته می‌شوند. کوتاه و بلند شدن مصرع‌ها در آن‌ها بنا بر هوس و فانتزی نیست. من برای بی نظمی ‌هم به نظمی ‌اعتقاد دارم. هر کلمه من از روی قاعده دقیق به کلمه دیگر می‌چسبد و شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر آن است». دکتر خانلری هم در مقاله ای با عنوان «پست و بلند شعر نو» درباره دشواری سرودن شعر آزاد نیمایی چنین نوشته است: «سرودن این گونه شعر درست برخلاف آن چه در نظر اول به ذهن می‌آید، بسیار دشوارتر از ساختن شعر مرتب عروضی است. در شعر قدیم قالب ثابت و معینی وجود دارد که شاعر باید آن را با کلمات پر کند و همه کوشش هنری او به منطبق کردن الفاظ با میزان عروضی و قافیه‌ها مقصور و منحصر می‌شود. اما این جا که از پیش قالب ساخته و پرداخته ای وجود ندارد، همه مسئولیت کار را خود شاعر باید برگردن بگیرد. باید چنان از عهده کار برآید که شنونده حس کند که برای بیان آن معنی وزن و آهنگی مناسب تر از آن چه در کلام شاعر آمده است، نمی‌توان یافت. به این سبب است که در شعر آزاد احساس هرگونه تکلفی منافی با مقصود است».


این دشواری به حدی است که برخی از شاعران نامدار نیمایی که بر شعر کلاسیک تسلط داشتند و در آغاز کار شاعری شان به شیوه کلاسیک شعر می‌سرودند، در برخی از شعرهای نیمایی خود، در وزن‌هایی با ارکان عروضی متفاوت، نتوانستند از پس رعایت درست وزن برآیند و از آن منحرف شدند، یا از وزنی به وزن دیگر غلتیدند، یا نتوانستند استقلال سطرها را حفظ کنند و شعرشان به بحر طویل تبدیل شد. دشواری‌های سرودن شعر نیمایی از یک سو و سادگی وسوسه کننده و فریبنده شعر بی وزن از سوی دیگر عامل بسیار مهمی‌بود که برخی از شاعران را، به ویژه افراد عجول و کم حوصله ای که دنبال روش‌های ساده و بی دردسر سرودن بودند، و فرصت طلبان شهرت دوستی که دیر آمده بودند و می‌خواستند زود و بی زحمت سری میان سرها درآورند و به عنوان شاعر شهره شوند و کم استعدادها و بی قریحه‌هایی که ناآشنا با شیوه شعر نیمایی یا نامسلط بر آن بودند، وسوسه کرد و فریفت و به سوی بی راهه شعر بی وزن کشید.در جریان شعر بی وزن، از همان آغاز و در نگاهی کلی، دو گرایش اصلی جداگانه وجود داشت که گاه در کنار هم و گاه دور از هم حرکت می‌کردند و تمام گرایش‌های فرعی گوناگون این جریان و خرده شاخه‌های ریز و درشتش را دربرمی‌گرفتند: گرایش ریشه دار- گرایش بی ریشه.گرایش ریشه دار گرایشی اصیل و پویا بود. گرایشی بود دردمند که درد شعر داشت و شعرش- آنگونه که نیما می‌خواست- از رنج مایه می‌گرفت. شاعران این گرایش شاعرانی پرشور و صاحب حس و هیجان و عاطفه و اندیشه بودند که حرف برای گفتن داشتند و از زخم‌های عمیق و دردهای جدی عاطفی- معنوی، که ریشه‌های انسانی و شالوده‌های اجتماعی داشتند، رنج می‌بردند و به تعبیر نیما «برای رنج خود و دیگران» شعر می‌گفتند. برای این شاعران زبان شعری و ابزارهایش وسیله‌هایی بودند در خدمت بیان رنجهایشان، به همین دلیل می‌کوشیدند ابزارهایی مناسب را برگزینند تا با استفاده از آن‌ها بتوانند شعرشان را بهتر با رنج خود و دیگران سازگار کنند. ولی چون حرف‌ها، حس‌ها، عاطفه‌ها و اندیشه‌های این شاعران در قالب وزن عروضی نمی‌گنجید، یا آن‌ها به هر دلیلی نمی‌خواستند یا نمی‌توانستند کلامشان را در قالب وزن بگنجانند، ناچار مجبور به کنار گذاشتن وزن و صرف نظر از آن شدند تا بتوانند درددلشان را راحت تر با مخاطبانشان در میان بگذارند و پیامشان را با بیانی شیوا به ایشان برسانند.با این وجود، اغلب سروده‌های این شاعران از حوزه شعر دور بود، و این شاعران با تمام تلاشی که کردند نتوانستند جز در مواردی نادر شعر بی وزن بیافرینند و هم چنین نتوانستند جانشین مناسبی برای وزن پیدا کنند. در نتیجه در وضع قانون اساسی جدیدی برای شعر بی وزن ناموفق و ناکام ماندند. به همین دلیل برخی از این شاعران، هم چون سهراب سپهری، پس از مدتی تلاش و پویش تجربی در این عرصه، چون راه به جایی نبردند، دوباره به سوی شعر موزون نیمایی برگشتند و دیگرانی که برنگشتند اغلب یا دچار رکود و سکون و بن بست شدند، یا از راه خود منحرف شدند و به بیراهه افتادند و گمراه گردیدند و در نهایت تلاش شان موفقیت و دستاورد چندانی نداشت.در گرایش دوم از نظر زبان شعری و شیوه بیان ولنگاری، شلختگی، هرج و مرج گرایی و تابع هیچ نظم و قاعده ای نبودن ویژگی بارز سروده‌های این گرایش بود. بیشتر شاعران این گرایش افراد کم سواد و بی استعدادی بودند که فاقد قریحه شاعری و طبع شعر بودند. آن‌ها نه وزن عروضی و علم بدیع و صور خیال را می‌شناختند و نه با صنایع شعری و شگردها و تمهیدهای شاعرانه آشنا بودند، نه تخیلی قوی داشتند و نه بهره مند از روح شاعری و قدرت بیان شاعرانه بودند، نه فوت و فن شعر کلاسیک فارسی را می‌دانستند و نه با راز و رمز شعر نیمایی آ شنایی داشتند؛ به همین دلیل چیزهایی که می‌ساختند هیچ نشانه ای از شعر نداشت.جریان شعر بی وزن از همان آ غاز پیدایش از همزیستی ناهمساز این دو گرایش ریشه دار و بی ریشه شکل گرفت. این جریان، در مجموع، تا اواخر دهه پنجاه، در برابر شعر نیمایی، جریانی فرعی و در حاشیه بود و آن چنان ضعیف بود که به هیچ وجه نمی‌توانست در میدان رقابت با شعر نیمایی عرض اندام چندانی بکند و خودی بنماید. هم چنین، از دو گرایش اصلی آن، تا آن زمان، گرایش اصلی اش بر گرایش بی اصالتش غالب بود و گرایش مسلط به شمار می‌رفت و با وجود تمام ترفندهایی که در برخی از محفل‌های ادبی، از جمله بخش شعر نشریاتی چون «تماشا» و «فردوسی»، به کاربرده می‌شد که گرایش بی ریشه شعر بی وزن تشویق و تبلیغ شود و رواج یابد، اما در آن سال‌ها، این ترفندها چندان نتیجه ای نداد و گرایش اصیل شعر بی وزن چنان قوی بود که مجال خودنمایی و عرض اندام به گرایش بی اصالت نمی‌داد و «خزعبلاتی از تراز جیغ بنفش» خواهان چندانی نداشت و کسی را به سوی خود جلب نمی‌کرد.